Skip to main content

قارقالاردا اؤلورلر!

معرفی کتاب
این داستان صحبت‌های پدر و پسری است که با هم به کوه‌پیمایی رفته‌اند. پدر، قهرمان بازنشسته‌ کُشتی است و پسر می‎داند که پدر غمی پنهانی دارد و چیزی او را می‌آزارد؛ اما او هیچ‌گاه راز درونش را برای کسی برملا نکرده است. به گفته‌ خودش، او مثل کبک می‌خرامید، مانند طاووس پر می‌آراست و مثل عقاب شکار می‌کرد. پدر می‌گوید کلاغ‌ها را دوست دارد، چون نه کسی را گول می‌زنند و نه به دام کسی می‌افتند. پدر از این که جوانان را به میان جمعیت و به تشک می‌کشاند و با خفت بر زمینشان می‌کوبید، دچار عذاب وجدان شده است!

شکار بزرگ شنبه، نمایشنامه

معرفی کتاب
پدرِ «شنبه»، شکارچی بزرگی است؛ اما حالا پیر شده است و قدرت شکار کردن را ندارد. او از پسرش می‎خواهد که کار او را ادامه دهد. پسر نمی‌‏خواهد حیوانات را بکشد؛ اما پدر عقیده دارد که پسرش حتماً باید راه اجدادش را ادامه دهد. آن‎ها همه شکارچی بوده‌اند. پسرک می‏‌خواهد گنجشکی را شکار کند؛ اما پدرش می‏‌گوید او باید حیوان بزرگی مثل شیر را شکار کند و پسر هیچ‌وقت شیر ندیده است! او با راهنمایی گنجشک به دنبال شیر می‎رود و... .

لباس پرپری

معرفی کتاب
کتاب حاضر مجموعه‎ای از چهارده شعر برای کودکان است. شعرها درباره آمدن بهار و پُر گُل شدن باغ است، درباره درختی که با از راه رسیدن بهار تاجی از شکوفه بر سر می‏‌گذارد، درباره باریدن تگرگ و پُر شدن باغچه از نقل‌های ریز، درباره درخت سبزی که دستش درد گرفته است؛ چون کودکی روی آن نشسته است، درباره... . شعر آخر از کلاغی می‌گوید که روی هم چندتا لباس پردار پوشیده است و به همین علت در برف و سرما هم احتیاجی به بخاری ندارد!

هویج کوچک هویج بزرگ

معرفی کتاب
خرگوش کوچولو از خواب بیدار می‌شود و بعد از ورزش، می‎خواهد برای صبحانه هویج پیدا کند؛ حتی اگر هویج‌های کوچکی باشند؛ اما خرگوش بزرگ که همسایه خرگوش کوچولو بود، دلش هویج بزرگ می‏‌خواهد. آن‌ها با هم راه می‌‏افتند تا به گوزن می‌‏رسند که در حال شکستن هیزم است. وقتی گوزن متوجه می‏‌شود که آن‎ها دنبال چه هستند، پیشنهاد می‌کند که به او کمک کنند تا او هم به آن‌‏ها هویج بدهد؛ اما... .

حرف آبی آخر

معرفی کتاب
کتاب حاضر مجموعه‌ای از هجده شعر است برای نوجوانان. «پرنده بودن»، «مدادشمعی بنفش»، «پارتی‌بازی» و «حرف آبی آخر» نام برخی از این شعرهاست. شعر اول از پرنده‌ای می‌گوید که می‌خواهد آواز جدیدش را برای درخت بخواند؛ اما... . شعر دوم، داستان شمع و گل و پروانه است. شعر سوم درباره کارت قرمزی است که باید بازیکن بگیرد؛ ولی کارت قرمز پارتی‌بازی می‎کند و... . شعر آخر از خودکار آبی می‌گوید که هرشب حرف‌های دلش را برای دفتر می‌نوشت تا اینکه... .

کارگاه وندل

معرفی کتاب
«وندل» همیشه مشغول اختراع است و هروقت اختراع‌هایش درست کار نکنند، آن‌ها را دور می‌‏اندازد. او آن‌قدر کار دارد که هیچ‎وقت فرصت نمی‌کند کارگاهش را مرتب کند. برای همین یک ربات می‌‏سازد که این کار را برایش انجام دهد؛ اما ربات درست کار نمی‏‌کند. وندل آن را به آشغالدانی می‌‏اندازد و ربات دیگری می‌‏سازد. این ربات بسیار مرتب است؛ اما... .

آقای زیر‌تختی

معرفی کتاب
«جیم» در تختش دراز کشیده بود که ناگهان تشکش تکانی خورد و از زیر تختش، آقای «زیرتختی» بیرون آمد. او خودش را معرفی کرد و از جیم خواست که اجازه دهد تا کنارش روی تخت بخوابد! جیم خیلی تعجب کرد؛ اما اجازه داد و آقای زیرتختی خیلی زود به خواب رفت؛ ولی خروپف‌های او نمی‏‌گذاشت جیم بخوابد. جیم سراغ کمدش رفت تا گوش‌گیرش را بردارد که... .

فرمانروای عالم هپروت

معرفی کتاب
قهرمان داستان، پسرکی است که در خواب از تختش پایین می‏‌افتد و به دنیایی رویایی پرتاب می‎شود، دنیایی پر از غول و اژدها و ماجراهای عجیب و غریب! در این دنیا هیچ‌چیز آن‌طور که به نظر می‌رسد، نیست. درخت‌ها پرنده‎اند و چترها درخت‌اند و آسمان پر از ماهی‌هایی است که خُرخُر می‌‏کنند. پسرک فرمانروایی است که شال‌گردنش را گم کرده است و... .

جمعه

معرفی کتاب
امروز جمعه است و «یان» و «هنری» فکر می‌‏کنند می‌‏توانند راحت بخوابند و دیگر صدایی مزاحمشان نمی‎شود؛ ولی تازه خوابشان برده است که یان با صدای «خیش‌خیش‌خیش» بیدار می‌شود! اول از همه هنری را بیدار می‌کند. آن‌ها با تعجب متوجه می‌شوند جای صدا عوض می‎شود و یان فکر می‏‌کند یک کاهوسالادی با یک جوجه‎تیغی در حال دنبال‌بازی هستند! و این صدای برگ‎های کاهو است که موقع دویدن از هم جدا می‏‌شوند! آن‌ها می‎روند تا منبع صدا را پیدا کنند و... .

پنجشنبه

معرفی کتاب
برادران موشِ دُم‌عصایی، «یان» و «هنری»، شب‌ها خیلی سریع به خواب می‌‏روند؛ اما ناگهان با صدایی بیدار می‎شوند! «هی‌هی هاها هوهو»! یان از خواب می‎پرد و باید هنری را بیدار کند تا با هم بفهمند این صدای چیست. هنری حدس می‎زند شاید صدای یک خرگوش باشد یا یک تمساح! شاید تمساح و خرگوش می‎خواهند با هم ازدواج کنند و خرگوش برای هدیه ازدواج، یک موبایل به تمساح داده است و دنبال یک زنگ خوب برای موبایل می‏‌گردند! اما بهتر است خودشان بروند و ببینند صدا از چیست.