Skip to main content

ببین چه‌قدر دوستت دارم در تابستان

معرفی کتاب
در یک روز تابستانی که همه‌جا رنگارنگ است، بچه‌خرگوشی به نام «فندقک»، همراه پدرش، «بابافندقی»، به کنار رودخانه می‎روند. آنجا رنگ‌های مختلفی وجود دارد؛ چند رنگ آبی، چند رنگ قرمز، چند رنگ زرد و... . بابافندقی، آبی آسمان را انتخاب می‎کند و فندقک قرمزِ تمشک را. بابافندقی از بین رنگ‌های متنوع قهوه‌ای، یک رنگ را بیشتر از همه دوست دارد و آن رنگ قهوه‌ای فندقک است؛ زیرا از نظر او، فندقک از همه زیباتر است.

ببین چه‌قدر دوستت دارم در بهار

معرفی کتاب
فصل بهار، فصل روییدن و رشد همه‌چیز است. بچه‌خرگوشی به نام «فندقک»، همراه پدرش، «بابافندقی»، به گشت و گذار می‎روند. آن‌ها یک نهال کوچک بلوط، یک قورباغه کوچولو، یک کرم پروانه پشمالو و لانه پرنده‎ای که پُر از تخم است، می‎بینند و بابافندقی توضیح می‎دهد که هرکدام به چه چیزی تبدیل می‎شوند. فندقک به این نتیجه می‎رسد که هیچ‌چیز همان‎طور که هست، نمی‎ماند. همه‌چیز تغییر می‎کند؛ حتی خودش! او نیز روزی به بابافندقی تبدیل می‌شود.

یک، دو، سه، چیلیک

معرفی کتاب
«قوربالو» بچه قورباغه‎ای است که می‎خواهد بداند در بچگی چه شکلی بوده است. مادرش عکسی را که به دیوار آویزان است، نشان می‎دهد؛ اما در آن عکس چندین بچه قورباغه است. قوربالو می‌خواهد بداند دقیقاً کدام‌یک از آن‌هاست. مادرش می‎گوید در بچگی شکل دیگری بوده است؛ اما چه شکلی؟ او به سراغ آقای عکاس می‎رود و عکسی را که برای کارت شنا گرفته است، می‌خواهد. آقای عکاس سرش شلوغ است و امروز و فردا می‎کند تا اینکه قوربالو ناامید می‎شود؛ اما ناگهان... .

روباه و ستاره

معرفی کتاب
روباه در جنگلی انبوه زندگی می‌کند و از ترس اینکه مبادا گم شود، هیچ‌وقت از لانه‌اش دور نمی‌شود. او با روشنایی ستاره از خواب بیدار می‌شود و با نور او راهش را از میان درخت‌ها پیدا می‎کند. ستاره تنها دوست روباه است؛ اما روزی ستاره ناپدید شده و همه‌جا تاریک می‌شود، روزها و شب‌ها می‌گذرد و خبری از ستاره نیست. روباه به دنبال ستاره، همه‌جا را می‎گردد و سراغ او را از همه می‎گیرد؛ اما هیچ‎کس خبری از او ندارد. چه بلایی سر ستاره آمده؟ او کجا رفته است؟

فامیل دور سگ و گربه

معرفی کتاب
سگ تنبل و گربه تن‌پرور، هیچ‌کاری نمی‌کنند. آن‌ها فقط می‌خورند و می‌خورند و باز هم می‌خورند و بعد می‌خوابند و می‌خوابند و باز هم می‌خوابند! برای این دو، خوردن لذت‎بخش است؛ ولی وای از وقتی که بیدار می‌شوند! حالا سگ و گربه حسابی چاق شده‌اند، اینقدر چاق که حتی خانه هم برایشان تنگ شده است. آن‌ها تصمیم می‌گیرند نزد فامیل دورشان، ببر ناقلا و گرگ وحشی، بروند و با آن‌ها زندگی کنند؛ اما خانه گرگ و ببر بسیار دور است و سگ و گربه باید از شهرها و دریا بگذرند. سگ و گربه به خانه گرگ و ببر می‌رسند؛ ولی آن‌ها را پیدا نمی‌کنند و... .

دار و‌دسته خرگوش‌های جهنمی

معرفی کتاب
در این کتاب کودکان با خرگوشی آشنا می شوند به نام "فلوف" . او برای اینکه کارنامه اش را به پدر و مادرش نشان ندهد در خیال خودش نامه ای می نویسد و به والدین اش می گوید که به خرگوشهای جهنمی پیوسته است، خرگوشهایی که انواع کارهای زشت را انجام می دهند، همچون تا نوک دماغ توی تاپاله رفتن، خود را رنگ کردن، سوراخ کردن گوش و .... سرانجام فلوف در پایان بیان می کند که همه اینها خیال بوده است و او هم اکنون در خانه مادر بزرگش است.

ساکت بازی

معرفی کتاب
«فیلی» و «خرسی» در ایستگاه جنگلی قطار، سنگ، کاغذ، قیچی، بازی می‎کنند که عمو «لاکی» سوزنبان، از آن‌ها می‌خواهد ساکت باشند؛ چون سرش درد می‌کند. بچه‌ها سعی می‌کنند آرام صحبت کنند. بااین‌حال، باز عمو لاکی صدایشان را می‌شنود و می‎گوید حرف نزنند. آن‌ها زیر درخت گلابی می‎روند؛ ولی آنجا هم صدایشان به گوش عمو لاکی می‌رسد. «مارَک» و «خرگوشک» و «زاغچه» هم پیدایشان می‌شود؛ اما هیچ‎‌کدام نمی‌توانند حرف بزنند تا اینکه فکر بکری به ذهنشان می‌رسد.

پیداش کن بازی

معرفی کتاب
در ایستگاه جنگلی قطار، «زاغچه»، «فیلی»، «مارَک» و «خرسی»، منتظر رسیدن قطار هستند که سر و کله «زری‌زرافه»، با یک توپ سفید و آبی پیدا می‌شود و پیشنهاد می‌دهد که وسطی بازی کنند؛ اما همه می‎خواهند وسط باشند! بچه‌ها با سکه زاغچه، شیر یا خط می‎اندازند؛ ولی سکه گم می‌شود. حالا بچه‌ها «پیداش کن» بازی می‎کنند و بسیاری از چیزهایی را که گم کرده‎اند، پیدا می‎شود!

تولد... تولد... تولدت مبارک

معرفی کتاب
در یک روز گرم تابستانی، کنار ایستگاه جنگلی قطار، «خرسی»، «خرگوشک»، «فیلی» و «زاغچه» مشغول پلیس‌بازی هستند که متوجه می‌شوند، تولد عمو «لاکیِ» سوزنبان است. بچه‌ها سعی می‎کنند روز دقیق تولد او را بفهمند. برای همین شبانه به اتاق او می‎روند. سر و صدای آن‌ها عمولاکی را از خواب بیدار می‎کند و صبح روز بعد نمی‎تواند به موقع سر کارش حاضر شود. سرانجام... .

خرس و عسل

معرفی کتاب
عسل حسابی شیرین و زیاد شده است و دیگر دلش نمی‌خواهد در کندو بماند. او از زنبور می‎خواهد اطراف را بگردد و خرس یا آدمی را پیدا کند که بیاید و او را بخورد. زنبور دوست دارد خرس بیاید؛ چون آدم‌ها به خوردن عسل تقلبی عادت کرده‎اند. او خرسی را پیدا می‎کند و زیر گوشش وزوز می‎کند که وقتش رسیده... . خرس کندو را پیدا می‎کند و تمام عسل را می‎خورد و به امید اینکه زنبور دیگری از راه برسد، دوباره می‎خوابد!