در خرابههای شهر
معرفی کتاب
داستان حاضر درباره مردی است که کار نمیکند و مخارج خانه و خانوادهاش را تأمین نمیکند. او همیشه در بیابانها و خرابهها به عبادت خدا میپردازد. مرد تصور میکرد کارش ثواب دارد و خدا و امام صادق(ع) از او راضی هستند، اما زمانی که دوستانش نزد امام صادق(ع) رفتند و ماجرا را بازگو کردند، امام(ع) کار مرد را سرزنش کرد و با روایتکردن نقلقولی از پیامبر اسلام(ص) این روش را اشتباه دانستند.
کتاب حاضر سعی دارد خوانندگانش را به اهمیت کارکردن، ارزشمندی تلاش و تأمین مخارج آگاه کند.
کتاب حاضر سعی دارد خوانندگانش را به اهمیت کارکردن، ارزشمندی تلاش و تأمین مخارج آگاه کند.
بلیتهای شهربازی
معرفی کتاب
این داستان درباره بخشش و مهربانی است و براساس حدیثی از امام رضا(ع) که در انتهای کتاب آمده، روایت شده است. پانیذ دختر کوچکی است که همراه با خانوادهاش به شهربازی آمده بود. پانیذ دوست نداشت بازی را تمام کند دلش میخواست تا آخرین بلیت شهربازی را مصرف کند اما پدر و مادرش به او گفته بودند که دیگر بازی بس است!
برای پانیذ سوال بود که چرا مادر و پدرش نگذاشتند او تا آخرین بلیت را مصرف کند! زمانی که وارد رستوران شدند، دو کودک که مشغول فروختن جوراب بودند، سر میز آنها آمدند و پدر و مادر پانیذ، هم از آن دو کودک جوراب خریدند هم باقی بلیتها را به آنها دادند. آنجا بود که پانیذ متوجه شد آن بلیتها برای بخشیدن به کودکان نیازمند و بخشش بوده است.
برای پانیذ سوال بود که چرا مادر و پدرش نگذاشتند او تا آخرین بلیت را مصرف کند! زمانی که وارد رستوران شدند، دو کودک که مشغول فروختن جوراب بودند، سر میز آنها آمدند و پدر و مادر پانیذ، هم از آن دو کودک جوراب خریدند هم باقی بلیتها را به آنها دادند. آنجا بود که پانیذ متوجه شد آن بلیتها برای بخشیدن به کودکان نیازمند و بخشش بوده است.
مسابقه و دوچرخه
معرفی کتاب
موضوع قصه حاضر امانتداری و اهمیت پایبندی به تعهد است. این داستان درباره پسرکی است که برای مسابقه دوچرخهسواری از پسرعمویش دوچرخهای قرض میگیرد. در آن مسابقه پسرک به زمین میافتد و خودش و دوچرخه آسیب میبینند اما این حادثه باعث نمیشود تا پسرک دوچرخه پسرعمویش را همانطور شکسته و خرابشده تحویل بدهد. او دوچرخه را به تعمیرگاه برد و پس از اینکه از تعمیرشدنش مطمئن شد، آن را به صاحبش برگرداند.
در انتهای داستان حدیثی از امام رضا(ع) درباره اهمیت حفظ امانت نیز روایت شده است.
در انتهای داستان حدیثی از امام رضا(ع) درباره اهمیت حفظ امانت نیز روایت شده است.
یک یادگاری
معرفی کتاب
یکی از مهمترین موضوعاتی که در اسلام بسیار توصیه شده است خوشخلقی و مهربانی با یکدیگر است. داستان حاضر درباره همین موضوع و درباره خانوادهای که با یکدیگر به سفر میروند. آنها با همدیگر مهربان هستند و اگر هم اتفاقی باعث بدخلقی یکی از بچهها میشود، بزرگترها با مهربانی مشکل را حل میکنند. در میان داستان حاضر احترام به طبیعت و آسیبنرساندن به درختان و گیاهان نیز موردتوجه است. این داستان بر اساس حدیثی از امام رضا(ع) که در انتهای کتاب آمده، روایت شده است.
آموزش ریاضی با قصه لاکپشت و خرگوش
معرفی کتاب
این کتاب در قالب داستان و بازی، تمرینها و فعالیتهای گوناگون ریاضی را به کودکان میآموزد. موضوعاتی که نویسنده قصد دارد آنها را آموزش بدهد مباحثی همچون: شمارش، جمع، زنجیره اعداد، ایجاد الگو و تفریقکردن است. کودکان در خلال این داستانبازی، با موضوعات هنری، همچون رنگآمیزی و داستانپردازی، نیز آشنا میشوند.
فردا عید است
معرفی کتاب
این داستان درباره مراسم عید فطر در زمان مأمون و ولایتعهدی امام رضا(ع) است. مأمون برای فریب مردم و اینکه به دروغ خود و امام رضا(ع) را همچون دو دوست نشان بدهد تا بتواند در شیعیان نفوذ کند، تصمیم گرفت امام هشتم(ع) برگزارکننده و امام جماعت نماز عید فطر باشد. امام رضا(ع) ابتدا قبول نکرد، اما هنگامی که تحت فشار حاکمیت قرار گرفت، ناچاراً پذیرفت اما گفت که نماز عید را به روش پیامبر(ص) و امام علی(ع) میخواند. همین اقدام امام(ع) و سخنرانی نافذ ایشان باعث شد تا مأمون نگران شود و نماز عید را لغو و امام رضا(ع) را به کاخ بازگرداند.
این داستان سعی دارد جایگاه امام رضا(ع) بین مردم و دشمنی و دورویی دشمنان ایشان را نمایان کند.
این داستان سعی دارد جایگاه امام رضا(ع) بین مردم و دشمنی و دورویی دشمنان ایشان را نمایان کند.
دارام دارام، ساز میزنم
معرفی کتاب
این کتاب در قالب شعر برای خردسالان از مجموعه «بازی، شعر، نمایش» است. بازی، شعر، نمایش از فعالیتهای مورد علاقهی خردسالان است که زمینههای مناسبی را برای پرورش آنها فراهم میکند. شعر و ترانه به دلیل داشتن ریتم، تکرار، وزن و موسیقی سازگاری بیشتری با حال و هوای خردسالان دارد و همچنین بخش نمایش آن همان وانمود بازی و یا خاله بازی است که نقشپذیری در آینده را به کودک میآموزد. در این داستان میخوانیم: طبل کوچک بیکار بود و غصهدار. دلش میخواست کار کند و دارام دارا دام دار کند. به هر کجا سر زد نشد. موشی نینیاش خواب بود. پیشی مهمانش خسته بود ... هاپوخان حال حوصله سروصدا نداشت و... تا اینکه رسید به سوسکی خانم...