باید موتور قرمز را بخری!
معرفی کتاب
«پیکول» و مادرش برای خرید به فروشگاه میروند. پیکول از مادرش میخواهد برایش اسباببازی بخرد؛ اما مادر به تازگی برای او اسباببازی خریده است و دلایل درستی برای نخریدن اسباببازی جدید دارد؛ ولی پیکول راضی نمیشود و... . نویسنده در این داستان، کودکان را با حس تنوعطلبی، کنجکاوی و اکتشاف آشنا میکند و به آنها میآموزد که چگونه از والدین خود درخواست معقول و متناسب با نیازشان داشته باشند.
فلوریان، خیلی یواش کار میکند
معرفی کتاب
این کتاب درباره بچههایی است که مبتلا به سندرم «دان» هستند. این بیماری اختلالی است که در تعداد کروموزمها ایجاد میشود و... . «پیتر» و «فلوریان» دو برادر هستند که با هم به کودکستان میروند. فلوریان سندرم دان دارد و با بچههای دیگر کمی متفاوت است. او بند کفشش را به آهستگی میبندد و وقتی همه بچهها نقاشیشان را تمام کردهاند، او فقط یک دایره بزرگ کشیده است و بچهها به او میخندند. بچهها فکر میکنند فلوریان نمیتواند حتی یک ماشین ساده بکشد و پیتر توضیح میدهد که اصلاً اینطور نیست.... .
عیسای ناصری
معرفی کتاب
کودک «مریم» به دنیا آمده است، سالم و زیبا ونورانی؛ اما مریم غمگین است؛ چراکه مردم حرف او را نمیفهمند و به او تهمت میزنند!... . ناگهان درِ عبادتگاه باز میشود و مردم به طرف مریم هجوم میآورند! هرکس چیزی میگویدو مریم به گهواره اشاره میکند، نوری گهواره را دربرمیگیرد و کودک به سخن میآید: «من بنده خدا هستم، او مرا به پیامبری برگزیده و... ». نام فرزند مریم را «عیسی» میگذارند، پیامبری که باید تمام دنیا را تکان دهد؛ اما مردم هر بهانهای میآورند تا به او تهمت دروغگویی بزنند. حضرت عیسی معجزات بسیاری دارد؛ ولی باز هم... .
ایگی سزار، پسرک معمار
معرفی کتاب
«ایگی» یک معمار کوچولوست. او از دو سالگی شروع به ساختن میکند.نخستین برجی که ایگی میسازد با پوشکهای بدبو و چسب است؛ سپس در حیاط با خاک و گِل، یک مجسمه غولپیکر میسازد. او صبح تا شب مشغول سلختن است؛ ولی خانم «لیلا گریر»، معلم کلاس دوم ایگی، از تمام ساختمانها متنفر است! از نظر او ساختمانها هیچ اهمیتی ندارند، حتی آثار باستانی؛ اما چرا؟ چرا خانم گریر اینقدر از ساختمانها بیزار است؟
رزی گودنس، دخترک مهندس
معرفی کتاب
«رُزی» دوست دارد یک روز مهندس بزرگی شود. خرت و پرتهای سطل زباله حال همه را به هم میزند؛ اما رُزی با دیدن آنها کلی ایده جدید پیدا میکند. او شبها تنهایی در اتاقش وسایل فوقالعادهای اختراع میکند؛ اما چون از شکست خوردن میترسد، به هیچکس نشانشان نمیدهد تا اینکه روزی سر و کله عمه رُزی پیدا میشود. عمهخانم به همه آرزوهایش رسیده است به غیر از یکی. رزی به فکر فرو میرود، آیا او میتواند چیزی بسازد که عمهاش را به آرزویش برساند؟
با یک مشکل چه کار میتوانم بکنم؟
معرفی کتاب
مشکلات به چه دردی میخورند؟ آنها به ما شکل میدهند، ما را به سختی میاندازند و برای حرکت به ما انگیزه میدهند. با کمک مشکلات میفهمیم که چقدر قوی، شجاع و توانمند هستیم. قهرمان داستان، کودکی است که ناگهان مشکلی پیدا میکند. او نمیداند این مشکل از کجا پیدا شده است. کودک از مشکل میترسد و نگران است و مشکل هرروز بزرگتر میشود تا اینکه متوجه میشود باید با مشکل روبهرو شود و آنوقت است که متوجه رازی میشود. این راز چیست؟
دوباره یادم رفت اجازه بگیرم!: آموزش مهارت «اجازه گرفتن» و «عذرخواهیکردن»
معرفی کتاب
کتاب حاضر مهارتهای رفتار اجتماعی برای داشتن زندگی شادتر در خانه و موفقیت در مدرسه را آموزش میدهد. «آرجی» و دوستش، «سَم»، سوار اتوبوس مدرسه نمیشوند و تا خانه پیاده میروند. آرجی چند کار بد دیگر هم انجام میدهد. پدر و مدیر مدرسه تلاش میکنند به آرجی یاددهند که از بزرگترها اجازه بگیرد و اگر اشتباه کرد عذرخواهی کند.
شای و پرنده کوچک
معرفی کتاب
«شایِ» زرافه عاشق پرندههاست، پرندههایی به رنگ جواهر، پرندههایی که سریعتر از باد پرواز میکنند و...؛ اما شای تا به حال صدای یک پرنده واقعی را نشنیده است! روزی یک پرنده کوچک واقعی میآید و آواز خیلی قشنگی میخواند. شای میخواهد با پرنده حرف بزند؛ اما میترسد زبانش بگیرد یا صورتش از خجالت سرخ شود! ناگهان پرنده پر میکشد و میرود و... . شای به دنبال پرنده راه میافتد و به جایی میرود که موجودات جالبی زندگی میکنند. شای هرگز فکر نکرده بود که دنیا اینقدر بزرگ باشد و... .
تکپسرک غارنشین مدرن
معرفی کتاب
«تِک» پسر غارنشینی است که از صبح تا شب از غارش بیرون نمیآید؛ حتی وقتی دوستانش به غار او میآیند، از جایش تکان نمیخورد. تِک در غارش میماند و از تلفن و تبلت و دستگاه بازیاش دل نمیکَند. بیرون غار همهچیز در حال تغییر و تحول است؛ اما تِک هیچکدام از اینها را نمیبیند. او حتی اسم دایناسورهایش را هم یاد نگرفته است. او... . سرانجام آتشفشان دهکده، «پوپای گنده»، فکر بکری به سرش میزند و... بوووم، همهچیز منفجر میشود. حالا چه اتفاقی میافتد؟ چه سرنوشتی در انتظار تِک است؟
دنیا از آن بالا
معرفی کتاب
آن روز برای «برنیس» روز غمانگیز و بدی بود. به همه بچهها یک تکه کیک رسید که رویش یک گل بود؛ اما کیک برنیس چیزی رویش نبود! به همه بچهها نوشیدنی خوشمزه و خنک رسید؛ اما نوشیدنی او نه خوشمزه بود نه خنک! ... . حالا برنیس حسابی عصبانی و بداخلاق بود. برای همین وقتی دید قرار است به بچهها بادکنک بدهند، نخ همه بادکنکها را گرفت و گفت: «همه اینها مالِ من است!»؛ ولی بادکنکها زیاد بودند و برنیس را به آسمان بردند. برنیس از آن بالا همهچیز را جور دیگری دید و... .