Skip to main content

بِیطار

معرفی کتاب
مرد دوره‌گرد، این‌بار، عسل هم برای فروش آورده است. زنبورها دور ظرف عسل جمع شده‌اند و او نمی‌تواند آن‌ها را دور کند. ناگهان یکی از زنبورها چشم مرد را نیش می‌زند. او باید نزد پزشک برود؛ اما پزشک پول زیادی می‌خواهد. در همین موقع، مرد شتری را می‌بیند که چشمش ورم کرده است و صاحبش او را نزد «بیطار» (دام‌پزشک) می‌برد. مرد هم با آن‌ها همراه می‌شود و... .

امیر کوتاه قامت

معرفی کتاب
این داستان که از کتاب «گلستان» سعدی اقتباس شده است، درباره شاهزاده‌ای است که قدش از برادران دیگر کوتاه‌تر است و هیچ‌کس به غیر از خواهرش به اوتوجه‌ نمی‌کند. روزی که دشمن به کشور حمله می‌کند، شاهزاده کوتاه‌قامت است که بهترین راه‌حل را ارائه می‌دهد و با تدابیر او پیروز می‌شوند. برادران به او حسد می‌برند و سعی می‌کنند او را از میان بردارند؛ اما... .

اسب حاتم طایی

معرفی کتاب
داستان این کتاب اقتباسی از داستان‌های «بوستان» است. پادشاه روم درباره بخشندگی بسیار زیاد «حاتم طایی» شنیده است. او برای امتحان کردن حاتم، گروهی را به آن سرزمین می‌فرستد و پیغام می‌دهد که بهترین اسب حاتم را می‌خواهد، اسبی خوش‌تراش، دونده‌ای که باد هم به گَرد پایش نمی‌رسد و حاتم آن را بسیار دوست دارد. آیا حاتم طایی این تقاضا را می‌پذیرد و اسبش را پیشکش پادشاه روم می‌کند؟

دست‌های زحمت‌کش

معرفی کتاب
این داستان اقتباسی از «گلستان» سعدی است. آهنگر در دکانش مشغول کار است که برادرش سر می‌رسد و از او می‌خواهد که نعل‌های نقره‎ای برای اسبش بسازد. او در دربار پادشاه کار می‌کند و به تازگی خزانه‌دار شده است. برادر آهنگر از او می‌خواهد به دربار بیاید و کاری پُرسود و بی‌زحمت را آغاز کند؛ اما آهنگر نمی‌پذیرد. فردای آن روز، برادر آهنگر به جرم دزدیدن جواهرات پادشاه دستگیر می‌شود! ای شکم خیره به نانی بساز، تا نکنی پشت به خدمت دوتا

شکم گرسنه و پیرمرد زاهد

معرفی کتاب
مسافران خسته و گرسنه، خانه زاهد را پیدا می‌کنند. آن‌ها که بسیار گرسنه‌اند، امیدوارند که هر چه زودتر غذایی بخورند. پیرمردِ زاهد با روی خوش از آن‌ها استقبال می‌کند. وضع مالی پیرمرد خوب است؛ چراکه در ظرف نقره برای مسافران آب می‌آورد و سجاده‌هایی تمیز برای خواندن نماز. مسافران گرسنه هستند؛ اما خبری از غذا نیست! تا اینکه شاگرد زاهد با رختخواب وارد اتاق می‌شود و... .

نگین انگشتری

معرفی کتاب
این داستان اقتباسی از کتاب «بوستان» است. فروانروا انگشتری به دست دارد با نگینی بسیار گرانبها و ارزشمند؛ ولی مردم شهر به علت خشکسالی، گرسنه‌اند. درحالی‌که نگین انگشتر با فرمانروا سخن می‌گوید و سعی می‌کند او را بفریبد، پادشاه به شهر می‌رود و به چشم خودش فقر و گرسنگی مردم را می‌بیند. فرمانروا از انگشتر قیمتی خود دل می‌کَند و آن را می‌فروشد تا برای مردم غذا تهیه کند.

مرام‌نامه رسیدگی به خرها

معرفی کتاب
مردی که با خرش به شهر می‌رود و چیزهایی برای خرید و فروش می‌برد. او مرام‌نامه‌ای درباره رسیدگی به خرها نیز همراه دارد. خر بیچاره از راه طولانی خسته و تشنه است؛ ولی مرد بدون هیچ توجهی به خر، فقط به فکر کار خودش است و مرتب درباره مرام‌نامه رسیدگی به خرها صحبت می‌کند. مرد پول خوبی به دست می‌آورد؛ اما اصلاً به فکر آب و غذای خر نیست تا اینکه... . مپندار گر سفله قارون شود، که طبع لئیمش دگرگون شود.

حاکم و دشتبان

معرفی کتاب
پادشاه با درباریان و غلامان به شکار می‌روند. پادشاه در میان انبوه درختان گوزنی می‌بیند و با سگ‌های شکاری‌اش به دنبال آن می‌رود؛ اما گوزن ناپدید می‌شود و پادشاه همراهانش را گم می‌کند، او بیمار است و تب دارد. در ادامه داستان، دشتبان پادشاه را پیدا کرده و اندک آب و نانی که دارد، تقدیم او می‎کند. با صحبت‌های دشتبان، پادشاه متوجه می‌شود که باید بیشتر به فکر مردم سرزمینش باشد.

آقاپادشاه مشکی و ملکه‌خانم نارنجی

معرفی کتاب
ملکه‌خانم «نارنجی» و آقاپادشاه «مشکی» در قصر دو رنگشان که مشکی و نارنجی است، زندگی می‎کنند. در قصر آن‌ها همه‌چیز نارنجی و مشکی است. پادشاه روی چهارخانه‌های مشکی راه می‌رود و ملکه پاهایش را فقط روی پله‌های نارنجی می‌گذارد. آن‌ها حتی سر میز غذا هم روی رنگ خودشان می‌نشینند و وسایل هر کدام به رنگ خودش است؛ حتی بشقاب و قاشق و چنگالشان تا اینکه روزی اتفاق عجیبی رخ می‌دهد و همه‌چیز را به هم می‎ریزد. دو تا پله نارنجی که دلشان می‌خواهد کنار هم باشند، پله سیاه میانشان را دور می‎زنند و به هم می‌چسبند و... . پادشاه و ملکه به ناچار کنار هم قرار می‎گیرند و آنقدر وسایل اتاق را جابه‌‌جا می‌کنند تا اتفاق عجیب‌تری می‌افتد.

چتری با پروانه‌های سفید

معرفی کتاب
این داستان درباره مهربانی و محبت به دیگران است. درباره اینکه آدم‌ها می‌توانند به یکدیگر کمک کرده و گرهی از کار هم باز کنند. فقط دو ساعت به تحویل سال مانده است. «اردلان» در آرایشگاه منتظر است تا موهایش را کوتاه کند؛ ولی آرایشگاه بسیار شلوغ است... . «آتوسا» به خیاطی «شیرین‌خانم» رفته است تا لباس را بگیرد؛ اما برق رفته است و او پشت در مانده است... . «مریم»، دختر گل‌فروش، هنوز گل‌هایش را نفروخته است و باید قبل از تحویل سال خانه باشد و خیابان‌ها شلوغ‌تر از همیشه است! آیا هر یک از این بچه‌ها می‎توانند به موقع در خانه باشند و سال نو را در کنار خانواده شروع کنند؟