نکتههای داغ برای بچههای عصبانی: مهارتهایی برای کنترل خشم
معرفی کتاب
در طول زندگی هر فرد مواقعی پیش میآید که انسان عصبانی میشود.آدمهای عصبانی زندگی شادی ندارند. نویسنده میکوشد با نوشتههای این کتاب به نوجوانان کمک کند مهارتهای لازم برای کنترل خشم را به دست آورند. زبان مطالب بسیار ساده و تعاملی است. نویسنده برای هر موضوع مثالی از زندگی روزمره میآورد و در بیشتر موارد از مخاطب میخواهد دربارۀ آن موضوع، در کادری که در همان صفحه قرار گرفته است، بنویسد.
نکتههای داغ برای بچههای خسته: مهارتهایی برای غلبه بر افسردگی و به دستآوردن اعتمادبهنفس
معرفی کتاب
غم احساسی طبیعی است که همۀ انسانها آن را حس میکنند، اما افسردگی بیماری است و اگر کنترل نشود، زندگی را به هم میریزد. نویسنده میکوشد با نوشتههای این کتاب به نوجوانان کمک کند مهارتهای لازم برای فهمیدن و غلبهکردن بر افسردگی و اعتمادبهنفس پایین را یاد بگیرند. زبان مطالب بسیار ساده و تعاملی است. نویسنده برای هر موضوع مثالی از زندگی روزمره میآورد و در بیشتر موارد از مخاطب میخواهد دربارۀ آن موضوع، در کادری که در همان صفحه قرار گرفته است، بنویسد یا به سؤالهای کتاب جواب بدهند.
خرس شمشیر بهدست
معرفی کتاب
خرس بزرگ برای اثبات تیزی شمشیرش، همهچیز را تکهتکه میکرد! او تمام درختهای جنگلی را قطع کرد و وقتی حسابی خسته و گرسنه شد، به قلعهاش رفت تا استراحت کند؛ اما آب وارد قلعه محکم خرس شد! خرس با عصبانیت دنبال کسی میگشت که باعث این کار شده بود. او به سراغ نگهبانان سد رفت و خواست آنها را از وسط نصف کند؛ ولی متوجه شد که کار آنها نبوده است. بعد خرس نزد گراز، روباه و پرندهها رفت؛ ولی هیچکدام مقصر نبودند، پس چه کسی آب را وارد قلعه خرس کرده بود؟
خوش آمدید
معرفی کتاب
این داستان با الهام از بحران پناهجویان سوری نوشته شده است و هدفش تقویت حس پذیرا بودن در کودکان است. سه خرس قطبی روی یخها زندگی میکنند و همهچیز خوب است تا اینکه روزی یخ میشکند و آنها از خانه دور میشوند. حالا باید خانه جدیدی پیدا کنند. آنها از دور خشکی را میبینند؛ اما آنجا گاوها زندگی میکنند. گاوها به خرسها خوشآمد نمیگویند. گاوها فکر میکنند خرسها زیادی پشمالو، بداخلاق و گندهاند و... .
چند تا درخت؟
معرفی کتاب
هریک از حیوانات فکر میکنند میدانند که چندتا درخت، یک جنگل میشود؛ گوزن فکر میکند ۱۵۰۰ و خرس فکر میکند ۵۰۰ درخت؛ اما روباه معتقد است ۸۵ درخت کافی است. خرگوش میگوید چهل، شصت یا هشتاد درخت برای فرار کردن از دست شکارچیها بس است؛ اما نظر موشکوچولو چیز دیگری است، او میگوید چهار درخت! ناگهان همه حیوانات از پشت بوتهها صدایی میشنوند! این صدای مورچه است که میگوید با یک درخت میشود یک جنگل درست کرد؛ اما این چطور ممکن است؟
روزی که بابا عضو تیم فوتبالمان شد
معرفی کتاب
پدر همیشه برای تماشای بازی فوتبال میآمد و از همه بلندتر تشویقمان میکرد. روزی که مربی گفت یکی از والدین میتوانند برای کمک دواطلب شوند، پدر خیلی سریع پرید وسط زمین و همراه بقیه شروع کرد به گرم کردن! پدر انرژی و هیجان زیادی داشت و فکر میکرد، فوتبال بازی کردن یعنی برنده شدن. برای همین وقتی تیم مقابل گُل زد، از دروازهبان عصبانی شد، انگار او به عمد اجازه داده که حریف گل بزند و وقتی میخواست توپ را در دروازه شوت کند و یکی از بازیکنان اتفاقی او را به زمین انداخت، حسابی از کوره دررفت. از مربی به خاطر کارهای پدر عذرخواهی کردم؛ اما مربی... .
نیکی و هدیه هیجانانگیز تولد
معرفی کتاب
تولد مامان خرگوشه است و بچهها هرکدام هدیهای برای او درست کردهاند، به جز «نیکی». او به هدیه بهخصوصی فکر میکند. خواهرها و برادران نیکی برای مادرشان نقاشی کشیدهاند و از نیکی میخواهند که عجله کند تا همه با هم به مادر هدیه بدهند؛ اما نیکی هنوز در حال فکر کردن است. وقتی بچهها هدیههایشان را به مادر میدهند، نیکی در آشپزخانه است و برای مادر نقاشی شگفتانگیزی میکشد. نیکی چه کشیده است؟
کی امشب به من شببهخیر میگوید؟
معرفی کتاب
وقت خواب است و بره کوچولو خوابش میآید؛ اما نمیتواند مادرش را پیدا کند. حالا چه کسی به او شب به خیر بگوید؟ خانم گاو میگوید میتواند این کار را انجام دهد و بره را محکم لای پتو میپیچد؛ اما نه! اینجوری نیست! خانم گربه، خانم اسب، خانم خوک و... سعی میکنند بره کوچولو را بخوابانند؛ اما بیفایده است تا اینکه خانم گوسفند از راه میرسد و... .
نیکی و گرگهای بد گنده
معرفی کتاب
«نیکی» خرگوشه، خواب گرگهای بدجنسی را دیده بود که دنبالش کرده بودند. او با فریاد کمک می خواست. مادرش صدایش را شنید و فوراً وارد اتاق شد. نیکی به مادرش گفت که صدتا گرگ دنبالش کرده بودند. مامانش گفت حتما خیلی کمتر از صد تا بوده اند. مادر گفت و نیکی گفت. تا اینکه مامان تعداد گرگ ها را به پنج تا رساند. مامان گفت نیکی حتما خواب بد دیده ای و بعد سعی کرد او را آرام کند؛ ولی چنددقیقه بعد، بقیه بچه خرگوشها هم از ترس گرگ نمیتوانستند بخوابند. مامان خرگوشه با جارو سراغ گرگهای خیالی رفت و آنها را فراری داد.سپس آمد و کنار بچه هایش به خواب رفت.