باز هم آن مرد را دیدم
معرفی کتاب
پیامبران و امامان ما ویژگیهایی دارند که بعضی از آنها معجزه هم محسوب میشوند. کتاب حاضر، از مجموعهای چند جلدی، به شرح دعوت حضرت یونس می پردازد که مردم زمانش سخنان او و پرستش خدای یکتا را قبول نداشتند. داستان این کتاب از زمانی میگوید که حضرت یونس از مردم ناامید شد و آنان را رها کرد و رفت و به دهان ماهی افتاد. قصه از زبان درختی روایت میشود که هنگام خارجشدن یونس از دهان ماهی، بوتهای بیش نبود.
ماجراهای آقای خرمالو
معرفی کتاب
این کتاب دربردارنده چهار داستان است، به نامهای «خُر و پُف»، «آمپول»، «فروشگاه» و «خرابی». داستان اول درباره آقای «گلابی» و خُر و پُفهای شبانه اوست. آقای «خرمالو» نمیتواند با این سر و صدا بخوابد و سعی میکند به هر ترتیبی که شده است، این صداها را از بین ببرد. او زیر سر آقای گلابی را تنظیم میکند، او را در وان حمام میگذارد، او را بیرون از خانه میبرد و حتی پشت اسب سوار میکند؛ ولی هیچکدام از این راهها نتیجهای ندارد تا اینکه سرانجام... .
آتش سرسبز
معرفی کتاب
پیامبران و امامان ما ویژگیهایی دارند که بعضی از آنها معجزه هم محسوب میشوند. کتاب حاضر، از مجموعهای چند جلدی، به شرح زندگی حضرت ابراهیم (ص) و چگونگی گلستان شدن آتش برای او میپردازد. داستان این کتاب از ابتدای بهدنیا آمدن حضرت و بزرگشدنش در غار و پیش عمویش آذر آغاز میشود تا زمانی که ابراهیم بزرگ میشود و مردم را به پرستش خدای یگانه دعوت میکند. گلستانشدن آتش بر حضرت ابراهیم، یکی از معجزات او بهشمار میرود.
سفید بود، سفید تنها بود
معرفی کتاب
رنگ سفید زیباست؛ اما دلش گرفته است، او تنهای تنهاست. روزی فریاد میزند و شکایت میکند که چرا هیچکس نیست که او را از تنهایی نجات دهد. ناگهان صدایی میشنود. صدای قرمز و نارنجی! آنها دلشان میخواهد با سفید بازی کنند؛ اما سفید باید قسمتی از خودش را به آنها بدهد. سفید قبول میکند و ... حالا سفید خوشحال است. او میخواهد چند نفر دیگر هم به جمعشان اضافه شود؛ اما باز باید بخشی از خودش را بدهد. سفید میپذیرد و زرد و سبز هم میآیند... این کار آنقدر ادامه پیدا میکند تا دیگر چیزی از سفید باقی نمیماند و... .
موش و گربه و باقی دوستانا
معرفی کتاب
این کتاب بازنویسی داستان «موش و گربه»، اثر «عبید زاکانی» است. داستان تلفیقی از نظم و نثر است که مسائل اجتماعی را نقد میکند. «من (راوی) و «عبید»، نشسته بودیم که باقی دوستانا آمدند و سراسیمه گفتند چرا نشستهاید که موش و گربه با هم دعوا میکنند! این همه آدم صدها فرسخ راه آمده بودند تا این خبر را بدهند! اما مگر دعوای موش و گربه چیز تازهای است؟ در همین افکار بودم که عبید در کمال تعجب من، شروع به پرسیدن جزئیات دعوا از دوستانا میکند و به من تذکر میدهد که وجدانی بیدار داشته باشم و اخلاقی حقیقتجو!»
شاخهها در باد ریشهها در خاک
معرفی کتاب
دو دانه زیر خاک جای میگیرند و بهار سر از خاک درمیآورند. دانهها ابتدا به دو نهال کوچک و آرامآرام به دو درخت تبدیل میشوند. آنها در کنار هم خوشحالاند و هر روز بزرگتر و شادابتر میشوند؛ اما روزی آدمها بین آن دو دیوار میکشند؛ چراکه میخواهند خانه بسازند. درختها که از هم جدا شدهاند، دیگر رشد نمیکنند و هر روزشان با اندوه میگذرد. سرنوشت آنها چه میشود؟ آیا از بین میروند؟ یا میتوانند به زندگی ادامه بدهند؟
اینتریزی، آنتریزی
معرفی کتاب
در دو طرف خط دراز و کج و کوله، افرادی زندگی میکنند، این طرف خط، همیشه لباس سفید میپوشند و غذاهایشان را فقط با فلفل خوشمزه میکنند، آن طرف خط همیشه قرمز میپوشند و به غذایشان فقط نمک میزنند. روزی دختری سفیدپوش از این طرف خط و پسری قرمزپوش از آن طرف خط، با مشکلات زیاد میتوانند با هم ازدواج کنند. بعد از این اتفاق، این طرفیها با آن طرفیها دوست میشوند و برای غذاهایشان هم از نمک استفاده میکنند هم از فلفل و بچههایشان به جز سفید و قرمز، زرد و آبی و سبز هم میپوشند.
بچههای ساختمان بیست
معرفی کتاب
«گلنوا» دختر مردی به نام «یونس» است که بعد از چندین سال زندگی در اتاق کوچکی، واقع در باغی خارج از شهر، به ساختمان «بیست» میآیند. حالا یونس سرایدار این ساختمان است. گلنوا خوشحال است که میتواند در خانهای بزرگتر زندگی کرده و با بچههای ساختمان بازی کند؛ اما خوشحالی او دوام نمیآورد. وسایل مختلفی در ساختمان ناپدید میشود و همه پدر او را مسئول میدانند. آقای معمار که خودش یونس را به ساختمان آورده است و کاملاً به او اعتماد دارد، دو نگهبان میآورد تا دزد را پیدا کنند و... .
فصل خوب پیوستن
معرفی کتاب
واقعۀ عاشورا پیش و پسهایی دارد که شاید بارها به زبانها و بیانهای متفاوت آنها را شنیده باشیم. یکی از بخشهای سوزناک این ماجرا، شهادت مسلمبن عقیل به فرمان ابنزیاد است. این کتاب داستان پیوستن مسلم بن عوسجه به کاروان امام حسین (ع) است که به منظور آگاهکردن امام از خیانت مردم کوفه و همراهشدن با کاروان امام صورت گرفت.
فرودگاه بیشعورها
معرفی کتاب
بابا «یاتاقان» همیشه با شستن پردهها مخالف است؛ چون وقتی از حمام بیرون میآید، نمیداند پاهایش را با چی خشک کند! مامان «مارمالاد» همه پردههای خانه را توی ماشین لباسشویی میریزد و آن را روشن میکند؛ چون فردا مهمان داریم. ماشین لباسشویی مثل یک قهرمان وزنهبرداری که تازگی معتاد شده است، میلرزد، تکان شدیدی میخورد، دو وجب به جلو میپرد و با زوزهای بلند خاموش میشود! انگار کسی به تنظیمات ماشین لباسشویی دست زده است. حالا باید دفتر راهنما را پیدا کنیم؛ اما دفتر پانزده سال است که گم شده است!