گول تبلیغاترو نخور!
معرفی کتاب
پیامهای بازرگانی تلویزیون سرگرمکننده بودند و برادرخرسی و خواهرخرسی همیشه دلشان میخواست همهی اسباببازیها و آبنباتهایی که تلویزیون تبلیغ میکرد را بخرند چون همهی آنها خیلی معرکه بودند! مامانخرسی باید راهی پیدا کند تا به بچهها یاد بدهد که هر چیزی را که میبینند باور نکنند… آن هم قبل از اینکه کوه اسباببازیهای بهدردنخور خانه را پر کند.
فرانکلین و قهرمان واقعی
معرفی کتاب
مجموعه کتابهای فرانکلین حاوی داستانهایی آموزنده با تصاویری رنگارنگ است که مسائل زندگی را از زبان لاکپشتی به نام "فرانکلین" و دوستانش شرح میدهد. به کودکان مهارت زندگی میآموزد و به آنها کمک میکند تا با محدودیتهای خود کنار آمده و بر آنها غلبه کنند.
در این کتاب میخوانید: فرانکلین میخواهد مثل قهرمانها رفتار کند. او دست به کار میشود تا مثل کانگرو یک قهرمان واقعی شود اما...
در این کتاب میخوانید: فرانکلین میخواهد مثل قهرمانها رفتار کند. او دست به کار میشود تا مثل کانگرو یک قهرمان واقعی شود اما...
چارلز دیکنز و بچههای خیابانی لندن
معرفی کتاب
این کتاب درباره چارلز دیکنز، نویسنده مشهور انگلستانی در قرن 19 است. اغلب کتابهای دیکنز درباره فقر و رنج و یتیمان است. کتاب حاضر با پرداختن به جزئیات زندگی دیکنز و بازگویی مشکلات او در دوران کودکی و جوانی، علاوه بر شناساندن این نویسنده انگلیسی به مخاطب، «چرایی» فقرمحوربودن داستانهای او را نیز نمایان میکند. در میان کتاب، توانایی نویسندگی چارلز دیکنز و جایگاه آثار او در ادبیات جهان نیز بررسی شده است.
شاهزاده کوتاهقد
معرفی کتاب
کتاب مصوّر حاضر، دوّمین مجلّد از مجموعة شش جلدی «قصههای تصویری از گلستان» است. در این داستان میخوانیم: پادشاهی یک دختر و سه پسر دارد. یکی از پسرها زشت و کوتاه قد است. او همیشه مورد مسخرة دیگران قرار میگیرد. پدر به همین دلیل به پسرش توجه نمیکند. اما پسر کوتاه قد برای جلب توجه پدر در تمام آموزشهای نظامی مهارت پیدا میکند. او با دانایی و مهارتش در جنگآوری توجه پدر را جلب میکند. این موضوع باعث حسادت برادرهایش میشود، و آنها برای قتل شاهزادة کوتاه قد نقشه میکشند...
مرد جهانگرد، مار خطخطی
معرفی کتاب
کتاب مصوّر حاضر، پنجمین مجلّد از مجموعه کتابهای «قصههای تصویری از کلیله و دمنه» با عنوان «مرد جهانگرد و مار خطخطی» است. در این داستان میخوانیم: روزی مرد زرگری در چاهی وسط جنگل افتاد که درون آن یک ببر، یک مار و یک میمون گیر افتاده بودند. مرد جهانگردی آنها را پیدا کرد و هر سه حیوان را نجات داد. مار بعد از تشکر به جهانگرد گفت که زرگر را نجات ندهد، چون جواب خوبی را با بدی میدهد. اما جهانگرد، زرگر را نجات داد. جهانگرد بعد از مدتی دوباره از جنگل عبور کرد و آنها را دید. میمون به او نارگیل و موز داد، ببر هم دستبند دختر حاکم را که کنار چشمه جا گذاشته بود به مرد جهانگرد داد. مرد جهانگرد نزد مرد زرگر رفت، ولی او جهانگرد را به عنوان دزد دستبند دخترحاکم معرفی کرد. جهانگرد را در سیاهچالی انداختند تا اینکه...