الیور تویست
معرفی کتاب
کار زیاد برای بچه ای کوچک مانند"اولیور تویست" خیلی مشکل است. اولیور، پسرک یتیم و فقیر می خواهد زندگی بهتری داشته باشد، اما وقتی از نوانخانه بیرون می آید و به لندن می رود، اوضاع بدتر می شود؛ او به دام گروهی از دزدان و تبهکاران می افتد و مجبور می شود برای یافتن جایگاه واقعی خود در زندگی، به سختی تلاش کند.
عینک نمیزنم!
معرفی کتاب
"تانیا" وقتی میفهمد که چشمهایش ضعیف است و باید عینک بزند، مثل همیشه جیغ میکشد و میگوید من عینک نمیخواهم. او دوست ندارد با عینک به مهدکودک برود. اما وقتی پایش به عینکفروشی میرسد از تمام عینکها خوشش میآید و یکی را انتخاب میکند. تازه میفهمد قبلا هیچ چیز را نمیدیده است و آدمها و لباسهایشان خیلی قشنگتر از همیشه هستند...
اندوه بالابان
معرفی کتاب
موضوع این داستان، قاچاق پرندگان شکاری به کشورهای حاشیه خلیج فارس است. «مَندو» پسری نوجوان است که روی لنجِ ناخدا «سمیر» کار میکند. روزی که قرار است به طرف «شارجه» بروند، مسافری غریبه که جعبهای بزرگ و مرموز دارد، با آنها همسفر میشود. در طول سفر، مندو متوجه میشود داخل جعبه تعدادی پرنده زندانی هستند. مندو دلش میخواهد پرندهها را آزاد کند؛ اما نمیداند چرا ناخدا با مرد غریبه همکاری میکند!
گلوله و پلنگ
معرفی کتاب
این داستان درباره شکار بیرویه پلنگ ایرانی است. وقایع داستان در زمان قاجار رخ میدهد و راویان قصه، گلوله و پلنگ و شکارچی هستند. شاه که خیلی شکار کردن را دوست دارد، بیمار است و نمیتواند به شکار برود. «میرزا مقوا»، وزیر شاه، از «رجببیگ» که شکارچی قابلی است، میخواهد تا پلنگی شکار کرده و نزد شاه بیاورد و پاداش بگیرد... . شایان ذکر است که این کتاب در زُمره کتابهای سبز قرار دارد؛ در این کتابها به مشکلات محیط زیستی ایران اشاره شده و راهکارهای مقابله با آن ذکر میشود.
آقا قاپقاپی
معرفی کتاب
این کتاب از مجموعه «ماجراهای مردم شهر عجیب» است. در این قسمت، آقای «قاپقاپی» هر جا میرود، چیزی گم میشود و همه، وسایل گمشدهشان را در خانه او پیدا میکنند. دست چپ قاپقاپی وسایل را قاپ میزند؛ ولی دست راستش، آنها را به صاحبانشان بازمیگرداند. تا اینکه روزی به قاپقاپی تهمت دزدیدن وسیلهای را میزنند که او ندزدیده است. قاپقاپی غمگین و دلگیر است و نمیداند چه کاری باید بکند. همسایه او متوجه ناراحتی قاپقاپی میشود و با او کمک میکند. بعد از مدتی، دیگر هیچ وسیلهای گم نمیشود! شما میدانید آقای همسایه چگونه توانسته است این کار را انجام دهد؟
آقا خاشخاشی
معرفی کتاب
این کتاب از مجموعه «ماجراهای مردم شهر عجیب» است. آقای «خاشخاشی» نانوا است. او هر روز نانهای زیادی میپزد و مردم همه نانها را میخرند. آقای خاشخاشی برای مشتری آخرش دو تا نان میپزد. مشتری آخر پیرمردی است که هر شب بعد از همه میآید، نانها را برمیدارد و تشکر میکند تا اینکه روزی، قبل از اینکه مشتری آخر بیاید، مردی پولدار به نانوایی میآید و در برابر آ ن نانها، پول زیادی به آقای خاشخاشی میدهد. بعد از آن دیگر از مشتری آخر خبری نمیشود و... .
گروه رنگینکمان: من و زورگویی دیگران
معرفی کتاب
بعضی تفاوتها مهماند و قابل توجه، اما بسیاری هم اهمیتی ندارند و نمیتوانند مانع برقراری ارتباط با دیگران باشند. لازم است بچهها بدانند، وقتی در جمعی قرار میگیرند، بدون توجه به تفاوتهای ظاهری، میتوانند رابطهای دوستانه برقرار کنند و اوقات خوشی را داشته باشند. داستان این کتاب به کودک میآموزد بدون توجه به ظاهر دیگران، میتوان با آنها متحد شد و گروه خوبی تشکیل داد.
تابع بینهایت و چند داستان دیگر
معرفی کتاب
کتاب حاضر دربردارنده ده داستان کوتاه است. هفت داستان نوشته نویسندگان ایرانی و سه داستان آخر از نویسندگان خارجی است. «دوم خواستگاری»، «سرزمین بوق»، «تالار سایه»، «تو میتوانی» و «تابع بینهایت» نام برخی از این داستانهاست. «تالار سایه» و «تو میتوانی» از نویسندگان خارجی هستند که اولی داستان دختری است که برای مراقبت از کودکان و کار در منزل، به خانهای میرود و... . داستان دوم درباره دختری است که خاطرات زیادی با پدربزرگش دارد؛ اما حالا پدربزرگ بیمار و خسته است و دختر سعی میکند به او کمک کند. داستان «تابع بینهایت» حکایت روزهای مدرسه و معلم و درس و... است.
برنده یا بازنده و چند داستان دیگر
معرفی کتاب
این کتاب دربردارنده ده داستان کوتاه است. آثاری که بارها و بارها بازنویسی شدهاند تا با کیفیت هر چه بیشتر به دست خوانندگان برسد و نوع ادبی داستان کوتاه را جانی دوباره ببخشد. «گردش»، «آببازی»، «خطر مرگ»، «شهر گربهها»، «این درد بیدرمان» و «برنده یا بازنده»، نام بعضی از این داستانهاست. شایان ذکر است که موضوع اغلب داستانها، نوجوانان و مدرسه است. همچنین نویسنده سه داستان آخر، نویسندگان خارجی هستند.
هزار و چند شب لیالی
معرفی کتاب
این کتاب حاوی چهارده داستان کوتاه است. «اِن دو برای دندان شماره سی و هشت»، «آینه فراموش نمیکند... حتی اگر رفته باشی»، «به وقت میزان» و «اندوه، سیگار و چند خاطره» نام برخی از این داستانهاست. «به وقت میزان»، درباره مردی است که در بیمارستان نیشابور، در بخش «سیسییو» بستری است. او نماینده امور وقف آستان قدس در این شهر است. نیمهشب مسئول بخش سیسییو با راننده این مرد تماس میگیرد و میگوید حاجآقا میخواهند که او هر چه سریعتر خودش را به بیمارستان برساند... . حاجآقا خوابی دیده و حالا میخواهد همان موقع به حرم برود. راننده به هر زحمتی است او را با آمبولانس راهی میکند و در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده است از حاجآقا میخواهد که شفاعت او را هم بکند؛ ولی او حتی به ذهنش هم نمیرسد که چرا حاجآقا همان لحظه میخواهد در حرم باشد!