Skip to main content

گاندوی دم دراز من

معرفی کتاب
یک روز پسرک ماهی‌گیر در ساحل دریا یک تخم تمساح پیدا کرد. تخم براق ناگهان ترک برداشت و یک بچه تمساح کوچولو از آن بیرون آمد. پسرک با مهربانی از گاندو کوچولو مراقبت کرد تا شکار مرغ دریایی‌ها نشود. تا این‌که تمساح غول پیکری از دریا پرید بیرون. همه فرار کردند اما پسرک نترسید. آن تمساح مادر گاندو کوچولو بود. تمساح مادر بچه‌اش را صحیح و سالم به دریا برد. مدتی گذشت و کنار دریا ساختمان‌های بزرگی ساختند و...

اردک و غاز

معرفی کتاب
نزدیک برکه‌ای قشنگ پرندگان زیادی زندگی می‌کردند. لانه خانم غاز و خانم اردک نزدیک هم بود. روزی خانم غازه داد و فریاد راه انداخت‌. انگار با خانم اردک دعوا داشت. خانم غازه از چیزی ناراحت بود. از این‌که جوجه‌اش نمی‌توانست به خوبی جوجه اردک روی آب بنشیند و شنا کندحسودی‌اش می شد. خانم غازه دست جوجه‌اش را کشید و گفت: «با جوجه اردک زشت بازی نکن.‌» یکی خانم غازه گفت و یکی هم خانم اردکه تا این‌که حسابی دعوایشان شد و همسایه‌ها دویدند بیرون. ولی باز هم جوجه‌ها گم شدند و...

مهمانی بالشی اوا

معرفی کتاب
«اِوا بال‌قلمنبه» یک جغد است، یک جغد شگفت‌انگیز! شنبه تولد اِواست. او برای یک مهمانی بالشی بزرگ برنامه‌ریزی می‌کند. در مهمانی، تماشای فیلم، بوفه بستنی، اتاق عکاسی و خیلی چیزهای دیگر هست. اِوا نمی‌تواند صبر کند. دوستانش هم خیلی هیجان‌زده هستند، به جز «سو». او می‌گوید نمی‌تواند بیاید و اِوا نمی‌تواند سردربیاورد که چرا سو به مهمانی نمی‌آید.

ستاره‌باز

معرفی کتاب
روباه کوچولو عاشق ستاره‌‎ها بود و هرشب آن‌قدر ستاره‌ها را نگاه می‌کرد تا خوابش می‌برد. شبی تصمیم گرفت، بالای بلندترین تپه دشت برود تا شاید بتواند یک ستاره بگیرد؛ اما هیچ تپه‌ای آن‌قدر بلند نبود تا او دستش به ستاره‌ها برسد. او به راهش ادامه داد تا اینکه از روی بلندترین تپه منظره عجیبی دید... .

کوآلا کجاست؟ تو جنگل

معرفی کتاب
داستان «کوآلا کجاست؟ تو جنگل» داستان کوآلای کوچولویی است که در جنگل زندگی می‌کند؛ اما جنگل آتش می‌گیرد. کوآلا با پاهای سوخته از آتش فرار می‌کند و به خانه‌ روستایی می‌رسد که دختر کوچولویی جلو خانه در حال بازی است. دختر کوچولو به کمک می‌آید و برایش خانه می‌سازد. کوآلا هم در لانه‌اش خوابش می‌برد، یک ساعت، دو ساعت، سه ساعت... ده ساعت... تا این‌که...

یه بچه اسب آبی

معرفی کتاب
بچه اسب آبی همیشه در آب دریا مشغول آب‌بازی بود. یک روز که سرش را از آب بیرون آورد و جنگل سرسبز را دید. برای اولین بار داخل جنگل رفت و مشغول خوردن علف‌های تازه شد.در همین زمان گرگی او را دید و نقشه خوردن او را کشید. رفت و دوستانش را هم آورد.وقتی آن‌ها می‌خواستند بچه اسب آبی را شکار کنند؛ ناگهان فیل از راه رسید و با خرطوم درازش اسب آبی را به هوا برد و...

ببری و شوکا

معرفی کتاب
ببری، ببر کوچولویی است که همراه مادرش در جنگل زندگی می‌کنند. یک روز آن‌ها آهویی را می‌بینند. آن‌ دو دنبال آهو دویدند تا او را شکار کنند. ببری که از دویدن خسته شده بود‌، ایستاد تا خستگی در کند. او در میان درختان «‌شوکا» بچه آهوی کوچولویی را دید و با هم دوست شدند و شروع کردند به بازی و دویدن. تا این‌که شوکا در کنار مرداب از خستگی پایش سُر می‌خورد و می‌افتد توی گل و لای و تمساح دهانش را بازمی‌کند تا شوکا را یک لقمه کند که...

یه بچه گرگ مهربون

معرفی کتاب
گرگ کوچولویی به نام «گرگینه» از لانه‌اش بیرون آمد و به خرگوش کوچولویی رسید. خرگوش از ترس پا به فرار گذاشت. گرگ کوچولو هم به دنبالش دوید. آن قدر دوید تا به دهی رسید که پیرزن تنهایی در آن‌جا زندگی می‌کرد. خاله پیرزن هم سگی به نام هاپولی داشت. روزی قرار بود خاله پیرزن و هاپولی به خانه دختر پیرزن بروند. در میان راه هاپولی گرگینه را که از خستگی در میان بوته‌ها خوابش برده بود، به دندان گرفت و به خانه برگشت. وقتی خاله پیرزن از خانه دخترش برگشت هاپولی را با گرگینه دید، خیال کرد هاپولی بچه‌دار شده است و...

پاندو کجاست؟ رو بامبو

معرفی کتاب
پاندا کوچولویی به نام پاندو در کنار یک درخت بامبوی خیلی بزرگ زندگی می‌کرد. روزی پاندو از لانه‌اش بیرون آمد و رفت تا به یک کوهستان برفی رسید. کوهستان سنگ‌های بزرگ سیاهی داشت که از میان برف‌ها بیرون زده بود که شبیه پوست پاندا شده بود. پاندو در کوهستان با خرگوش، بچه آهو و زرافه دوست شده و به قایم موشک بازی مشغول می‌شوند؛ اما هر کدام که چشم می‌گذارد همه پیدا می‌شوند به جز پاندا. تا این که...

جورج سرما می‌خورد

معرفی کتاب
در یک روز سرد و بارانی جورج و پپا تصمیم می‌گیرند برای بازی بیرون بروند. مامان به آن‌ها می‌گوید اگر می‌خواهند زیر باران بازی کنند، باید کلاه و لباس مناسب بپوشند تا خیس نشوند. اما جورج دوست ندارد کلاه سرش بگذارد. برای همین آن‌را در چاله‌ای پرت می‌کند. وقتی به خانه برمی‌گردند، عطسه‌های جورج شروع می‌شود و...