لبه آب
معرفی کتاب
کتاب حاضر داستانی است که در دو زمان مختلف روایت میشود. بخشی از حوادث داستان در سال ۱۳۹۶ رخ میدهد و بخشی از اتفاقات به سال ۱۳۶۲ بازمیگردد. در ۱۳۹۶ چند روز از حمله تروریستی به مجلس میگذرد؛ اما «سوری» هنوز نگران و بیقرار است. دیروقت است و «الیاس»، پسر سوری، هنوز به خانه بازنگشته است. عکسی از الیاس به همراه دو نفر دیگر، نشان میدهد که روز حمله، او جلوی مجلس بوده است و... . در سال ۱۳۶۲، «حبیبالله» و «رباب»، زوجی هستند که یکی از پسرانشان را در جنگ از دست دادهاند و پسر دومشان، «حامد» هم ناپدید شده است. شبی که باران به شدت میبارد، جوانی زخمی به خانه آنها میآید و در حالی که نام حامد را به زبان میآورد، بیهوش میشود.
من و مامانبزرگ
معرفی کتاب
قهرمان داستان درباره مادربزرگش صحبت میکند. مادربزرگ او آرام و خوشاخلاق است و هیچوقت عصبانی نمیشود. آنها ساعتها با هم صحبت میکنند و پسرک تمام مشکلاتش را با او در میان میگذارد. مادربزرگ پیر و ناتوان نیست، آنها به شهربازی میروند و سوار ماشین برقی میشوند و مادربزرگ با تمام توان به ماشینهای دیگر میکوبد و از خنده رودهبر میشود. او هرگز نوهاش را سرزنش نمیکند و وقتی پسرک ناراحت است، مادربزرگ با حرفهایش او را آرام میکند. مادربزرگ بیش از هر چیزی، مهربان بودن را به نوهاش یاد میدهد و پسرک او را بیشتر از هر کسی در دنیا دوست دارد.
من و خانم معلم
معرفی کتاب
پسرک وقتی برای اولینبار وارد مدرسه میشود، ناراحت است؛ چون احساس تنهایی میکند. خانم معلم برخلاف تصور پسرک هیچوقت بیحوصله و عصبانی نیست. او همیشه آرام و خونسرد است و با همه مهربان. کمکم پسر کوچولو متوجه علاقهمندیهای مشترک بین خود و معلمش میشود و همین موضوع باعث میشود که او مدرسه را دوست داشته باشد.
من و بابا
معرفی کتاب
این کتاب درباره رابطه پدران با فرزندانشان است. پسرک پدرش را خیلی دوست دارد. آنها بیشتر وقتها کنار هم هستند. پدر با پسرش بازی میکند و او را میخنداند و پسر در پختن کیک به پدر کمک میکند. پدر برای پسرش قصه میخواند تا او بخوابد و کارهای زیادی را به او یاد میدهد و... . پسر در کنار پدرش احساس امنیت و آرامش میکند؛ چون پدر او بهترین پدر دنیاست!
بابای توی قاب
معرفی کتاب
این کتاب داستان دیدار رهبر، «آیتالله خامنهای» را با فرزند شهید، «مصطفی احمدی روشن» روایت میکند. راوی داستان، «علیرضا» فرزند این شهید است. او به مهمانی رهبر دعوت میشود. مادربزرگ، علیرضا را جلو میبرد تا سلام کند. رهبر لبخند میزند و او را در آغوش میگیرد. علیرضا که فکر میکند پدرش به ماموریت رفته است، متوجه میشود که او شهید شده است.
یه بوس خوشمزه
معرفی کتاب
پدر «آرمیتا» شهید شده است و او با مادرش زندگی میکند. آرمیتا نقاشیهای قشنگی میکشد و همیشه آنها را به عکس پدرش نشان میدهد و پدرش همیشه لبخند میزند. روزی رهبر به دیدن آنها میآید. همه او را «آقا» صدا میکنند؛ اما آرمیتا دوست دارد او را بابا صدا کند. آقا صورت او را میبوسد و آرمیتا دیگر گریه نمیکند. آن بابا در آسمان نگاهش میکند و این بابا روی زمین در کنار اوست.
پرواز با پاراموتور را دوست دارم!
معرفی کتاب
«عباس» در تعمیرگاه کار میکند و به غیر از خالهاش هیچکس را ندارد. روزی پیرمردی شیکپوش و تمیز، سراغ عباس میآید و او را با خود میبرد؛ اما عباس نمیداند به کجا... . پیرمرد پاراموتور خود را به عباس میدهد و میگوید از دوستان قدیمی پدرش است. عباس که همیشه رویای پرواز با پاراموتور را داشته است، این هدیه را قبول میکند؛ ولی پاراموتور خراب است و باید تعمیر شود. از آن سو، «ثریا»، دختر خاله عباس، نفر دوم المپیاد ریاضی میشود؛ اما همیشه با فقر دست به گریبان است و پدر و مادرش هیچ درکی از نخبه بودن او ندارند.
کمیک استریپهای شهاب
معرفی کتاب
داستان کتاب درباره طلبه جوانی است که به دلیل مشکلات خانوادگی، توانایی صحبت و سخنرانی در جمع را ندارد و در مواجهه با افراد دچار لکنت زبان میشود. ناامید شدن جوان، عشقی عفیفانه و پاک و ارتباط با پدری بداخلاق و خودرأی، مشکلات مالی و تصمیمگیری درباره آینده، زندگی "شهاب" را به مرز ناامیدی و دوری از مردم میکشاند.از سوی دیگر، پدر شهاب که با طلبه شدن پسرش مخالف بوده، با مشاهده ناتوانی او در منبر رفتن، طلبه شدن او را هم بی نتیجه یافته است و بهانه دیگری برای سرزنش کردن شهاب پیدا کرده است.