شرشر بارون
معرفی کتاب
این کتاب حاوی چهارده شعر برای شکرگزاری از خداوند مهربان است. شکرگزاری بابت داشتنِ چشم و دست و پا، برای بارش باران و سیراب کردن گلها و درختها و برای داشتن باغ سیبی که در بهار پُر از شکوفه میشود و... . شایان ذکر است که دو شعر نیز از زبان کرمِ خاکی و لاکپشت آمده است که یکی برای بودنش تشکر میکند و دیگری برای خانه گرم و راحتش. همچنین درختی از آدمها به خدا شکایت میکند که چرا مراقبش نیستند و درخت گردویی از خدا میخواهد که باران ببارد تا خشک نشود.
خسته نباشی! جالباسی
معرفی کتاب
این کتاب شامل دوازده شعر درباره وسایل خانه است که کودک از هرکدام از آنها تشکر میکند. از پُشتیای که همیشه تکیه داده به دیوار و ایستاده است و از مهمانها پذیرایی میکند، از یخچالی که همیشه برای همه هدیههای خوشمزه دارد، از بخاریای که زمستانها، خانه را گرم میکند، از ماشین لباسشویی که برای لباسها مثل دریاست و از جالباسی که مثل درخت مهربانی، برپاست و شاخههایش زیر کلاه و لباسها پنهان شده است!
ما میتونیم، ما میتونیم
معرفی کتاب
کتاب حاضر روایتی ساده برای کودکان است که در قالب شعر بازگو میشود. غازکوچولو و اردک کوچولو دوستان خوبی هستند که با هم کارهای مختلفی انجام میدهند. آنها میتوانند راه بروند، در رودخانه شنا کنند و به آواز قورباغه گوش دهند، آنها میتوانند با گل و خاک بازی کنند و... . غاز و اردک از انجام همه این کارها لذت میبرند و خوشحال هستند.
راکت داستان مینویسد
معرفی کتاب
سگِ کوچولو، «راکت»، عاشق کتاب است. او همیشه یا خودش کتاب میخواند یا معلمش، پرنده طلایی، برایش کتاب میخواند. راکت حتی بوی کتابها را هم دوست دارد! او دنبال کلمههای جدید است و هرروز چندتایی پیدا میکند. پرنده طلایی کلمهها را از درخت آویزان میکند تا اینکه درخت پر از کلمه میشود و روزی راکت تصمیم میگیرد با آن کلمهها داستانی بنویسد؛ اما درباره چه بنویسد و موضوع داستانش چه باشد؟
راکت باسواد میشود
معرفی کتاب
سگ کوچولو، «راکت»، عاشق بازی بود. او دنبال برگها میدوید و به آواز پرندهها گوش میداد و زیر درختش چرت میزد تا اینکه روزی صدای پرنده طلایی کوچولو او را از خواب پراند! پرنده میخواست معلمِ راکت باشد و چیزهایی به او یاد بدهد؛ اما راکت دوست داشت فقط بازی کند. پرنده کوچک بالای درختی نشست و داستان سگِ بدشانسی به نام «باستر» را خواند. راکت اول عصبانی شد؛ اما کمکم از داستان خوشش آمد و... .
تخممرغ خالخالی
معرفی کتاب
غاز و اردک یک تخم خیلی بزرگ با خالهای رنگی پیدا میکنند و هرکدام معتقدند که تخم متعلق به خودشان است. اردک میگوید که اول تخم را دیده و غاز میگوید که اول لمسش کرده است. بعد از کلی جروبحث و کشمش، سرانجام تصمیم میگیرند با هم از تخم بزرگ مراقبت کنند و با هم آن را گرم نگه دارند. آنها ایدههای خوبی دارند، میخواهند به جوجه شنا و پرواز یاد بدهند و... سرانجام انگار وقتش رسیده است؛ اما ... .
من این قدم تو اون قدی
معرفی کتاب
پدربزرگ «لُپگلی» به او یک جفت جوراب منگولهدار، عیدی داده است و لپگلی خیلی خوشحال است. وقتی بهار از راه میرسد، بزرگترها به کوچکترها عیدی میدهند. حالا پیشی هم از لُپگلی عیدی میخواهد! چون کوچکتر از اوست! لپگلی یکی از بندهای منگولهدار را به دور گردن پیشی میبندد و پیشی هم خوشحال میشود. گنجشک از پیشی میپرسد که چرا اینقدر خوشحال است و... . گنجشک هم از پیشی عیدی میگیرد و به لانهاش میرود؛ اما حالا جیرجیرک عیدی میخواهد!