یک دانه از هزار دانه
معرفی کتاب
«بهار» و «بابک» با مادر و مادربزرگشان زندگی میکنند. پدرشان، در شهری دور کار میکند و بهار و بابک همیشه دلتنگ پدرشان هستند. شب یلدا فرا میرسد و مادر به غیر سه عدد انار نمیتواند چیز دیگری بخرد! مادربزرگ برای اینکه بچهها ناراحت نشوند، درباره انار صبحت میکند و میگوید یک دانه از دانههای انار بهشتی است، برای همین باید تمام دانهها را بخورید تا آن دانه را به دست آورید. بچهها هرکدام یک انار برمیدارند. در همین موقع خاله و شوهرش و بچههایشان با یک کاسه پسته و بادام میآیند. بهار و بابک نمیخواهند انارشان را با آنها شریک شوند. چند دقیقه بعد مهمانهای دیگری از راه میرسند و ... .
در جستوجوی دو بچه کاملا معمولی
معرفی کتاب
گروه «طرح بزرگ تربیتی» به سختی کار میکند. دکتر «هشیار» مسئول برنامهریزی است، دکتر «نادری» به گروه «پوشش» تعلیم میدهد، خانم «نادری» برنامه انتخاب بچهها را هماهنگ میکند و... . آنها به دنبال دو بچه کاملاً معمولی هستند که نه خیلی باهوش و نه خیلی زرنگ باشند. یازده یا دوازده ساله باشند و پدر و مادرشان کاملاً با این کار موافق باشند و بچههایشان را به دست آنها بسپارند. روزنامهها، رادیو و تلویزیون و همه از این طرح صحبت میکنند. چه کسانی انتخاب میشوند و سرانجام این طرح چه میشود؟
جنگجوی جوان و طرح بزرگ
معرفی کتاب
دکتر «مهروند» و گروهش یک طرح تربیتی بزرگ دارند، طرحی که بیست و یک سال از عمرشان را صرف آن کردهاند! حالا آنها به دنبال راهی برای تأمین هزینههای این طرح هستند. آنها از دکتر «هشیار» هم دعوت کردهاند تا با آنها همکاری کند. دکتر هشیار عصبانی است، او پرسشهای زیادی دارد تا طرح برایش روشن شود. دکتر مهروند او را به دفتر کارشان میفرستد، زیرزمینی بزرگ و قدیمی پر از پروندههای رنگارنگ. تمام دیوارها پر از قفسه و در هر قفسه تا سقف، پرونده و یادداشت و کتاب چیده شده است.
چه کسانی انتخاب میشوند
معرفی کتاب
دکتر «مهروند» و گروهش برای طرح تربیتی بزرگشان باید دو پسربچه انتخاب کنند. پسرانی که اسمشان را «بچههای آزاد» گذاشتهاند! پسران زیادی همراه مادر یا پدرشان آمدهاند تا در مصاحبه شرکت کنند. در مرحله اول، از بین تمام بچهها دَه نفر انتخاب میشوند و در مرحله نهایی فقط دو نفر. «کامبیز نادری»، پسر آقا و خانم نادری، آنها میدانند که این برنامه ممکن است خطراتی هم داشته باشد؛ اما کامبیز دلش میخواهد در این طرح شرکت کند و «همایون»، پسری یازدهساله که با دو خواهرش زندگی میکند و درواقع مرد خانواده است.
بچههای ساختمان بیست
معرفی کتاب
«گلنوا» دختر مردی به نام «یونس» است که بعد از چندین سال زندگی در اتاق کوچکی، واقع در باغی خارج از شهر، به ساختمان «بیست» میآیند. حالا یونس سرایدار این ساختمان است. گلنوا خوشحال است که میتواند در خانهای بزرگتر زندگی کرده و با بچههای ساختمان بازی کند؛ اما خوشحالی او دوام نمیآورد. وسایل مختلفی در ساختمان ناپدید میشود و همه پدر او را مسئول میدانند. آقای معمار که خودش یونس را به ساختمان آورده است و کاملاً به او اعتماد دارد، دو نگهبان میآورد تا دزد را پیدا کنند و... .
بریم و بیایم با کشتی
معرفی کتاب
«مینو» و «مانی» با پدر و مادرشان و با کشتی به جزیره «کیش» سفر میکنند. کشتی سوت بلندی میشود و حرکت میکند. بعد از چند دقیقه بچهها دلفینی را میبینند که سرش را از آب بیرون آورده است و مرغهای دریایی که بالای سرشان پرواز میکنند. آنها چند نفر را میبینند که در حال صید مروارید هستند. مینو و مانی از پنجرههای پایین کشتی میتوانند زیر دریا را تماشا میکنند.
بریم و بیایم با اتوبوس
معرفی کتاب
پدر «مینو» و «مانی» آنها را به تهرانگردی میبرد. بچهها در میدان آزادی سوار اتوبوس میشوند. مینو و مانی دورتادور شهر تهران را میگردند و ساختمانهای قدیمی این شهر را میبینند. آنها به جاهای مختلفی سر میزنند، جاهایی مثل میدان «حسنآباد»، «سردرباغ ملی»، «بازار تهران» و... . مینو خیلی دلش میخواهد که مادرش هم این ساختمانها را ببیند.
بریم و بیایم با سرویس مدرسه
معرفی کتاب
این داستان درباره ماشین «ون» کوچولویی است که سرویس مدرسه شده است. روز تولد «مینو»، مادر کیک شکلاتی میپزد تا او به مدرسه ببرد. مادر هم سوار سرویس میشود تا کیک را به مدرسه برساند. جلوی در مدرسه بچهها برای مینو تولدمبارک میخوانند و آقای راننده هم برای او هفت بار بوق میزند و برای ون کوچولو که دو ساله شده است، دو تا بوق میزند.
بریم و بیایم با هواپیما
معرفی کتاب
«مینو» و «مانی» با پدر و مادرشان سوار هواپیما میشوند. آنها هر دو دوست دارند کنار پنجره بنشینند تا بیرون را تماشا کنند. هر چه هواپیما بیشتر اوج میگیرد، ساختمانها کوچکتر میشوند. هواپیما از بالای کوهها عبور میکند. در طول پرواز، مانی تصمیم میگیرد خلبان شود و بعد تصمیمش عوض میشود، او میخواهد کوهنورد شود و وقتی از روی جنگل عبور میکنند، تصمیم میگیرد شکاربان شود!
بریم و بیایم با قطار
معرفی کتاب
این کتاب درباره رفت و آمد با قطار است. عید نوروز «مانی» و «مینو» با پدر و مادرشان، سوار قطار میشوند. قطار سوت بلندی میکشد و به طرف شهر «مشهد» حرکت میکند. قطار خیلی سریع حرکت میکند و کوهها و کویر خشک را پشت سر میگذارد. مینو و مانی باید شب در قطار بخوابند؛ چون هنوز به مقصد نرسیدهاند. با طلوع خورشید آنها به مشهد میرسند و به خانه مادربزرگشان میروند.