درخت دختر
معرفی کتاب
«افرا» دختر کوچولویی است که یک درخت دارد. او برای درختش آواز میخواند و درخت برای او میرقصد. روزی همه برگهای درخت میریزد و افرا از ترس اینکه درختش که بهترین دوستش است، سرما نخورد، کُتش را به او میدهد تا اینکه یک روز... . این داستان با هدف تبیین مراتب دوستی و محبت کردن به یگدیگر ارائه شده است.
چتری برای دو نفر
معرفی کتاب
در یک روز بارانی اردک با چتر کوچکش به اسب آبی پیشنهاد میکند که با هم قدم بزنند و اسب آبی قبول میکند به شرط آنکه دو تایی از چتر استفاده کنند و اردک هم میپذیرد؛ اما آن دو با هم زیر چتر جا نمیشوند و... . بالاخره راهی پیدا میکنند و هر دو زیر چتر جا میشوند. آنها حسابی خوش میگذرانند و البته از خطراتی نیز جان سالم به در میببرند؛ اما در تمام طول مسیر دو تایی از آن چتر کوچک استفاده میکنند. آنها دوستان خوبی هستند.
الیوت، فیل خالخالی
معرفی کتاب
«الیوت» فیلی است که با بقیه خیلی فرق دارد. بدن او پر از خالهای رنگی است و او خیلی کوچک است. این کوچک بودن، برایش مشکلساز شده است. او نمیتواند در را باز کند، نمیتواند تاکسی بگیرد و حتی نمیتواند از داخل یخچال خوراکی بردارد. الیوت خیلی کیک فنجانی دوست دارد؛ اما در شیرینیفروشی هیچکس او را نمیبیند و... . الیوت با موش کوچکی آشنا میشود که از الیوت هم کوچکتر است و... . حالا الیوت کیک فنجانی دارد و شاید یک چیز بهتر! شایان ذکر است که تصاویر کتاب همراه متن، داستان را روایت میکنند.
مهمانی پرماجرا
معرفی کتاب
این کتاب، بدون واژه است و کودکان باید فقط با کمک تصویرها، داستان را بخوانند و پیش ببرند. داستان یک موش که دوستانش را به خانه دعوت میکند. اما آنها با چیز عجیبی مواجه میشوند. از در و دیوار خانه، لباس و ظرفهای نشسته آویزان است، خفاشها در کابینت لانه درست کردهاند و تمام خوراکیهای یخچال هم فاسد شدهاند. باید دست به کار شد. موشی اصلا حواسش به تمیزی خانهاش نیست.
خرس مهربان
معرفی کتاب
این کتاب بدون واژه است و کودک با بهرهگیری از قدرت تخیل خود و نگاه به تصاویر میتواند ماجرا را پیش ببرد. داستان ستارهای دنبالهدار که یک شب از آسمان به زمین میافتد و خرسی مهربان او را نجات میدهد و به خانهاش میبرد. ستاره غمگین است و مدام به آسمان نگاه میکند. خرس اما برای برگرداندن او نزد خانوادهاش فکرهایی دارد...
تا آن روز
معرفی کتاب
در باغ بزرگی، کلاغها و سارها در کنار هم، با صلح و صفا زندگی میکنند تا اینکه کلاغها که چاقتر و قویتر از سارها هستند، به آنها زور میگویند. کلاغها به سارها میگویند یا باید حرفهای ما را قبول کنید یا از این باغ بروید. سارها که باغ و درختهایش را دوست دارند، میمانند. ابتدا همهچیز خوب پیش میرود؛ ولی وقتی زمستان از راه میرسد، دانه کم و هوا سرد میشود و روز به روز حملات کلاغها بیشتر میشود. روزی یکی از خانم کلاغها که مهربان و دلسوز است، جوجهساری را پیدا میکند که پدر و مادرش را از دست داده است و تصمیم میگیرد از او نگهداری کند.
تو خیلی خرس بدی هستی!
معرفی کتاب
دختر وارد غار خرسی میشود تا بادبادکش را که داخل غار رفته است بیرون بیاورد. خرسی تکانی میخورد و بادباک کاغذی خراب میشود. دختر از بالای کوه تا خانه پای خود را گرومپگرومپ به زمین میکوبد و مدام تکرار میکند: خرسی بد! خرسی بد! اما خرسی فکر میکند اصلا بد نیست و فقط دختر زیادی عصبانی شده است. برای همین خرسی هم یک فکر بد خرسی به سرش میزند و تا پایین کوه گرومپگرومپ میرود...
میخواهی دوست من باشی؟
معرفی کتاب
موش سبز غمگین است؛ چون هیچ کس نمیخواهد با او حرف بزند. موشهای خاکستری به او میگویند: « ما نمیخواهیم دوست تو باشیم.» به همین علت، یک روز موش سبز، مقداری نان و پنیر در بقچهاش میگذارد و به راه میافتد تا یک دوست پیدا کند...؛ اما هیچ کس با او دوست نمیشود و موش سبز علت این رفتار را نمیداند. او چگونه میتواند یک دوست خوب پیدا کند؟
بیا با هم بترسیم!
معرفی کتاب
دو دوست شجاع میخواهند سوار بر "چرخۀ وحشت" شوند. آنها شاید کمی ترسیده باشند. اما تصور چیزهای ترسناکتر، کمی از ترسشان میکاهد؛ مثلا یک وان پر از عنکبوتهای پشمالو، یک گودال پر از مواد مذاب، یک تابه پر از مورچۀ سرخ شده. این دو دوست بالاخره خواهند فهمید که قرار نیست چرخۀ وحشت به اندازۀ یک موجود عجیب و غریب با چشمهای صورتی و دندانهای مودار ترسناک باشد.