بزرگ قد یک دکمه
معرفی کتاب
دکمه پلاستیکی سیاه از لباس پسرکی کَنده میشود و روی زمین میافتد. هیچکس متوجه او نمیشود و دکمه غصه میخورد. دکمه هرروز ماجرایی را پشت سر میگذارد. او آرزو میکند کاش دکمه لباس پادشاه بود تا در قصر به راحتی زندگی کند؛ اما او فقط یک دکمه است! روزی خیاطی او را پیدا میکند و... . هردکمهای به کاری میآید؛ ولی او فقط یک دکمه پلاستیکی است تا اینکه روزی خیاط او را به پسرکی میدهد و پسرک دکمه را در جیبش میگذارد. دکمه فکر میکند برای همیشه زندانی شده است؛ اما حقیقت چیز دیگری است.
دماغ مترسک
معرفی کتاب
مترسکِ تنهایِ تو باغچه، حرفهای کبوترها را درباره دروغ پینوکیو و دراز شدن دماغش شنید و با خودش فکر کرد که اگر هم دروغ بگوید، هیچوقت دماغش دراز نمیشود؛ چون یک مترسک است. او گفت: «من مهربانترین مترسک دنیا هستم!». ناگهان اتفاق عجیبی افتاد و... . مترسک دوباره با حرفهای کبوترها، متوجه شد که اگر دروغش را پس بگیرد، دماغش کوتاه میشود. بنابراین... .
به من بگو خالخالی
معرفی کتاب
کتاب حاضر مجموعهای از نُه شعر کوتاه برای کودکان است. شعرها درباره قاب عکس روی دیوار، قدرت باد، درختهایی که در کنار هم جنگل را به وجود میآورند، باغ توت و... است. شعر «به من بگو خالخالی»، درباره کفشدوزکی است که بدون اینکه کفشی به پا داشته باشد، در کوه و صحرا راه میرود و پاهایش زخمی نمیشود. او دلش میخواهد که خالخالی صدایش کنند!
چهارشنبه
معرفی کتاب
امروز چهارشنبه است و «یان» و «هنری» خیلی خسته هستند. آنها چشمهایشان را میبندند تا بخوابند؛ اما ناگهان یان با صدای «برومبرامبروم»، از خواب بیدار میشود. این دیگر چه صدایی است؟ او هنری را بیدار میکند. یان میگوید حتماً صدای لوله بخاری پاککن است. او تمام هفته مشغول کار بوده است و حالا لباسهایش را داخل ماشین لباسشویی انداخته است. آنها تصمیم میگیرند صدا را دنبال کنند و... .
شنبه
معرفی کتاب
روز شنبه برادران موش دُمعصایی خیلی خسته شدهاند. «یان» و «هنری» میخواهند زودتر بخوابند. آنها چشمهایشان را میبندند؛ ولی ناگهان یان با صدای «قچقیژ» از خواب میپرد. او هنری را بیدار میکند و میگوید این باید صدای خرچنگ دریایی باشد، حتماً با دستهای بزرگش که شبیه قیچی است، در حال کوتاه کردن موهای یک سگ پشمالوست! هنری خیلی دلش میخواهد این صحنه را ببیند. بنابراین، هر دو راه میافتند و... .
این فیل وجود ندارد
معرفی کتاب
قهرمان داستان به تازگی همسایه جدیدی پیدا کرده که اسمش «زولا» است. او دلش میخواهد با زولا دوست شود؛ اما فکر میکند زولا یک فیل بزرگ دارد و تمام وقت با او بازی میکند؛ چون صدای آب را میشنود و میداند که فیلها عاشق آببازی هستند. او صدای گرومگروم را میشنود و میداند که زولا با فیلش قایمباشک بازی میکند. او صدای تق و توق چکش را میشنود و میداند که زولا و فیلش در حال ساخت قلعه هستند؛ اما... .
سلطان جنگل: موش!
معرفی کتاب
در صحرایی خشک و بیآب و علف که شنهایش مثل طلا میدرخشید، زیر صخره بزرگی، موش کوچولویی زندگی میکرد. موش آنقدر ریزهمیزه بود که هیچکس او را نمیدید و همیشه زیر دست و پای دیگران له میشد؛ اما آقای شیر بالای صخره زندگی میکرد و با نعرههایی که میکشید، قدرت و اهمیت خودش را به همه ثابت میکرد. موش کوچولو خیلی دلش میخواست مثل شیر باشد؛ اما نمیدانست چه کند تا اینکه فکری به ذهنش رسید و... .
بیا مهربانی بکاریم
معرفی کتاب
آیا میشود مهربانی را کاشت؟ دختر کوچولویی این کار را کرد و به دانهاش آب، گرمای خورشید و محبت داد و هرروز این کارها را تکرار کرد؛ اما مدتها گذشت و خبری از سبز شدن مهربانی نبود و داشت دیر میشد. دختر کوچولو نگران و ناراحت بود تا اینکه روزی جوانه سر از خاک درآورد و... . دختر کوچولو تصمیم گرفت آن را با همه تقسیم کند و... .
یک دوست مثل هیولا
معرفی کتاب
«ببری» با هیولای زیر تختش دوست است. آنها هرشب، قبل از خواب با هم بازی میکنند. هیولا هیچوقت ببری را نمیترساند؛ چون دوستهای خوبی هستند؛ اما هیولا باید کسی را بترساند، برای همین وقتی ببری میخوابد، هیولا همه خوابهای بد او را میترساند و آنها را دور میکند؛ اما اینبار خواب بد، جایی کمین کرده است و هیولا به تنهایی حریفش نمیشود و... .
باغ رز
معرفی کتاب
«رُز» که بسیار خیالپرداز و ماجراجو است، با قوری شگفتانگیزش به دور دنیا سفر میکند و به هرجا میرسد، دانه گیاهان را جمع میکند. بالاخره روزی قوری پر از دانه میشود و رُز به شهری کنار ساحل میرسد و تصمیم میگیرد در زمینی خالی دانههایش را بکارد؛ اما هنگامیکه در حال آماده کردن زمین است، پرندهها همه دانهها را میخورند. رُز باقیمانده دانهها را میکارد؛ اما هرچه صبر میکند، دانهها سبز نمیشود تا اینکه اتفاق دیگری رخ میدهد.