شبها که ما میخوابیم، در شهر چه کسانی بیدارند و چه کارهایی انجام میدهند؟
معرفی کتاب
همهی آدمها روزها کار نمیکنند. ما قهرمانانی داریم که وقتی شب میشود و همه میخوابند آنها تازه کارشان را شروع میکنند. متصدیان اورژانس، پلیسها، کارگران و مأموران راه آهن، کارکنان فروشگاههایی که شبانهروز باز هستند، برخی از نانواها، نگهبانان و پاکبانها و ... . این قهرمانان اگر نباشند و کارشان را متوقف کنند برخی از فعالیتهای روزانهی مردم مختل میشود و هرج و مرج پیش میآید. برای اینکه با داستان این قهرمانها آشنا شوی کتاب حاضر را با دقت بخوان.
هاچ زنبور عسل
معرفی کتاب
مجموعه کتاب «دنیای شیرین قصهها» شامل داستانهای کودکانهای است که از فرهنگها و ملل مختلف جمعآوری شده است. این کتابها با داستانهای ساده و آموزنده، به همراه تصاویر رنگارنگ، کودک را به دنیای پرماجرای قصهها میبرد. این مجموعه مناسب برای رشدتخیل، تقویت زبان و آموزش نکات اخلاقی به کودکان است. این داستان روایت ماجراهای هاچ، زنبور شجاع و مهربانی است که در کودکی زنبورهای قاتل، مادرش را ربودهاند. او برای پیداکردن مادرش در سفری طولانی و پرماجرا دوستانی پیدا میکند که به او کمک میکنند تا مادرش را از دست زنبورهای قاتل نجات دهد. شجاعت و تلاش برای مقابله با افراد زورگو از صفات بارز اوست.
ملکه برفی
معرفی کتاب
مجموعه کتاب "دنیای شیرین قصهها" شامل داستانهای کودکانهای است که از فرهنگها و ملل مختلف جمعآوری شده است. این کتابها با داستانهای ساده و آموزنده، به همراه تصاویر رنگارنگ، کودک را به دنیای پرماجرای قصهها میبرد. این مجموعه مناسب برای رشدتخیل، تقویت زبان و آموزش نکات اخلاقی به کودکان است. این داستان درباره دختر و پسریست که در شهر کوچکی مثل خواهر و برادری مهربان با هم بازی میکردند. اما یک روز آینهای اسرارآمیز به زمین میافتد و به هزاران تکه تقسیم میشود که این تکهها توسط باد در سرتاسر سرزمین پراکنده میشود و در چشم و قلبهای مردم نفوذ میکند و دلشان را مثل یخ سرد و بیرحم میسازد. آینه در چشم «کایی» میرود و ....
لقمهی فراری
معرفی کتاب
مجموعه نمایشهای ساده و کودکانهای که در مهدکودک، مدرسه و هر جای دیگر قابل اجراست و به ابزار و وسایل زیادی که آمادهسازی آنها باعث زحمت بشود؛ نیاز ندارد. هدف بازی و شادی و آموزش نکتههای اخلاقی و معرفتی در حد فهم و پذیرش مخاطب کودک از راه هنر و به شکل غیر مستقیم است. این کتاب چهار نمایشنامه دارد با نامهای خونهی خاله کدوم وره، مورچهی باهوش، لقمهی فراری و هفتمی کو.
فقط یکبار میتوانم زنگ بزنم
معرفی کتاب
فقط یکبار میتوانم رنگ بزنم، داستانی مخصوص کودکان است که آنها را با وظایف اورژانس، پلیس و آتشنشانی آشنا میکند و شماره تماسهای ضروری را فرامیگیرد. این داستان با مقداری طنز، مخاطب را تشویق به صبوری، تلاش و استقلال در کارها برای حلمسئله، مدیریتبحران و آموزش مهارتهای اجتماعی میکند و اعتماد و همدلی با همسایهها که در فرهنگ بومی ما وجود دارد را نشان میدهد.
راز دریاچه نامرئی (مجموعه داستان نوجوان)
معرفی کتاب
من احساس کردم بابا هم ترسیده ولی صورتش مثل کسانی نبود که میترسند؛ بیشتر شبیه آدمهای عصبانی بود. فکر کردم شاید بابا هم مثل مامان دوست ندارد که ما بفهمیم ترسیده است؛ برای همین صورتش را این شکلی کرده است. ولی من نترسیده بودم. حتی یک احساس خوب هم داشتم. حالا ما روی دریاچه نامرئی بودیم و آن را نمیدیدیم و در یک جای اسرارآمیز گم شده بودیم، فکر میکردم داخل سرزمین قصهها هستیم.
آهسته نوک بزن دارکوب
معرفی کتاب
کتاب «آهسته نوک بزن دارکوب» درباره دارکوبی است که نوکش در تنه یک درختِ پوسیده گیر میکند. دوستش برای کمک به او سراغ بقیه حیوانات جنگل میرود اما در نهایت متوجه میشود که این خود اوست که باید به دارکوب گیرافتاده در تنه درخت کمک کند
قصه این کتاب درباره کمک به دیگران است و اینکه در هنگامه کمک بهتر است حواسمان را جمع کنیم تا بتوانیم به شکلی موثرتر کار کمکرسانی را انجام دهیم.
قصه این کتاب درباره کمک به دیگران است و اینکه در هنگامه کمک بهتر است حواسمان را جمع کنیم تا بتوانیم به شکلی موثرتر کار کمکرسانی را انجام دهیم.
شکموی مهربون
معرفی کتاب
من، علی و بچههای دیگر چوب بستنیهایمان را رنگ کردیم و انداختیم داخل جوی آب و مسابقه قایقرانی راه انداختیم. هر قایقی به شکلی از دور مسابقه خارج شد جز قایق من و علی. در همین حال ناگهان پدر علی را از دور دیدیم که خیلی ناراحت و در فکر بود. از علی دلیل ناراحتی پدرش را پرسیدم. او گفت از وقتی بعثیها جنگ را به دریا کشاندند بابا نتوانسته ماهی صید کند و برای همین ناراحت است. علی گفت دوست دارد که به پدرش کمک کند اما نمیداند چطور!
کاوه پنجهطلا
معرفی کتاب
کاوه یکی از بچههای کار درست مدرسه به دست طلایی مشهور شده بود؛ چون در دروازهبانی کسی به گرد پایش هم نمیرسید. آن روز قرار بود یک مسابقهی مهم فوتبال در مدرسه برگزار شود. آقا معلم هم مثل همهی ما معتقد بود که کاوه استعداد فوقالعادهای در فوتبال دارد و باید او را در منطقه معرفی کنیم تا استعدادش پرورش پیدا کند و یک روز بازیکن تیم ملی شود. آن روز درست نزدیک شروع مسابقه صدای اذان از گلدستهی مسجد بلند شد و همه متوجه شدیم که کاوه نیست. آنقدر دنبال او گشتیم تا اینکه او را در نمازخانه پیدا کردیم...
بیمارستان اسبها
معرفی کتاب
طوفان، اسب بزرگ و سفیدی بود که روزگاری در کنار سایر اسبها در خط مقدم جبهه استفاده میشد. میگفتند که رزمندهها با این اسبها آذوقه و مهمات جابهجا میکردند. حالا برخی از این اسبها زخمی بودند و به مداوا نیاز داشتند. من، رضا و پدربزرگ به اسبها رسیدگی کردیم تا حالشان خوب شود. بعد از مدتی طوفان را که دیگر خوب شده بود برای مسابقه آماده کردیم. آن روز در آن مسابقهی مهم دل تو دل هیچ کداممان نبود و از خدا میخواستیم که طوفان برنده شود اما اتفاق عجیبی افتاد که همه چیز را تغییر داد...