Skip to main content

خان بیز‌پشه

معرفی کتاب
این کتاب، جلد سوم از مجموعه «بیزبیزپشه» است. گروه «بیزبیزپشه»، دنبال چاله‌ای آب می‌گشتند تا توی آن بازی کنند، اما همه چاله‌ها خشک شده بودند. آن‌ها همگی روی یک سیم برق نشستند که یک‌دفعه متوجه شدند آسمان تاریک شده است، پشه‌ها فکر کردند شب شده، اما ناگهان یک قطره آب روی سر پشه‌ای که نامش «ریزه‌میزه» بود، افتاد. پشه‌ها که تا آن لحظه باران ندیده بودند، فکر کردند که کسی به آن‌ها حمله کرده است و... .

باور کنید من مرغ ماهی‌خوار نیستم!

معرفی کتاب
این کتاب بازآفرینی قصه مرغ ماهی‌خوار و خرچنگ، از «کلیله و دمنه» است. مرغ غم‌خورک برای ماهی‌ها اصل داستان را تعریف می‌کند. او می‌گوید خرچنگ دروغ گفته تا آن‌ها را فریب دهد و او را بدنام کند و چون امسال هم خشکسالی بدی در راه است، پس بهتر است تا خرچنگ بی‌رحم نیامده، مرغ غم‌خورک با ماهی‌ها به برکه‌ای پرآب و زلال سفر کنند... .

وقت قارقار

معرفی کتاب
در این کتاب، داستان بچه‌کلاغی روایت می‌شود که تازه به مدرسه رفته است. مادرش از مدیر مدرسه می‌پرسد که در مدرسه چه‌ چیزی به فرزندش می‌آموزند و معلم پاسخ می‌دهد: «قارقار!» مادر با تعجب می‌گوید: «خودش که قارقار کردن بلد است»؛ اما معلم پاسخ جالبی به او می‌دهد. کودکان با خواندن این کتاب تشویق می‌شوند به مسائل پیرامونشان بیشتر توجه کنند و درباره نقش و جایگاه صحبت‌ کردن در زندگی‌شان بیشتر بیندیشند.

هدیه خوشمزه

معرفی کتاب
شخصیت اصلی کتاب، موش کوچک و مهربانی است که تصمیم می‌گیرد سالِ نو برای مادرش هدیه بخرد. موش کوچولو در همین فکر است که ناگهان چشم‌اش به قارچ بزرگی می‌افتد و آن را بهترین هدیه برای مادرش می‌پندارد. اما در بین راه دوستانش را می‌بیند و مجبور می‌شود قارچ را با آن‌ها سهیم شود و... . نویسنده در این کتاب، سعی دارد کودکان را با صفات «مهربانی» و «بخشش» آشنا کند.

تایرون جرزن

معرفی کتاب
بچه‌دایناسورها برای یک هفته به جزیره باتلاقی رفتند تا آنجا اردو بزنند. همه خوش‌حال بودند، به جز «بولاند»؛ چون بزرگ‌ترین دشمن او، «تایرون» هم در گروه بود. تایرون، بدجنس و حقه‌باز بود و با تقلب در همه مسابقه‌ها برنده شد. بولاند که به تایرون شک کرده بود، او را زیر نظر گرفت و متوجه دغل‌بازی او شد؛ اما تایرون قسم خورد که کار اشتباهی نکرده است. سرانجام بولاند نقشه‌ای کشید و... .

تایرون و دارودسته‌اش

معرفی کتاب
«بولاند»، دایناسور کوچولو، با پدرومادرش زندگی می‌کرد و با همه بچه‌دایناسورهایی که در همسایگی آن‌ها زندگی می‌کردند، دوست بود، به غیر از «تایرون» که از همه بزرگ‌تر و قوی‌تر و البته بدجنس‌تر بود. تایرون، بولاند را کتک می‌زد، ساندویچش را می‌دزدید و... . بولاند به راه‌های مبارزه با تایرون فکر کرد؛ اما هیچ راهی نبود تا اینکه دوستش، پیشنهاد کرد که بولاند سعی کند با تایرون دوست شود! چطور ممکن است بولاند با کسی‌که همیشه مسخره‌اش کرده و کتکش زده است، دوست شود؟ و آیا این کار جواب می‌داد؟

تایرون وحشتناک

معرفی کتاب
«بولاند»، دایناسور کوچولو، با پدر و مادرش زندگی می‌کرد و با همه بچه‌دایناسورهایی که در همسایگی آن‌ها زندگی می‌کردند، دوست بود، به غیر از «تایرون» که از همه بزرگ‌تر و قوی‌تر و البته بدجنس‌تر بود. تایرون، بولاند را کتک می‌زد، ساندویچش را می‌دزدید و... . بولاند به راه‌های مبارزه با تایرون فکر کرد؛ اما هیچ راهی نبود تا اینکه دوستش، پیشنهاد کرد که بولاند سعی کند با تایرون دوست شود! چطور ممکن است بولاند با کسی‌که همیشه مسخره‌اش کرده و کتکش زده است، دوست شود؟ و آیا این کار جواب می‌داد؟

نان همبرگری

معرفی کتاب
مردی 6عدد نان همبرگری خریده و به خانه می‌برد که در بین راه یکی از نان‌ها روی زمین می‌افتد، مرد نان را گوشه‌ای گذاشته و می‌رود. مورچه‌ها زودتر از پرنده‌ها نان همبرگری را پیدا می‌کنند و به لانه می‌برند. ملکه مورچه‌ها می‌گوید که برای شام همبرگر می‌خواهد. حالا نان هست اما خود همبرگر را از کجا گیر بیاورند؟ ... .

خرسی تنبلک

معرفی کتاب
خرسیِ تنبل تو آفتاب دراز کشیده بود و عرق می‌ریخت؛ اما از جایش تکان نمی‌خورد. خرسی گرسنه بود؛ اما از جایش تکان نمی‌خورد. ناگهان چوبِ طلا روی شکمش افتاد. چوبِ طلا می‌توانست جادو کند. او از خرسی خواست تا آرزو کند. خرسی از او یک درخت عسل خواست و درخت عسل ظاهر شد؛ اما درخت بلند بود و دست خرسی به عسل نمی‌رسید. خرسی یک آسانسور خواست و آسانسور ظاهر شد؛ اما حالا تا آسانسور دَه قدم راه بود!

منتظر تو بودم

معرفی کتاب
مارمولک‌کوچولو آرزو داشت بزرگ شود، به اندازه، بزرگ‌ترین دایناسور دنیا! اما نمی‌دانست باید چه‌‎کار کند. او تصمیم گرفت نزد مارمولک پیرِ دانا برود و از او بپرسد؛ اما خانه او را بلد نبود. سنجاقکی راه را به مارمولک‌کوچولو نشان داد و ... . مارمولک‌کوچولو راهی شد و رفت و رفت تا به دریاچه رسید؛ اما حالا چطور باید از دریاچه عبور کند؟ او شنا بلد نبود؛ اما ... . سرانجام خانه مارمولک پیر را پیدا کرد و... .