Skip to main content

یک دروغ کوچولو و قصه‌های دیگر

معرفی کتاب
این کتاب شامل پنج داستان برای کودکان است. «یک دروغ کوچولو» یکی از این داستان‌هاست و از بچه‌موشی سخن می‌گوید که برای پنهان کردن کار اشتباهی که کرده است، دروغ می‌گوید. اولین دروغش خیلی کوچک است؛ اما مجبور می‌شود به دروغگویی ادامه دهد. دروغ‌های بچه‌موش بزرگ‌ و بزرگ‌تر می‌شوند تا اینکه او و مامان‌موشه را به دردسر می‌اندازند.

بیا، بیا ... بیا پیش من! و قصه‌ای دیگر

معرفی کتاب
این کتاب دو داستان دارد. داستان اول درباره گربه کوچکی است که مرتب «میومیو» می‌کند. اهالی محل، هرکاری از دستشان برمی‌آید، برای او انجام می‌دهند؛ اما صدای گربه قطع نمی‌شود تا اینکه... . داستان بعدی از لاک‌پشتی می‌گوید که هنوز سر از تخم درنیاورده است؛ اما صداهای مختلفی را می‌شنود. صدای «شِرشِر»، صدای «خِش‌خِش»، صدای... . لاک‌پشت با تمام توان تلاش می‌کند و از تخم بیرون می‌آید و آن موقع است که می‌فهمد هرکدام از آن صداها از کجا می‌آید.

دو گاو و یک تپه و قصه‌ای دیگر

معرفی کتاب
این کتاب مشتمل بر دو داستان کوتاه با عنوان‌های «دو گاو و یک تپه»، و «دو گاو و یک پرنده» است. در داستان «دو گاو و یک تپه»، دو گاو گُنده در یک تپه بزرگ زندگی می‌کنند، اما تپه درست بین دو گاو گُنده‌ قرار دارد برای همین این گاو نمی‌تواند آن گاو را ببیند. گاوها آرزو داشتند کاش می‌توانستند با هم دوست بشوند، اما... .

بادکنک فیلی و قصه‌های دیگر

معرفی کتاب
این کتاب چهار داستان دارد. داستان اول از خرس و خرگوشی می‌گوید که برای خواب زمستانی آماده شده‌اند؛ اما... . داستان دوم دربارۀ موش کوچولو و هدیۀ تولدش است داستان سوم، قصه جوجه‌کوچولوی گرسنه است و داستان چهارم از بادکنک فیلی می‌گوید که نخش رها شده است.

قطره‌ها به صف! و قصه‌های دیگر

معرفی کتاب
این کتاب مشتمل بر پنج داستان کوتاه با عنوان‌های «خانم و آقای هزارپا»، «این کیه توی چکمه»، «قطره‌ها به صف» و... است. در این داستان‌ها «جیک‌جیکو» با «جوجولو» دوست می‌شود. «خانم هزارپا» با تعلل زیاد، رفتن به عروسی را به عقب می‌اندازد، حیوانات کمک می‌کنند تا قورباغه کوچولو را از چکمه‌ای که درونش گیر کرده نجات بدهند، «توت کوچولو»ی جامانده از قطار مورچه‌ها با کمک هزارپا به قطار می‌رسد، و «قطره‌های شیطون» با کمک «مامان ابره» یاد می‌گیرند که چگونه باران ببارند.

کرگدن کله کدو

معرفی کتاب
در یک جنگل سرسبز گرگدنی بود که فکر می‌کرد خیلی قوی است. او فکر می‌کرد چون زورش زیاد است باید به همه دستور بدهد. اگر کسی به حرفش گوش نمی‌داد با شاخ محکم و نوک‌تیزش به او حمله می‌کرد. جانوران جنگل از دست کرگدن خیلی عصبانی بودند ولی زورشان به او نمی‌رسید. تا این‌که یک روز که کرگدن داشت گوزنی را دنبال می‌کرد سُر خورد و با کله افتاد توی یک مردابی که پر از لجن بود...

خانم گرازه

معرفی کتاب
در یک جنگل قشنگ، گرازی زندگی می‌کرد که به تازگی بچه‌دار شده بود. یک روز خانم گرازه بچه‌هایش را صدا کرد و همگی، در یک صف، به طرف مردابی که دور و برش پر از گل و گیاه بود، رفتند. آن‌ها می‌خواستند همراه باباگرازه و مهمان‌هایش در آن‌جا جشن بگیرند. بچه‌ها خوشحال بودند و ورجه وورجه می‌کردند که یک مرتبه خانم گرازه دید یک ببر خط‌خطی به سمت آن‌ها می‌آید...

گربه می‌خواهد ماهی بگیرد و ده داستان دیگر

معرفی کتاب
این کتاب مشتمل بر داستان‌های کوتاه پندآموز با عنوان‌های «کوه و برکه»، «حلزون خودخواه»، «درخت بید توخالی»، و... است. در داستان «گربه می‌خواهد ماهی بگیرد»، روزی ماهیگیری، ماهی بزرگی صید کرد. گربه‌ای که نزدیکش نشسته بود با خودش فکر کرد که ماهیگیری کار آسانی است برای همین تصمیم گرفت که یک ماهی صید کند، گربه کنار رودخانه رفت و دُمش را داخل آب کرد و... .

جوجه کلاغ و روباه

معرفی کتاب
فصل زمستان بود و برف می‌بارید. جوجه کلاغ برف را که دید ذوق کرد و از لانه بیرون پرید و رفت تو باغ. یک دانه گردو دید و به منقار گرفت و پرید روی یک شاخه نشست. در همین موقع آقا روباهه پیدا شد و گفت: «چه کار می‌کنی تو باغ؟ »
جوجه کلاغ تا آمد جواب دهد گردو از دهانش قل خورد و افتاد پایین درخت. روباه پرید و گردو را برداشت. روباه که دید گردو خوردنی نیست انداخت زمین و گفت: «نگران نباش، بیا برش دار.» آقا روباهه هر روز با همین حیله به جوجه کلاغ نزدیک‌تر می‌شد. تا این‌که خانم کلاغه از جریان باخبر شد و گفت: « نکنه گولت بزند، این روباه همان دزد پنیر منه.» و...

آهو و شاهو

معرفی کتاب
در یک دشت قشنگ، بچه آهوی زیبایی به دنیا آمد. بچه آهو آن دورها، کوهی را دید. راه افتاد و رفت و رفت تا به کوه رسید. کمی علف خورد و رفت طرف چشمه آن نزدیکی تا آب بخورد. از چشمه پرسید:« تو از کجا می‌آیی؟ » چشمه گفت: «از دل کوه شاهو می‌آیم.» آهو کوچولو با کوه شاهو دوست شد. همین‌طور که دور تا دور کوه می‌گشت صدای پلنگی را شنید. از ترس به بالای کوه فرار کرد . در دل کوه شاهو جای گرم و امنی پیدا کرد. برای مدت زیادی همان جا ماند آن قدر که دوستان خوبی مثل خرگوش و روباه پیدا کرد. هر روز با آن‌ها بازی می‌کرد تا این‌که در یک روز سرد زمستانی آن‌ها را پیدا نکرد و...