Skip to main content

بیب، بیب، برو بخواب!

معرفی کتاب
وقت خواب است و پسر کوچولو به ربات‌هایش می‎گوید، نورِ مادون قرمزشان را کم کنند، چرخ دنده‌هایشان را برس بزنند، ... و بخوابند. هنگامی‌که پسرک فکر می‎کند ربات‌ها خوابیده‎‌اند، بیب بیب... یکی از ربات‌ها، سیم‌پیچش را می‎خواهد، دومی حسگرش درد می‎کند و دیگری روغن تمام کرده است. پسرک کارها را انجام می‎دهد و وقتی همه به رختخواب می‎روند و پسرک چشمانش را می‎بندد، بیب بیب... لامپ یکی سوخته و... . پسرک خسته است و از آن‌ها می‎خواهد که ساکت باشند و... . حالا ربات‌ها قصه شب می‎خواهند و... . ربات‌ها هنوز بیدارند و پسرک در خواب عمیقی فرو رفته است!

حالا دیگر شب بخیر!

معرفی کتاب
خرس بسیار خسته است و می‎خواهد بخوابد. چندهفته، شاید چندماه! وقتی خرس به رختخواب می‌رود، همسایه‌اش، اردک، در می‎زند. اردک حوصله‌اش سر رفته است و از خرس می‎خواهد که با هم قدم بزنند، کارت‌بازی کنند، فیلم ببینند یا آهنگ بزنند؛ ولی جواب خرس در برابر همه این پیشنهادها منفی است. او می‎خواهد بخوابد. خرس دوباره به رختخواب می‎رود. ناگهان دوباره سروکله اردک پیدا می‎شود و... . خرس خوابش می‎آید. اردک دوباره می‌آید. این‌بار نوکش زخمی شده است و خرس می‎خواهد بخوابد... ! حالا اردک به خواب رفته است؛ اما خرس بیچاره دیگر خوابش نمی‎آید!

من خوابیدن را دوست دارم

معرفی کتاب
مثبت‌اندیشی انسان را سالم‌تر و موفق‌تر خواهد کرد. چگونگی مثبت‌اندیشی موضوعی است که در مجموعه کتاب‌های حاضر به مخاطب آموخته می‌شود. در این جلد، قهرمان داستان از اتفاقات خوب هنگام خواب صحبت‌می‌کند تا خواب را برای کودک مخاطب دلپذیرتر جلوه دهد؛ مواری مثل پوشیدن لباس مخصوص خواب، قصه خواندن پدر هنگام خواب و حرف‌زدن از کارهای روزانه. به‌این ترتیب، مخاطب نسبت به خواب و رختخواب احساس خوبی پیدا می‌کند.

من خوابم نمی‌آید!

معرفی کتاب
بچه‌جغد می‌گوید من خوابم نمی‌آید. فقط دارم فکر می‌کنم. فقط حوصله‌ام سر رفته است. پدرش او را به خانه می‌برد تا یک قصه برایش تعریف کند. قبل از اینکه قصه شروع شود فکر می‌کنید چه اتفاقی می‌افتد؟ درست حدس زدید؛ بچه‌جغد خوابِ خوابِ خواب است.

لالایی سنجاب

معرفی کتاب
"سنجاب کوچولو" و مادرش در یک درخت بلوط زندگی می‌کردند. شب‌ها که به لانه برمی‌گشتند سنجاب کوچولو می‌گفت: مامان! لالایی می‌خوام. خانم سنجاب هم او را بغل می‌کرد و با صدای تاپ‌تاپ قلبش، او به خواب می‌رفت. یک روز وقتی سنجاب کوچولو به خانه برگشت، مادرش را ندید. شروع کرد به گریه کردن. حیوانات جنگل که صدایش را شنیدند، یکی یکی می‌آمدند تا ببینند ماجرا چیست. سنجاب کوچولو لالایی می‌خواست. او لالایی مخصوص به خودش را می‌خواست...

هپلی‌هپو خواب می‌بینه

معرفی کتاب
"هپلی‌هپو" یک بچه غول تنبل است و همیشه دلش می‌خواهد بخوابد. روزی کنار رودخانه خوابیده بود و داشت خواب‌های رنگارنگ می‌دید؛ خواب آفتاب و مهتاب، خواب کبوتر، خواب کلوچه و خواب دریا. هوا ابری شده بود و رعد و برق می‌زد. هر چقدر که دوستان هپلی‌هپو به او گفتند از کنار رودخانه برود گوش نکرد و به خواب دیدنش ادامه داد. تا اینکه وقتی مشغول دیدن خواب دریا بود احساس کرد در آن شناور است. ناگهان چشمانش را باز کرد و...

خواب پیچ‌پیچی

معرفی کتاب
"زی‌زی‌لی" زرافه‌ای کوچک است که برگ‌های پیچ‌پیچی درختان را دوست دارد. امروز که زیر یک درخت خوابیده بود، خواب می‌دید که دارد یک عالمه از این برگ‌ها را می‌خورد. خوابش انقدر سنگین و شیرین بود که اصلا متوجه نشد یک مار بزرگ، آرام‌آرام دارد دور گردنش می‌پیچد...

گیلی‌گیلی خوابش می‌آد

معرفی کتاب
وقت بازی است و تمام حیوانات جنگل می‌خواهند این طرف و آن طرف بپرند و با همدیگر شاد باشند. اما "گیلی‌گیلی"، بچه فیل چاق و تپلی، خسته است و می‌خواهد زیر یک درخت بخوابد. میمون‌ها و زنبورها و اسب دُم‌سیاه همگی در حال بازی کردن هستند و گیلی‌گیلی هی شکمش را می‌خاراند و به این طرف و آن طرف می‌چرخد. شب شده است و همۀ حیوانات به خانه‌های خود می‌روند تا بخوابند. اما حتی ذره‌ای خواب هم در چشم‌های گیلی‌گیلی وجود ندارد.

فیل کوچولو کجا خوابیدی؟

معرفی کتاب
در این داستان "فیل‌کوچولو" منتظر مادرش است تا به شکم گرم و نرم او تکیه بدهد و بخوابد. اما یک سنجاقک می‌آید و فیل‌کوچولو را به دنبال خود می‌کشاند. فیل‌کوچولو شب را کنار یک تخته‌سنگ که هنوز گرمای خورشید را در خود دارد به خواب می‌رود. او در تاریکی فکر می‌کند که تخته‌سنگ مادرش است. حالا صبح شده و او باید مادرش را پیدا کند. ردپاهای خودش را می‌بیند و در جهت عکس آن‌ها می‌رود تا به مادرش برسد. مادر با دیدن او خیلی خوشحال می‌شود اما چون تمام شب را به دنبالش گشته بود از خستگی روی شکم فیل‌کوچولو خوابش می‌برد.انگار حالا فیل کوچولو مادر شده است و مادر را در آغوش خود خوابانده است.

وگی تو رختخوابه دوست نداره بخوابه

معرفی کتاب
زمان خواب "وگی" بود. اما او نمی‌خواست چشم‌هایش را ببندد. مادرش فکری کرد. او را به حمام برد. اما باز هم وگی خوابش نگرفت. او مسواک زد و لباس خوابش را پوشید. اما هنوز خوابش نمی‌آمد. مادر، وگی را به دنبال عروسکش فرستاد تا کنار عروسکش بخوابد ولی فایده‌ای نداشت. وگی تازه گشنه‌اش شده بود. بعد تشنه‌اش شد، بعد از آن می‌خواست مادر برایش قصه بخواند. بعد... انگار امشب از خوابیدن خبری نیست.