لولو از گرگ قویتره
معرفی کتاب
مجموعه سهجلدی «ماجراهای لولو و خرگوشکوچولو» برای کودکان گروه سنی «ب» به رشته تحریر درآمده است. نگارنده درصدد است تا با تأکید بر اهمیت دوستی و ایجاد رابطه حتی با دشمن به ظاهر قسم خورده و درک احساسات خود و دیگران در کنار پررنگ کردن شجاعت و فداکاری مفاهیمی را به طور غیرمستقیم به مخاطب منتقل کند. در این جلد از این مجموعه با عنوان «لولو از گرگ قویتره»، به تصمیم لولو برای رفتن به جنگل و باخبر شدن از اخبار داخل جنگل است. «... لولو با این فکر که دیگه بزرگ شده و مثل سایر گرگها باید به جنگل رفته و کسب خبر کند. ... شب شده اما هنوز خبری از لولو نیست. تام تصمیم میگیرد برای پیدا کردن لولو به جنگل برود که ... .»
لولو در مدرسه گرگها
معرفی کتاب
مجموعه سهجلدی «ماجراهای لولو و خرگوش کوچولو» برای کودکان گروه سنی «ب» به رشته تحریر درآمده است. نگارنده درصدد است تا با تأکید بر اهمیت دوستی و ایجاد رابطه حتی با دشمن به ظاهر قسم خورده و درک احساسات خود و دیگران در کنار پررنگ کردن شجاعت و فداکاری مفاهیمی را به طور غیرمستقیم به مخاطب منتقل کند. در این جلد از این مجموعه با عنوان «لولو در مدرسهی گرگها» به داستان جنگل رفتن لولو و تام و ماجراهای جالب و درسآموز پیشرو آنها پرداخته شده است.
لولو گرگ کوچولو
معرفی کتاب
مجموعه سهجلدی «ماجراهای لولو و خرگوشکوچولو» برای کودکان گروه سنی «ب» به رشته تحریر درآمده است. نگارنده درصدد است تا با تأکید بر اهمیت دوستی و ایجاد رابطه حتی با دشمن به ظاهر قسم خورده و درک احساسات خود و دیگران در کنار پررنگ کردن شجاعت و فداکاری مفاهیمی را به طور غیرمستقیم به مخاطب منتقل کند. در این جلد کودکان با یکی از داستانهای این مجموعه با عنوان «لولو گرگکوچولو» آشنا میشوند. در بخشی از متن این کتاب میخوانیم: «... خرگوش هیچوقت توی عمرش گرگ ندیده بود... و بچهگرگ هم هیچوقت خرگوش ندیده بود... یک روز بچهگرگ برای اولینبار با عمویش رفت تا شکار کردن یاد بگیرد. اما عموی پیر کمی عجله کرد و زمین خورد. یک سنگ بزرگ آنجا بود… سر عموگرگ محکم خورد به سنگ و دیگر تکان نخورد. بچهگرگ داشت فکر میکرد چطور باید به عموگرگ کمک کند که صدایی شنید ... .»
سمندری که آواز خودش را شنید!
معرفی کتاب
داستان این کتاب به خودخواهی بچهها میپردازد. ماجرا از این قرار است که جناب آقای گلدی که سمندری بدصدا، خودشیفته و خودخواه است با صدای نخراشیده و ترسناک خود، حیوانات یک جنگل را کلافه میکند. او نمیداند چقدر صدای بدی دارد و فکر میکند از همه بهتر است؛ اما یک روز صدای ترسناکی را میشنود و با خودش میگوید عجب صدای ترسناکی از دور میآید؛ اما کسی اینجا نیست. گلدی که خیلی میترسد با خودش میگوید چرا صدای این موجود اینقدر زشت و بیخود است؟ ! او داد میزند: «ساکت!» ولی طرف مقابل هم میگوید: «ساکت!» به نظر شما صدای چه موجودی است؟ ...
گردش پرماجرا
معرفی کتاب
این کتاب درباره سنجاب و موشی به نام مول است. آنها بهترین دوستان هم هستند و همه کارهای روزانه را با هم انجام میدهند، از جمله پختن کیک، دوچرخهسواری و نقاشی کردن. یک روز مول و سنجاب تصمیم میگیرند برای گردش از خانه بیرون بروند. برای مول چندان اهمیتی ندارد که مکان تفریح کجا باشد اما سنجاب دوست دارد که همه چیز عالی پیش برود به همین دلیل مکان گردش برای او بسیار مهم است. اما فقط جای گردش نیست که برای سنجاب اهمیت فراوانی دارد او حتی میخواهد روی ساندویجهایی که برای گردش همراه خود میبرند کره بمالد. مول هم کره روی ساندویچها را دوست دارد، اما میخواهد خودش ساندویجها را آماده کند. این اولین دردسر مول و سنجاب برای رفتن به گردش است. اما در ادامه آنها با مشکلات بزرگتری روبرو میشوند.
کبوتر گرسنه و آخرین سیبزمینی سرخکرده
معرفی کتاب
زندگی توی خیابان برای کاکلی خیلی سخت بود. او همیشهی خدا گرسنهاش بود و هیچوقت غذای درست و حسابی برای خوردن پیدا نمیکرد. او هر روز صبح بدوبدو میرفت به ایستگاه راهآهن و منتظر اولین قطار میماند. اگر شانس میآورد، مسافرهایی که باعجله سرکار میرفتند کمی خرده نان برایش میریختند. اما امروز یک مشکلی وجود داشت. انگار کاکلی تنها نبود...
مارسی و احساسات رنگارنگش
معرفی کتاب
مارسی دوست داشت همیشه شاد و خوشحال باشد. همهی چیزی که از دنیا میخواست همین بود. اما او یکعالمه حسهای دیگر هم داشت که همیشه در بدترین زمان ممکن خودشان را نشان میدادند! آنها هر روز صبح اول وقت به مارسی سلام میکردند و در طول روز هم سایهبهسایه دنبالش بودند. بعضی روزها مارسی کلافه میشد و دلش میخواست از دست همهی آنها قایم شود! اما یک روز صبح که از خواب بیدار شد، هیچکدام از احساساتش نبودند تا به او صبحبهخیر بگویند. یعنی احساساتش کجا رفته بودند؟
پسری که همه را دوست داشت
معرفی کتاب
دیمیتری به همهی دوستانش در مهدکودک، مردمِ توی خیابان، حتی مورچههای توی حیاط، میگوید: «دوستت دارم.» اما هیچکس جوابش را نمیدهد. دیمیتری نگران است که نکند کسی او را دوست نداشته باشد... تا اینکه متوجه میشود، آدمها هر کدام یکجور احساساتشان را نشان میدهند و راههای زیادی برای ابزار عشق و محبت وجود دارد.
کولهپشتی نامرئی
معرفی کتاب
هرکسی در این دنیا یک کولهپشتی نامرئی دارد که پر از ابزارهای مختلف است. این ابزارها در زندگی به انسان کمک زیادی میکنند. ابزارهایی که نگرانیها، ضعفها و ترسهای ما را از بین میبرند. میلا کوچولو دخترکی که تازه اولین روزی است که میخواهد به مدرسه برود، وقتی دربارهی دلواپسیهایش با خانوادهاش صحبت میکند همه او را به آرامش و استفاده از کولهپشتی نامرئیاش دعوت میکنند. این داستان خودباوری، شجاعت، اعتمادبهنفس و مهربانی را در کودکان تقویت میکند.