ننه ماهی
معرفی کتاب
در میدان شهر جشن بزرگی برپاست. همه دخترها جمع میشوند تا پسر پادشاه آنها را ببیند. «گیسگلابتون» هم دلش میخواهد به میدان شهر برود؛ اما او باید در انبار خانهشان بماند و یک کوه عدس و لوبیا و نخود و ماش را از هم جدا کند و برای شام یک ماهی بزرگ بپزد. گیسگلابتون تا آخر شب هم نمیتواند این کار را تمام کند؛ اما شاید مرغهای دریایی و ماهیها بتوانند کمکش کنند!
نخودک و دیو کلک
معرفی کتاب
پیرزن و پیرمرد بچهدار نمیشدند تا اینکه یک دختر ریزهمیزه و فسقلی به نام «نخودک» وارد زندگیشان شد. وقتی نخودک با بچهها توی کوچه بازی میکرد، ناگهان سروکله دیو کلک پیدا شد و به بهانه اینکه هوا تاریک شده و بچهها نمیتوانند به خانه برگردند، آنها را به خانه خودش برد و میخواست در فرصت مناسبی بچهها را بخورد؛ اما نخودک... .
نمکی
معرفی کتاب
پیرزن هشت دختر داشت و کوچکترین آنها نمکی بود. خانه آنها هشت در داشت و دخترها قرار گذاشته بودند که هرشب یکنفر درهای خانه را ببندد. شبی که نوبت نمکی بود، هفت در را بست؛ ولی یکی را فراموش کرد. نیمهشب دیوی از همان در وارد خانه شد و آنها را بیدار کرد. مادر دخترها از نمکی که مقصر بود، خواست تا برای دیو غذا درست کند. بعد از غذا دیو رختخواب خواست و بازهم نمکی باید این کار را میکرد. بعد نمکی باید برای دیو لالایی میخواند! اما وقتی نمکی به دیو نزدیک شد... .
دختر نارنج و ترنج
معرفی کتاب
پادشاه که فرزندی نداشت، نذر کرد اگر صاحب فرزندی شود، برای مردم، دو حوض بسازد و آنها را پُر از عسل و روغن کند. خدا به پادشاه پسری داد؛ اما او نذرش را فراموش کرد. شاهزاده جوانی برومند و ماهر در تیراندازی و اسبسواری شده بود که پادشاه نذرش را به یادآورد و فوراً آن را اَدا کرد. روزی پیرزنی کوزهاش را پر از روغن کرده بود که با تیر شاهزاده، کوزه او را شکست. پیرزن نمیخواست او را نفرین کند، پس گفت برو که عاشق دختر نارنجوترنج شوی. بعد... .