چطور از شر گرگ خلاص شویم؟
معرفی کتاب
بالای کوه بلند، گله گوسفندی زندگی میکرد. همهچیز برای آنها فراهم بود؛ اما گوسفندها همیشه با ترس زندگی میکردند؛ چراکه گرگی در آنجا زندگی میکرد که هروقت گرسنه میشد، یکی از گوسفندان را میگرفت و میخورد. گوسفندها غمگین بودند و نمیدانستند چه کار کنند. آنها دور هم جمع شدند تا نقشهای بکشند و از شّر گرگ خلاص شوند. هریک از آنها طرح و ایدهای داشت که البته بعضی از آنها امکانپذیر بود؛ ولی هیچ گوسفندی حاضر نبود همکاری کند و هنگامیکه گوسفندان باهم درگیر شده بودند و زد و خورد میکردند، گرگ آمد و گوسفند دیگری را گرفت!
ماهی رنگینکمان و یک اتفاق دیگر
معرفی کتاب
مدتها پیش ماهی رنگینکمان تنهای تنها بود و به خاطر زیبایی و غرورش هیچ دوستی نداشت؛ اما از وقتی تصمیم گرفت پولکهای نقرهایاش را میان دوستانش تقسیم کند، آنها همیشه باهم بودند؛ باهم بازی میکردند، باهم غذا میخوردند و حتی با هم استراحت میکردند. آن روز وقتی ماهیهای پولک نقرهای در حال بازی بودند، سر و کله ماهی کوچولوی راهراه پیدا شد و از آنها خواست تا او را هم بازی دهند؛ اما ماهیها گفتند نمیشود، چون او پولک نقرهای ندارد. ماهی رنگینکمان ناراحت بود و دلش نمیخواست ماهی راهراه غمگین باشد. ناگهان... .
یک جای خوب، یک خواب خوب!
معرفی کتاب
موش به دنبال جایی برای خوابیدن است و کفشی را پیدا میکند؛ اما آقای قورباغه قبلاً آن را اِشغال کرده است. بعدموش یک قوطی کاغذی را میبیند و فکر میکند که خوابیدن در آن چقدر لذتبخش است؛ اما مورچهها آنجا هستند. همینطور سبد لباسها، آنجا هم متعلق به گربه است. سرانجام موش کتابها را میبیند و به طرف آنها میرود؛ اما لابهلای کتابها موش دیگری را میبیند. آن دو باهم کتاب میخوانند و... .
شب بخیر ماه
معرفی کتاب
بچهخرگوش برای خواب آماده میشود. او با تاریک شدن اتاق، به آنچه در اتاقش وجود دارد، یک به یک شب به خیر میگوید. نویسنده در این داستان، کودکان را دعوت به اندیشیدن میکند و اینکه چه چیزهایی در اطراف آنها ارزش این را دارند که در پایان روز به یاد آورده شوند و میتوانند با آنها خداحافظی کنند. تصویرگر کتاب نیز براساس آنچه نویسنده روایت میکند، تصویرهای رنگی و سیاه و سفیدی ارائه کرده است که به کودک آرامش و اعتمادبهنفس میبخشد. درواقع داستان و تصاویر آن به صورت پیوسته کودک را به خوب دیدن تشویق میکنند.
سه فندق گمشده
معرفی کتاب
کتاب حاضر حاوی سه داستان است با نامهای «رنگهای دنیا»، «همین یک دفعه» و «سه فندق گمشده». در این داستانهای تخیلی، هربار اتفاقاتی رخ میدهد که باعث میشود قهرمان داستان متوجه یکی از مهربانیهای خدا شود. در داستان «سه فندق گمشده»، «موموشک»، میخواهد برای تشکر از مهربانی مادرش، برای او سه تا فندق ببرد؛ اما نمیداند آنها را کجا گذاشته است! موموشک دوست خوبی مانند خرگوشک دارد و... .