Skip to main content

مهمان عزیز

معرفی کتاب
این داستان درباره چگونه به شهادت‌رسیدن امام رضا(ع) از زاویه نگاه خدمتکاری است که برای مهمان مأمون الرشید در انگورها زهر فرو کرده بود. نویسنده در این کتاب میزان علاقه آن خدمتکار به امام رضا(ع)، وحشت و التهاب درونی او به‌خاطر جنایتی که درحال ارتکاب آن است و ترس او از اینکه مردم از این اقدام مطلع شوند که او در شهیدکردن امامشان نقش داشته است را روایت می‌کند...

مثل ماه و شکوفه‌ها

معرفی کتاب
کتاب حاضر ماجرای ولادت امام رضا(ع) را از زاویه نگاه دخترکی به نام سمانه که در شهر مدینه زندگی می‌کرد و دوست داشت نوزاد نجمه خاتون و امام موسی کاظم(ع) را ببیند روایت می‌کند. سمانه و مادرش برای تبریک‌گفتن وارد خانه امام موسی کاظم(ع) شدند. سمانه در کنار باقی زنان ایستاد و به صحبت‌های نجمه خاتون درباره نوزادش که با بقیه بچه‌ها متفاوت بود گوش داد. او از اینکه در خانه داناترین فرد روزگار بود و کودک والامقام ایشان را می‌دید، بسیار خوشحال بود.
نویسنده در این داستان تلاش می‌کند تا فضای شهر مدینه و ارادتی را که مردم به امام موسی کاظم(ع) و فرزندشان، امام رضا(ع)، داشتند، شرح دهد.

قصه یک پیراهن

معرفی کتاب
این داستان درباره یک معجزه است. دخترکی که نابینا شده و دیگر امیدی به دیدن جهان ندارد. در همین زمان تکه پارچه‌ای سبزرنگ از پیراهن امام رضا(ع) که روی چشم دخترک قرار داشت، با دختر شروع به حرف زدن می‌کند...

فردا عید است

معرفی کتاب
این داستان درباره مراسم عید فطر در زمان مأمون و ولایتعهدی امام رضا(ع) است. مأمون برای فریب مردم و اینکه به دروغ خود و امام رضا(ع) را همچون دو دوست نشان بدهد تا بتواند در شیعیان نفوذ کند، تصمیم گرفت امام هشتم(ع) برگزارکننده و امام جماعت نماز عید فطر باشد. امام رضا(ع) ابتدا قبول نکرد، اما هنگامی که تحت فشار حاکمیت قرار گرفت، ناچاراً پذیرفت اما گفت که نماز عید را به روش پیامبر(ص) و امام علی(ع) می‌خواند. همین اقدام امام(ع) و سخنرانی نافذ ایشان باعث شد تا مأمون نگران شود و نماز عید را لغو و امام رضا(ع) را به کاخ بازگرداند.
این داستان سعی دارد جایگاه امام رضا(ع) بین مردم و دشمنی و دورویی دشمنان ایشان را نمایان کند.

به دنبال آب بروید

معرفی کتاب
داستان پیش‌رو درباره چگونه آمدن امام رضا(ع) از مدینه تا خراسان است. در آن روزگار مأمون دستور داده بود تا امام(ع) را از شهرها گذر ندهند و از مسیری که کسی ایشان را نبیند به مشهد بیاورند. امام(ع) که متوجه شد همراهانشان از گرما و بی‌آبی بیابان آزار می‌بینند دستور داد تا همه به دنبال آب بروند. این جست‌وجو کاروان را با چیزی عجیب روبه‌رو کرد که در این داستان برایتان شرح داده شده است.

فقط تو نیستی

معرفی کتاب
خدمتکار باغ زیر درخت سیبی نشسته بود. سیبی را چید و به آن گاز زد ولی سیب خوشمزه و آبدار نبود، خدمتکار سیب را به گوشه‌ای پرتاب کرد. در همین زمان حضرت رضا (ع) از راه رسید، سیب نیم خورده را برداشت...

زبان گنجشک‌ها را بلد است

معرفی کتاب
این کتاب شامل 10داستان از 10معجزه از پیامبر اسلام (ص) و ائمه اطهار (ع) است که برای نوجوانان و با عناوین «سپیدی گل بابونه»، «درخت عاشق»، «وقتی با او هستی»، «دوستان خدا»، و...، نوشته شده است. در این داستان‌ها به معجزه امام صادق (ع) و زنده شدن گاو مرده، سخن گفتن امام رضا (ع) با گنجشک و نجات جوجه‌هایش از دست مار، بازگشتن دستار قاسم بن حسن به دستش به‌خاطر احسانش، و...، اشاره شده است.

اسب چوبی

معرفی کتاب
داستان حاضر ماجرای نماز عید سعید فطر را که در زمان مأمون الرشید، به اصرار او، به امامت امام رضا(ع) خوانده شد از زاویه نگاه یک کودک که مشتاق دیدار امام هشتم(ع) بود، روایت می‌کند. آن نماز تا انتها خوانده نشد. زمانی که مأموران مأمون استقبال و علاقه مردم نسبت به امام رضا(ع) را دیدند و بابت خلافت احساس خطر کردند، امام رضا(ع) را از صف نماز به کاخ برگرداندند.
این قصه که با زبانی کودکانه و صمیمی بیان شده است، میزان محبوبیت امام هشتم(ع) بین مردم زمانش و درایت سیاسی ایشان را نمایان می‌کند.

هجده دانه خرما

معرفی کتاب
این کتاب یکی از کتاب‌های مجموعه‌ی «‌‌هشتمین ستاره» است و نویسنده در آن قصه‌ای از امام رضا (ع) را روایت می‌کند. در این کتاب، داستان خرماهایی را می‌خوانیم که باغبان آن‌ها را می‌چیند‌. آن‌ها به خواب «ابوحبیب» می‌روند و در خواب به دیدار پیامبر (ص) نائل می‌شوند. زمانی که امام رضا (ع) به مشهد می‌رسند، ابوحبیب آن‌ها را به مسجد می‌برد و آن‌ها در آنجا امام رضا (ع) را ملاقات می‌کنند. آن‌ها خود را خوشبخت می‌دانند که در خواب و بیداری پیامبر (ص) و امام رضا (ع) را زیارت کرده‌اند.

زبان گنجشکی

معرفی کتاب
خانوادهٔ گنجشکی بر روی درختی در لانه خود زندگی می‌کردند، روزی ماری به آن‌ها نزدیک می‌شود. خانواده گنجشک نمی‌دانند چگونه خودشان و بچه هایشان را از دست مار نجات دهند. در همین زمان، امام رضا (ع) از آنجا عبور می‌کند...