قصههای کوچولو برای بچههای کوچولو 1
معرفی کتاب
در این کتاب چندین داستان خلاقانه و طنز آمده است تا به کودکان نگاهی متفاوت و همراه با خلاقیت هدیه دهد. نگاه نویسنده به اشیاء و پدیدهها همراه با جانبخشی و رویاپردازانه است.
مثلاً یکی از داستانهای کتاب حاضر درباره یک جوراب است که خیلی بوی بدی میدهد. این جوراب حاضر نبود به حمام برود. شانه تصمیم گرفت جوراب را دور بیندازد اما شیشه عطر اجازه نمیدهد و جوراب را راضی میکند تا به حمام برود و خودش هم هوا را خوشبو میکند.
مثلاً یکی از داستانهای کتاب حاضر درباره یک جوراب است که خیلی بوی بدی میدهد. این جوراب حاضر نبود به حمام برود. شانه تصمیم گرفت جوراب را دور بیندازد اما شیشه عطر اجازه نمیدهد و جوراب را راضی میکند تا به حمام برود و خودش هم هوا را خوشبو میکند.
قندوعسله ضربالمثله: جیک جیک مستون
معرفی کتاب
هر ضربالمثلی قصهای دارد و ماجرایی دلیل بهوجود آمدن آن شده است. کتاب حاضر داستان چگونگی رواج و تولد این ضربالمثلها را با زبانی شعرگونه روایت میکند. هدف نویسنده از بازگویی این قصهها آشناکردن کودکان با ادبیات کهن ایران زمین اما با گفتاری کودکانه است.
برخی از ضربالمثلهای ارائه شده عبارتاند از: راستی اینو شنیدی، سیر به پیازه میگه، ایفایفایف بو میده؛ خفه نشد، شنا کرد، جوجه ناز مادر، آب که از سرگذشت، چه یک وجب چه بیشتر.
برخی از ضربالمثلهای ارائه شده عبارتاند از: راستی اینو شنیدی، سیر به پیازه میگه، ایفایفایف بو میده؛ خفه نشد، شنا کرد، جوجه ناز مادر، آب که از سرگذشت، چه یک وجب چه بیشتر.
قندوعسله ضربالمثله: خاله موشه
معرفی کتاب
هر ضربالمثلی قصهای دارد و اتفاق و حادثهای دلیل بهوجود آمدن آن شده است. کتاب حاضر داستان چگونگی رواج و تولد این ضربالمثلها را با زبانی شعرگونه روایت میکند. هدف نویسنده از بازگویی این قصهها آشناکردن کودکان با ادبیات کهن ایران زمین اما با گفتاری کودکانه است.
برخی از ضربالمثلهای ارائه شده عبارتاند از: تا خر مفت تو میدونه، بار رو زمین نمیمونه؛ نه چک زدیم نه چونه، عروس اومد تو خونه.
برخی از ضربالمثلهای ارائه شده عبارتاند از: تا خر مفت تو میدونه، بار رو زمین نمیمونه؛ نه چک زدیم نه چونه، عروس اومد تو خونه.
قندوعسله ضربالمثله: فضولباشی
معرفی کتاب
هر ضربالمثلی یک داستانی دارد و براساس واقعه و اتفاقی به وجود آمده است. کتاب حاضر سعی دارد ماجرای ضربالمثلها را به زبان شعرهای کودکانه روایت کند. برخی از ضربالمثلهایی که ماجرایشان در این کتاب شعر آمدهاند، عبارتاند از: فلفل نبین چه ریزه، بشکن ببین چه تیزه؛ نونت نبود آبت نبود، تو چاله رفتنت چی بود!
اولین روز مدرسه
معرفی کتاب
یکی از اتفاقات مهم زندگی هر کس اولین روز مدرسه است. دنیای جدیدی که نگرانیهایی را به همراه دارد. اولین روز مدرسه موشکوچولو هم همینطور بود، موشکوچولو نگران بود. نگران اینکه اگر نتواند صدای معلم را بشنود، یا اگر نتواند معلم را خوب ببیند. آخه موشکورها نه خوب میبینند و نه خوب میشنوند. موش کوچولو وقتی با آشنا شدن با همکلاسیهایش متوجه میشود که: تواناییهای ما با یکدیگر فرق دارد. هر کدام از ما یک عالمه چیزهای مختلف بلدیم و با آنها به همدیگر کمک میکنیم.
هاپچیمیمونه و سلامهای قاتی پاتی
معرفی کتاب
هاپچی میمونه «سلامرسان جنگل» است و هر روز صبح سلامهای حیوانات را جمع می کند و به دوستانشان میرساند. اما یک روز اتفاق بدی میافتد. گرگ که سلامی در سبد هاپچی ندارد عصبانی میشود و سبد او را پرت میکند و همهی سلامها قاتیپاتی میشود. حالا هاپچی مانده و سلامهایی که نمیداند باید به کی برساند.
آخرین برگ
معرفی کتاب
لنس یک برگ زرد رنگ سختکوش است که قرار است به زودی از مدرسه فارغالتحصیل شود. او از این تغییر میترسد، زیرا برای فارغالتحصیلی باید درخت را رها کند و به روی زمین فرود بیاید. نگرانیهای او باعث شده که بیشتر از همه روی درخت بماند و از جایش تکان نخورد. آیا لنس میتواند به ترسهایش غلبه کند و فارغالتحصیلی موفق شود؟
این داستان میخواهد به کودکانی که قرار است به زودی تغییری بزرگ را تجربه کنند و بابت آن نگراناند کمک کند.
این داستان میخواهد به کودکانی که قرار است به زودی تغییری بزرگ را تجربه کنند و بابت آن نگراناند کمک کند.
راز قلب بزرگ
معرفی کتاب
این کتاب داستان پسربچهای به نام ویکتور است. او هر یکشنبه بعد از ناهار، به دیدن مادربزرگش میرود. این یکی از لذتبخشترین لحظات زندگی ویکتور است؛ چون مادربزرگ برای ویکتور داستانهایی از دوران کودکیاش تعریف میکند، روزی مادربزرگ برای ویکتور داستان پدر جَد ویکتور یعنی قلب بزرگ! را تعریف میکند. قلب بزرگ، یک کلاه بزرگ سرخپوستی بزرگ با پَرهای رنگی داشت؛ کلاهِ قلب بزرگ جادویی بود و در دل خودش یک راز بزرگ داشت. باید با ویکتور و مادربزرگش همراه شد تا راز پدر جَد ویکتور یعنی قلب بزرگ و کلاهش را فهمید...
خرگوش خانم و کت جادویی
معرفی کتاب
همه حیوانات با خوشحالی در برف بازی میکردند. اما خرگوش خانم بین آنها نبود. او از این همه بخشیدن موهایش به بقیه خیلی خسته شده بود. هنگامی که به حوض نزدیک شد، انعکاس تصویر خود را در آب دید. فریاد زد: «وای نه! چه بلایی سر خودم آوردهام؟ من دوست دارم موهایم را با بقیه قسمت کنم. اما انگار در این کار زیادهروی کردهام. حالا چطور خودم را گرم نگه دارم؟ »