Skip to main content

خاطرات یک مارمولک

معرفی کتاب
درست لحظه‌ای که مارمولک‌کوچولو از تخم بیرون می‌آید، پرنده‌ای مادرش را شکار می‎کند؛ اما در همین موقع شکارچی پرنده را با تیر می‎زند و پرنده و مارمولک به زمین می‎افتند. مارمولکِ مادر، خانه را گم کرده است و نمی‌تواند برگردد. بعد از چند ماه، مارمولک کوچولو بزرگ می‌شود و همراه پدرش به دنبال مادر می‎روند. آن‌ها در این راه از «خرخاکی»، «جغد»، «مورچه» و «کرم خاکی» کمک می‌گیرند. آیا مارمولک کوچولو می‌تواند مادرش را پیدا کند و او را ببیند؟

ماهی سیاه کوچولو

معرفی کتاب
ماهی سیاه کوچولو با مادرش در جویباری زندگی می‌کند. آن‌ها جای کوچکی برای رفت و آمد دارند. روزی ماهی کوچولو تصمیم می‌گیرد به جاهای دیگر برود و چیزهای جدیدی را کشف کند. ماهی سیاه با وجود مخالفت اطرافیانش، از آبشار پایین می‌رود و در برکه‌ای پر آب با بچه‌قورباغه و خرچنگ و مارمولک آشنا می‌شود و سرانجام در مهلکه‌ای می‌افتد که برای نجات از آن باید تمام شجاعتش را به کار بگیرد.

پدر‌بزرگ با‌تجربه

معرفی کتاب
خروسی به نام آقا «خوش‌صدا»، همراه همسرش، «خاله مهربان»، در کلبه زیبایی زندگی می‎کنند و همه‌چیز روبه‌راه است تا اینکه آن‌ها صاحب جوجه‎خروسی می‌شوند و نامش را «پیروز» می‎گذارند. آقای خوش‌صدا آرزو دارد پسرش بتواند مانند خودش و پدرش بخواند؛ اما پیروز فکر می‎کند بدون تمرین و به راحتی می‎تواند خواننده خوبی شود. بعد از مدت‌ها، پیروز هنوز نمی‎تواند خوب بخواند! تا اینکه پدربزرگ از راه می‎رسد و تصمیم می‎گیرد به نوه‌اش کمک کند.

من می‌بینم

معرفی کتاب
«شانه‌به‌سرِ» جهانگرد به درخت بزرگی می‌رسد که جغدها در آن زندگی می‌کنند. شب در راه است و شانه‌به‌سر تصمیم می‌گیرد آنجا بماند؛ اما صبح روز بعد، جغدها مانع پرواز او می‌شوند. آن‌ها فکر می‌کنند هیچ‌کس در روز نمی‌بیند، پس چطور او می‌خواهد پرواز کند؟ شانه‌به‌سر برای جغدها توضیح می‌دهد که همه کارها در روز انجام می‌شود؛ اما آن‌ها نمی‌پذیرند و تصمیم می‌گیرند او را کور کنند! چه اتفاقی برای شانه‌به‌سر می‌افتد؟

خرس تنبل

معرفی کتاب
در جنگلی سرسبز و بزرگ، خرسی زندگی می‌کند که بسیار چاق و تنبل است. دوستانش همیشه او را مسخره می‌کنند و تنبلی‌اش را به رُخش می‌کشند شاید که خرس خجالت بکشد و دست از تنبلی بردارد. خرس تنبل دلش می‌خواهد مثل دیگران زرنگ باشد؛ اما نمی‌داند چطور و چگونه تا اینکه گوزن نزد خرس می‌رود و از خرگوش پیری می‌گوید که نزدیک کوه زندگی می‌کند و درمان هر دردی را می‎داند. آیا خرس قبول می‌کند که نزد خرگوش پیر برود؟ و آیا تنبلی‌اش درمان می‌شود؟

مورچه‌های ندانم‌کار

معرفی کتاب
در آخرین روزهای تابستان، مورچه‌ها به سختی کار می‌کنند تا غذای کافی برای زمستان طولانی جمع کنند. یکی از مورچه‌ها روی بوته خیار، شته‌هایی سبزرنگ می‌بیند که شیره برگ‌ها را می‌خورند. از زیر شکم شته‌ها، شیره‌ای شیرین و خوشمزه می‌چکد. مورچه و دوستانش تصمیم می‌گیرند شته‌ها را به لانه ببرند و از شیره شته‌ها تغذیه کنند. آیا این کار امکان‌پذیر است؟ آیا مورچه‌ها دیگر احتیاجی به کار کردن ندارند؟

قل‌قل‌جان و دنباله‌ جادویی

معرفی کتاب
«قل‌قل» جان، موشی بازیگوش و شکمو است. او آرزو دارد هرجا می‌خواهد برود و هرچه می‌خواهد بخورد؛ اما دست هیچ گربه‌ای به او نرسد و از هیچ‌کس کتک نخورد. او به دیدن موش کور، جادوگر موش‌ها، می‌رود و چاره کار را از او می‌پرسد. موش کور با پوست گردو، پر کلاغ و یک تکه نخ، دنباله‌ای درست می‌کند و به دُم قل‌قل‌جان می‌بندد و تأکید می‌کند که نباید تمشک بخورد وگرنه جادو باطل می‌شود؛ اما قل‌قل‌جان عاشق تمشک است.

با احتیاط باز کنید. خطر گاز‌گرفتگی!

معرفی کتاب
راوی داستان قرار است داستان «جوجه‌اردک زشت» را تعریف کند که ناگهان سر و کله یک کروکودیل پیدا می‌شود، کروکودیلی بسیار بزرگ و ترسناک، اما او نباید اینجا باشد. کروکودیل که گرسنه است، حروف کتاب را می‌خورد و راوی سعی می‌کند جلوی او را بگیرد و کاری می‌کند که کروکودیل به خواب برود. درحالی‌که کروکودیل خواب است، راوی روی او نقاشی می‌کشد، پاپیونی روی سرش، دامنی چین‌دار دور کمرش و... . با این کار کروکودیل بیدار می‌شود و... .

اردک کوچولو

معرفی کتاب
مادرِ پنج جوجه‌اردک، فکر می‎کند که آن‌ها به اندازه کافی بزرگ شده‌اند و باید شنا کردن را یاد بگیرند؛ اما جوجه‌ها از آب می‎ترسند و حاضر نیستند وارد برکه شوند. اردکِ مادر بچه‌هایش را تشویق می‌کند و آن‌ها یکی‌یکی وارد آب می‌شوند. نویسنده با این داستان، اعداد یک تا پنج را به کودکان می‌آموزد. شایان ذکر است که تصاویر کتاب، نقش مهمی در یادگیری این اعداد دارند.

موجودات کوچک

معرفی کتاب
بچه‌خوک‌ها، «پپا» و «جرج»، به پدربزرگشان در کندن سبزیجات کمک می‌کنند که ناگهان یک حلزون می‌بینند. پدربزرگ برای آن‌ها درباره حلزون توضیح می‌دهد. دوستان پپا و جرج به آنجا می‌آیند و حالا همگی می‌خواهند حلزون شوند! پدربزرگ برای بچه‌ها درباره زنبور صحبت می‌کند، درباره صدای آن‌ها، کارشان و خانه‌هایشان. حالا همه بچه‌ها می‎خواهند زنبور باشند!