آخ جون دیگه فهمیدم!
معرفی کتاب
پسر کوچولو آرزو دارد که پدرش برایش دوچرخه بخرد. او آرزویش را به خدا میگوید و به خدا قول میدهد که اگر آرزویش برآورده شود، اسباببازیهایش را به بچهها بدهد. پدر برای او دوچرخه میخرد. یک دوچرخه خوشگل. اما پسرک به قولش عمل نمیکند. پسرکوچولو هرروز از خدا چیزهایی میخواهد و به خدا قولهایی میدهد؛ اما هربار به آنها عمل نمیکند تا اینکه شبی پدر برایش قصهای میخواند!
جزیره پرچمها
معرفی کتاب
آدمهای زیادی از کشورهای مختلف سوار قایق بزرگ تفریحی بودند و میخواستند جزایر شگفتانگیز اندونزی را ببینند. همهچیز خوب بود تا اینکه ناگهان قایق تکان شدیدی خورد و نزدیک جزیرهای ایستاد! قایق سوراخ شده بود! همه با سرعت از قایق پیاده شدند. بیسیم از کار افتاده بود و موبایلها آنتن نداشت. همه نگران بودند و همه با هم حرف میزدند. هیچکس نمیدانست آنها در کدام جزیره هستند! اما بچهها راهحل خوبی دادند... .
این فیل وجود ندارد
معرفی کتاب
قهرمان داستان به تازگی همسایه جدیدی پیدا کرده که اسمش «زولا» است. او دلش میخواهد با زولا دوست شود؛ اما فکر میکند زولا یک فیل بزرگ دارد و تمام وقت با او بازی میکند؛ چون صدای آب را میشنود و میداند که فیلها عاشق آببازی هستند. او صدای گرومگروم را میشنود و میداند که زولا با فیلش قایمباشک بازی میکند. او صدای تق و توق چکش را میشنود و میداند که زولا و فیلش در حال ساخت قلعه هستند؛ اما... .
سلطان جنگل: موش!
معرفی کتاب
در صحرایی خشک و بیآب و علف که شنهایش مثل طلا میدرخشید، زیر صخره بزرگی، موش کوچولویی زندگی میکرد. موش آنقدر ریزهمیزه بود که هیچکس او را نمیدید و همیشه زیر دست و پای دیگران له میشد؛ اما آقای شیر بالای صخره زندگی میکرد و با نعرههایی که میکشید، قدرت و اهمیت خودش را به همه ثابت میکرد. موش کوچولو خیلی دلش میخواست مثل شیر باشد؛ اما نمیدانست چه کند تا اینکه فکری به ذهنش رسید و... .
بیا مهربانی بکاریم
معرفی کتاب
آیا میشود مهربانی را کاشت؟ دختر کوچولویی این کار را کرد و به دانهاش آب، گرمای خورشید و محبت داد و هرروز این کارها را تکرار کرد؛ اما مدتها گذشت و خبری از سبز شدن مهربانی نبود و داشت دیر میشد. دختر کوچولو نگران و ناراحت بود تا اینکه روزی جوانه سر از خاک درآورد و... . دختر کوچولو تصمیم گرفت آن را با همه تقسیم کند و... .
کتاب پر سروصدا
معرفی کتاب
«کتاب پر سرو صدا» کتابی با متن کم و تصاویر گویا و زیباست. کتاب دربارهی سرو صداهای اطراف ماست. توی دنیا یک عالمه سرو صداست. سروصداهای خوب، سر و صداهای بد و سرو صداهای اتفاقی که باعث میشوند همه به سمت ما برگردند. توی این کتاب سروصداهایی که بچهها میشناسند طوری کنار هم جمع شدهاند که هر خوانندهای را به وجد میآورد.
یک دوست مثل هیولا
معرفی کتاب
«ببری» با هیولای زیر تختش دوست است. آنها هرشب، قبل از خواب با هم بازی میکنند. هیولا هیچوقت ببری را نمیترساند؛ چون دوستهای خوبی هستند؛ اما هیولا باید کسی را بترساند، برای همین وقتی ببری میخوابد، هیولا همه خوابهای بد او را میترساند و آنها را دور میکند؛ اما اینبار خواب بد، جایی کمین کرده است و هیولا به تنهایی حریفش نمیشود و... .
باغ رز
معرفی کتاب
«رُز» که بسیار خیالپرداز و ماجراجو است، با قوری شگفتانگیزش به دور دنیا سفر میکند و به هرجا میرسد، دانه گیاهان را جمع میکند. بالاخره روزی قوری پر از دانه میشود و رُز به شهری کنار ساحل میرسد و تصمیم میگیرد در زمینی خالی دانههایش را بکارد؛ اما هنگامیکه در حال آماده کردن زمین است، پرندهها همه دانهها را میخورند. رُز باقیمانده دانهها را میکارد؛ اما هرچه صبر میکند، دانهها سبز نمیشود تا اینکه اتفاق دیگری رخ میدهد.
کارگاه وندل
معرفی کتاب
«وندل» همیشه مشغول اختراع است و هروقت اختراعهایش درست کار نکنند، آنها را دور میاندازد. او آنقدر کار دارد که هیچوقت فرصت نمیکند کارگاهش را مرتب کند. برای همین یک ربات میسازد که این کار را برایش انجام دهد؛ اما ربات درست کار نمیکند. وندل آن را به آشغالدانی میاندازد و ربات دیگری میسازد. این ربات بسیار مرتب است؛ اما... .