ماهی باهوش و مرغ ماهیخوار
معرفی کتاب
این کتاب اولین جلد از مجموعه کتابهای «قصههای ایرانی برای بچههای ایرانی» است و بر اساس داستانی از کتاب «مرزباننامه» نوشته شده است. مرغ ماهیخوار کنار رودخانه زندگی میکند. او بسیار گرسنه است و موفق میشود ماهی کوچکی بگیرد؛ اما فریب حرفهای ماهی زیرک را میخورد و او را رها میکند. ماهی کوچولو در حالی که با خوشحالی از مرغ ماهیخوار دور میشود، او را نصیحت میکند و میگوید: «قبل از اینکه کاری انجام بدهی یا تصمیمی بگیری، حسابی فکر کن.»
لنگه کفشی در بیابان نعمت است
معرفی کتاب
در جلد دهم از مجموعه «قصههای خاله ستاره»، ضربالمثل «لنگه کفش در بیابان نعمت است»، توضیح داده میشود. در بیابانی که کمتر کسی از آنجا عبور میکرد، یک جفت کفش کهنه، زیر بوتهای نشسته بودند و با هم صحبت میکردند و از خاطرات گذشته میگفتند. یک شب آرزو کردند که دوباره پای کسی را بپوشانند؛ اما یکی از لنگهها پاره بود و لنگه دیگر به تنهایی به درد کسی نمیخورد تا اینکه روزی شغالی یکی از لنگهها ر ا دزدید. حالا لنگه دیگرِ کفش تنها بود و از بیابان ساکت و سرد میترسید و نمیدانست چگونه باید روزگار بگذراند.
دشت دوستی
معرفی کتاب
در دشتی که نامش دشت «دوستی» است، شیر با حیوانات دیگری مثل خرگوش و آهو و لاکپشت و ببر به خوبی و خوشی زندگی میکنند. آنها همه با هم مهربان هستند و طبق قانون دشت، هیچ حیوانی نباید حیوانات دیگر را شکار کند. همه حیوانات از گیاهان و میوهها تغذیه میکنند؛ حتی شیر هم میوهخوار است تا اینکه گرگ بدجنسی به دشت میآید و سراغ شیر میرود و سعی میکند او را فریب دهد. گرگ به شیر میگوید هر روز برایش یکی از حیوانات را به عنوان غذا میبرد؛ چراکه او سلطان دشت است. خبر به حیوانات دشت دوستی میرسد. آنها نزد لاکپشت پیر میروند و از او راهنمایی میخواهند.
ابر مهربان
معرفی کتاب
این کتاب از مجموعه کتابهای «قصههای خاله ستاره» است. در پاییز ابرها با باد همراه میشوند و به هر جایی سر میزنند تا اینکه به سرزمینی میرسند که بر اثر خشکسالی از بین رفته است و دیگر کسی آنجا زندگی نمیکند. ابرها میخواهند با باد به جاهای دیگر بروند؛ ولی ابر بزرگ میماند و گریه میکند. ابر میداند که هر چه بیشتر گریه کند کوچکتر میشود و در نهایت از بین میرود؛ ولی دلش میخواهد برای مردم روستا کاری انجام دهد. ابر آنقدر میبارد که زمین پر از آب میشود و درختان خشکیده جان میگیرند؛ اما دیگر از ابر خبری نیست. در فصل بهار شاخهها پر از شکوفه میشود و گلهای زیبا میرویند و مردم دوباره به روستا باز میگردند. مردم میدانند که ابری بارانی بوده است که روستا را دوباره زنده کرده است.
خونه مادربزرگ
معرفی کتاب
«مریم» کوچولو، دختر لوسی است که هر چه میخواهد، پدر و مادرش فراهم میکنند. او هیچوقت کارهایش را انجام نمیدهد و به دیگران دستور میدهد. بچهها مریم را دوست ندارند و با او بازی نمیکنند تا اینکه پدر و مادر مریم به سفری کاری میروند و مریم مجبور میشود به خانه مادربزرگش برود. او به مادربزرگ هم دستور میدهد، بدون اینکه از او خواهش کند. مادربزرگ تصمیم میگیرد آداب معاشرت را به مریم یاد بدهد و قوانین خانه را برای او توضیح میدهد و میگوید هر کسی باید کارهایش را خودش انجام دهد و اگر از کسی میخواهد که کاری بکند، باید از کلمه خواهش میکنم استفاده کند؛ اما مریم دوست ندارد این کارها را انجام دهد.
خرس اخمو
معرفی کتاب
خرس کوچولو همیشه اخمالو است و همه با دیدن او ناراحت میشوند. پدر و مادرش به او میگویند که کمی لبخند بزند؛ اما خرس کوچولو اصلاً گوش نمیکند. برا ی همین حیوانات دیگر حتی به او سلام هم نمیکنند. خرس کوچولو میبیند که دوستانش خوشحال هستند و میخندند و دلش میخواهد با آنها بازی کند؛ ولی نمیتواند اخمهایش را باز کند؛ چون ابروهایش این شکلی هستند. او جلوی آینه میایستد و سعی میکند؛ ولی نمیتواند. خرس کوچولو از خانه بیرون میرود و تصمیم میگیرد به دوستانش سلام کند؛ ولی... .
قایق تنها
معرفی کتاب
مردم شهری که زورگو و ستمگر هستند، پرندگان را آزار و اذیت کرده و هر روز تعداد زیادی از آنها را فقط برای تفریح کردن شکار میکنند تا اینکه روزی تمام پرندهها از شهر میروند و فقط یک پروانه باقی میماند. وقتی مردم ماجرا را میفهمند، پروانه را در قفس زندانی میکنند. صبح روز بعد تمام رنگهای زیبا در شهر به رنگ سیاه و سفید تبدیل میشود و فقط پروانه زندانی رنگی باقی میماند. مردم که بسیار تعجب کردهاند، متوجه اشتباه خود میشوند و تصمیم میگیرند کاری کنند تا همه پرندهها بازگردند.
تاریکی که ترس نداره
معرفی کتاب
خرگوش کوچولو خواهر و برادری ندارد و وقتی پدر و مادرش به مزرعه میروند، تنها میماند. روزی خرگوش کوچولو تصمیم میگیرد از لانه بیرون بیاید و به گردش برود. او با پرندهها بازی میکند و قورباغههای کوچک را دنبال میکند و...؛ اما زمانی که میخواهد به خانه برگردد؛ راه را گم میکند و در چاله بزرگی میافتد. پدر و مادر خرگوش کوچولو هم هر چه میگردند، او را پیدا نمیکنند تا اینکه کرمهای شبتاب از راه میرسند و قول میدهند که دنبال خرگوشک بگردند.
مامان مامان، من گم شدم!
معرفی کتاب
«ملوس خانم» گربهای است که با حیوانات دیگر در مزرعه زندگی میکند. او صاحب بچهای میشود که نامش را «چشمآبی» میگذارد. همه حیوانات، ملوسخانم و چشمآبی را دوست دارند و چشمآبی همهجا همراه مادرش است. روزی ملوسخانم از چشمآبی میخواهد که همانجا بماند تا او به مزرعه دیگری برود و پدربزرگ و مادربزرگ را ببیند. چشمآبی قبول میکند و ملوسخانم راهی میشود؛ اما بعد از مدتی چشمآبی خسته میشود و حوصلهاش سر میرود و تصمیم میگیرد او هم به دیدن پدربزرگ و مادربزرگ برود.
گل مغرور
معرفی کتاب
در باغی پر از گلهای رنگارنگ که پر از زنبور و پروانه است، گل رُز زیبایی باز میشود. گل رز بسیار مغرور است و فکر میکند از همه بهتر و زیباتر است. او با همه بدرفتاری میکند؛ حتی به درخت اجازه نمیدهد روی او سایه بیندازد. گل رز با این رفتارها تنها میماند و روزی میرسد که برگهایش زرد میشود و از بین میرود. باغبان که گل رز را این طور پژمرده میبیند، او را از باغچه درمیآورد و بیرون میاندازد. کودکان در این داستان با مفاهیم غرور و خودخواهی آشنا میشوند و به نتایج آن پی میبرند.