مراقبت از کره زمین: تغذیه و زندگی سبز
معرفی کتاب
فعالیتهای روزانۀ ما در کرۀ زمین، تأثیر بسیاری بر آن میگذارد. این کتاب شیوۀ زندگی سبز و تغذیۀ سبز، راهکارهای مهم در توسعۀ پایدار، صرفهجویی در مصرف انرژی و استفاده از محصولات غذایی ارگانیک و محلی را برای سالمسازی کرۀ زمین پیشنهاد میکند. نهضت زندگی سبز، انتخاب و مصرف انرژی، چهار اصل زندگی سبز، اقدامات عملی در این راه و نحوۀ مشارکت ما در این زمینه، موضوعات اصلی کتاب هستند.
بازیهای روز چهارشنبه
معرفی کتاب
مربع بزرگ و دایره کوچک، روزهای چهارشنبه، خود را با بازی مورد علاقهشان سرگرم میکنند. آن دو به نوبت واژهای را بر زبان میآورند و به شکل آن درمیآیند. هنگامیکه مربع بزرگ شکلهای گوناگون میسازد و دایره کوچک از عهده آنها برنمیآید، بازی متوقف میشود؛ اما دایره کوچک راهحل خوبی برای این مشکل دارد و... . این داستان تصویری فرصت خوبی برای پرورش خلاقیت کودکان فراهم میکند. در آغاز مربع و دایره با برشهای مختلف خود را به شکلهای مختلف تبدیل میکنند؛ اما هنگامیکه به کمک هم چیزی را میسازند، تنوع شکلی و رنگ بیشتری به وجود میآید که ماهیت ترکیبی خلاقیت را نشان میدهد.
بوسههایی برای بابا
معرفی کتاب
وقت خواب است؛ اما بچهخرس نه میخواهد بخوابد، نه حمام کند و نه به مامان و بابا بوسِ شب به خیر بدهد! بچهخرس حاضر نیست پدرش را ببوسد و شب به خیر بگوید؛ اما مادرش را میبوسد. باباخرسی فرزندش را بلند میکند و او را بوس زرافهای میکند، درحالیکه بچهخرس نمیخواهد به پدرش بوس زرافهای بدهد. باباخرسی او را از پلهها بالا میبرد و او را بوس کوآلایی میکند، درحالیکه بچهخرس نمیخواهد. باباخرسی فرزندش را حمام میکند و او را بوس تمساحی میکند، درحالیکه... . سرانجام هنگامیکه باباخرسی بچهخرس را در تختش میگذارد و میخواهد برود، بچه خرس پدرش را صدا میکند و... .
نانسی میداند
معرفی کتاب
«نانسی» میداند که چیزی را فراموش کرده است، او فکر میکند شاید یادش بیاید که چه چیزی را فراموش کرده، نانسی به همه چیز فکر میکند. به لباسهای جورواجور. به چیزهای که هم شکلاند. گاهی اوقات گوشهای نانسی چیزهایی را به یادش میآورند. گاهی شکم و بینیاش... .
این کتاب، داستان فیلی است که چیزی را فراموش کرده و برای به یادآوردن آن به همه چیز فکر میکند. تا اینکه بالاخره متوجه میشود چه چیزی را فراموش کرده است.
این کتاب، داستان فیلی است که چیزی را فراموش کرده و برای به یادآوردن آن به همه چیز فکر میکند. تا اینکه بالاخره متوجه میشود چه چیزی را فراموش کرده است.
مهمانهای وقت خواب
معرفی کتاب
به محض اینکه مادرِ دختر کوچولو چراغ اتاق را خاموش میکند، آنها میآیند! گرگ بنفش با کلاه بوقی، مار سفید با خالهای ستارهای و توپ سبز با دو چشم بزرگ و سیاه! دخترک چشمهایش را میبندد و باز میکند شاید آنها بروند؛ اما آنها از جایشان تکان نخوردهاند! با جیغ دخترک، مادر به اتاق میآید و برای دخترش لالایی میخواند و میگوید اینها مهمانهای وقت خواب هستند! و...؛ ولی وقتی مادر میرود، دوباره آنها میآیند. اینبار دختر کوچولو فکری دارد. نویسنده کتاب با داستان خود میکوشدبه بچههایی که وقت خواب مهمان دارند، کمک کند.
آتشفشان
معرفی کتاب
سرایدار مدرسه متوجه تغییراتی در آزمایشگاه میشود؛ اما چون هیچکس حرفهای او را باور نمیکند، مجبور به ترک مدرسه میشود. سرایدار جدید چهارچشمی همهچیز را زیرنظر دارد تا آب از آب تکان نخورد؛ اما روزی وسایل آزمایشگاه دست به دست هم داده و آزمایشگاه را به آتش میکشند و یک آتشفشان واقعی راه میاندازند. آیا سرایدار میتواند از پس این آتشفشان برآید؟
اژدهای آزمایشگاه
معرفی کتاب
سرِ زنگ آزمایشگاه، مداد کوچکی به زمین میافتد و زیر پای بچهها میرود. او زخمی و نوکشکسته و بیهوش در آزمایشگاه جا میماند. وقتی مداد به هوش میآید، هوا تاریک است و در نور مهتاب، وسایل آزمایشگاه عجیب و ترسناک به نظر میرسند. مداد سروصدا میکند و سایل از خواب بیدار میشوند و او را بیشتر میترسانند. اسکلت میخواهد با انگشت دراز استخوانیاش با مداد نقاشی کند، لوله آزمایش دنبال حلّال مداد میگردد و... . نزدیک است مداد از ترس پَس بیفتد که اژدهای آزمایشگاه وارد میشود و... .
مسافر نیمروز
معرفی کتاب
داستان این کتاب درباره بخشندگی و بزرگواری امام حسن(ع) است. روزی سه مرد که پیاده به خانه خدا میروند، درحالیکه از پیدا کردن آب ناامید شدهاند، تشنه به خانه پیرزنی میرسند. پیرزن از تنها گوسفندش شیر میدوشد و به آنها میدهد؛ چون میداند که نوشیدنِ آب در بیابان داغ نور چشم را کم میکند. پیرزن گوسفند را برای سه مرد سر میبُرد و برایشان غذا میپزد. هنگامی که شوهر زن به خانه میآید، از همسرش میخواهد که برایش شیر بیاورد؛ اما گوسفندی نیست تا شیری داشته باشد. مرد متوجه ماجرا میشود و... .
نمازی دیگر
معرفی کتاب
سه ماه است که «سلیمه» صاحب فرزندی شده است و در این مدت نتوانسته است به مسجد برود و نماز را به جماعت بخواند؛ چون کسی را ندارد تا کودک را نزد او بگذارد. بچه ناآرام است و اغلب گریه میکند. او از زندگیاش راضی است؛ اما دلتنگ صدای گرم پیامبر است تا اینکه روزی، هنگامی که هوا روبه تاریکی میرود و صدای اذان بلند میشود، سلیمه دیگر نمیتواند تحمل کند. او فرزندش را به بغل میگیرد و به طرف مسجد میدود؛ اما... .