Skip to main content

هیولای خشم: دوست عجیب من

معرفی کتاب
مواجهه با احساسات مختلف که در اثر عوامل درونی یا بیرونی در انسان ظهور و بروز پیدا می‌کند، به رشد فردی و اجتماعی انسان کمک می‌کند. همان اندازه که شناخت دقیق این احساسات و علائم آنها، می‌تواند رشددهنده و پیش‌برنده باشد، عدم شناخت و بی‌توجهی به آنها می‌تواند اثرات مخرب و گاهی جبران‌ناپذیری بر جای بگذارد. داستان «هیولای خشم، دوست عجیب من» در خصوص احساس خشم است که شاید برا کودکان ناشناخته باشد و مدیریت ان برایشان کاری دشوار به نظر برسد. این کتاب تلاش می‌کند کودکان را با ماهیت این احساس آشنا کند و راه‌های مدیریت آن را آموزش دهد

اولین روز مدرسه

معرفی کتاب
روزهای ابتدایی حضور در مدرسه برای همه کودکان هیجان‌انگیز و اغلب سرشار از استرس و ترس‌های ناشناخته‌ای است که کودکان را از انس‌گرفتن با محیط جدید آموزشی و تربیتی و پذیرش این تحول بزرگ بازمی‌دارد. داستان «اولین روز مدرسه» درباره کودکی است که می‌آموزد چگونه بر ترس جدایی از والدین و استرس تجربه‌کردن ناشناخته‌های خود غلبه یافته و هیجانات خود را مدیریت کند تا از آموزش لذت ببرد و با دوستان جدید آشنا شده و ارتباط مؤثری با آنها بگیرد.

هیولای اضطراب: دوست عجیب من

معرفی کتاب
کتاب «هیولای اضطراب: دوست عجیب من» از مجموعه‌ی «هیولای من» می‌باشد که در هر جلد به یک موضوع می‌پردازد و این جلد به مقوله‌ی اضطراب در کودکان پرداخته است. این کتاب، داستان پسرکی را روایت می‌کند که احساس جدیدی را در خود کشف کرده اما قادر نیست در مورد آن با خانواده‌اش صحبت کند. در نهایت والدین به او کمک می‌کنند تا علت این احساس را بشناسد. خواندن این کتاب سبب می‌شود تا کودک اطلاعات مفیدی را راجع به احساسات خود کشف کند و به مرور زمان با آنها کنار بیاید.

مهمان تازه‌ وارد

معرفی کتاب
کتاب «مهمان تازه وارد» داستانی درباره‌ی مهربانی، همدلی و آشنایی با حیوانات است. این کتاب به معرفی وینستون، جغد دانا، که به عنوان مهمان جدید به باغ‌وحش می‌آید، می‌پردازد و تلاش‌های او برای کمک به سایر حیوانات باغ وحش را به تصویر می‌کشد. حیوانات منتظرند تا با این مهمان جدید آشنا شوند و ببینند آیا می‌توانند با او دوست شوند یا خیر. وینستون با مهربانی و دلسوزی به مشکلات حیوانات گوش می‌دهد و راه‌حل‌های خوبی به آنها ارائه می‌دهد. لو، رئیس باغ وحش، با ورود وینستون خیالش راحت می‌شود که او حواسش به همه هست.

کودکی به دریا نامه می‌انداخت

معرفی کتاب
کتاب «کودکی به دریا نامه می‌انداخت» داستانِ فرزند یک خانواده‌ی نگهبانِ فانوسِ دریایی است و تنها کودکی است که در جزیره زندگی می‌کند. او با دریا، باد، مرغ‌های دریایی و… دوست است. هر وقت هم که احساس دلتنگی می‌کند، نامه‌ای می‌نویسد، در بطری می‌گذارد و به دریا می‌اندازد. دریا، باد، مرغ‌های دریایی و… همگی دوستان خوبی هستند، اما پسربچه‌ی داستان ما خیلی تنهاست و دلش می‌خواهد…

معلمی و آداب زندگی

معرفی کتاب
این کتاب به معلمی و آداب زندگی اختصاص دارد. هر چند موضوع مهارت‌های زندگی بسیار ذهن‌آشناست؛ اما بررسی تأثیر معلم معتقد و پایبند به آداب زندگی که این مهارت‌ها را بخشی از حرفه خود می‌داند مقوله‌ای است که کمتر به آن پرداخته شده و می‌تواند بازتعریف تازه‌ای از شایستگی‌ها حرفه‌ای معلمان بیافریند. از این‌رو هفت فصل این کتاب مهارت‌های مختلف زندگی با ذکر نمونه بررسی و مطرح شده‌اند. در هر بخش سوالاتی تحت عنوان (بیندیشیم) قرار داده شده است تا آموزش به شکلی کاملاً تعاملی پیش برود.

نگران نباش کوچولو

معرفی کتاب
داستان یکی از ابزارهایی است که از راه آن می‌توان مفاهیم و مسائل مهم و مهارت‌های مورد نیاز زندگی را به کودکان و نوجوانان آموزش داد. کتاب «نگران نباش کوچولو» با تصویرسازی‌های جذاب، احساس امنیت، آرامش و مقابله با ترس و اضطراب برای کودکان بیان کرده است. نقش والدین در حفظ آرامش کودک و دادن قوت قلب به او بسیار مهم و ضروری است. زمانی که کودک از والدین خود می‌پرسد: «مامان اگر زمین بخورم و آسیب ببینم، چه می‌شود؟ یا اگر اتفاق خیلی بدی بیفتد و تو آن‌جا نباشی، چطور؟» تو را می‌ترساند به من بگو»، نیاز دارد پاسخی مبنی بر اینکه کسانی که او را دوست دارند، تنهایش نمی‌گذارند و از او حمایت می‌کنند، می‌تواند به کودک شجاعت و جسارت مواجه شدن با مشکلات و سختی‌ها را بدهد و حتی تفکر توحیدی او را که خالق ما همواره مراقب ماست را در کودک تقویت کند.

شهاب و شپلو و لباس زمستانی

معرفی کتاب
شهاب پسر خوب و مهربانی است. همه او را خیلی دوست دارند. ولی امروز از وقتی از مدرسه برگشته با همه قهر کرده و به اتاقش رفته است. شهاب دلش نمی‌خواهد با کسی حرف بزند. می‌دانید چرا؟ امروز صبح هوا سرد شده بود و کمی هم باران می‌بارید. مامان شهاب، کاپشن سال گذشته‌ی او را از کمد بیرون آورد تا شهاب آن را بپوشد. اما شهاب با دیدن کاپشن، اخم‌هایش را در هم کرد و مادرش با مهربانی به او گفت: «پسر عزیزم! کاپشن تو سالم و تمیز است و از همه مهم‌تر، اندازه‌ی تو است و برایت کوچک نشده است. پس امسال هم می‌توانی از آن استفاده کنی.» اما شهاب قهر کرد و بدون اینکه کاپشن را بپوشد به مدرسه رفت. وقتی هم که از مدرسه برگشت...

ماپیت قورباغه‌‌ی مغرور

معرفی کتاب
توی یک جنگل سرسبز و قشنگ، کنار یک برکه‌ی زیبا، قورباغه‌ای به نام "ماپیت" زندگی می‌کرد. ماپیت عاشق آواز خواندن بود. هر روز صبح که از خواب بیدار می‌شد تا شب کارش فقط این بود که با صدای بلند آواز بخواند. هر بار که ماپیت شروع به آواز خواندن می‌کرد، همه‌ی حیوانات برکه گوش‌هایشان را می‌گرفتند. اما صدای ماپیت آن قدر بلند بود که هیچ فایده‌ای نداشت. همه‌ی همسایه‌های ماپیت از دستش ناراحت بودند. هر روز از او شکایت می‌کردند؛ اما ماپیت به حرف‌هایشان اهمیتی نمی‌داد. یک روز که همه از دست آوازهای قورباغه‌ی مغرور خسته شده بودند، دور هم جمع شدند و به اتفاق هم به خانه‌ی ماپیت رفتند و به او گفتند: «ما همه از دست آوازهای تو خسته شده‌ایم» ماپیت صدایش را صاف کرد و گفت: «همه‌ی شما به صدای زیبای من حسادت می‌کنید؛ چون نمی‌توانید مثل من آواز بخوانید...»
سپس ادامه داد: «هر کسی که ناراحت است، می‌تواند از اینجا برود!»

کاش یکی با من بازی کنه!

معرفی کتاب
توی یک جنگل خیلی دور، زرافه کوچولویی به اسم «لویی» همراه خانواده‌اش زندگی می‌کرد. لویی دوستان زیادی نداشت. او همیشه دلش می‌خواست کنار بقیه‌ی بچه‌ها بتواند توپ بازی کند؛ اما به خاطر گردن درازش نمی‌توانست، برای همین کسی با او بازی نمی‌کرد.
لویی هر روز یواشکی لابه‌لای درخت‌ها قایم می‌شد و از دور و با حسرت، توپ بازی بچه‌ها را تماشا می‌کرد و با خودش می‌گفت: «آخه این گردن دراز من به چه دردی میخورد؟ خوش به‌حال بچه‌ها که می‌توانند بدون داشتن این گردن دراز، راحت بازی کنند... » یک روز فیل کوچولو با یک ضربه‌ی محکم توپ را به طرف درخت‌ها پرتاب کرد. توپ رفت و رفت و رفت تا روی یک درخت بلند لای یک شاخه گیر کرد...