بردن تمساح به مدرسه؟ هرگز!
معرفی کتاب
معلم از بچههای کلاس میخواهد چیزی از طبیعت را به کلاس علوم ببرند و منظورش یک تکه چوب، چند تا سنگ درخشان و... است؛ اما «مگنولیا» تمساحش را به کلاس میبرد! او برای معلم توضیح میدهد که هیچ اتفاقی رخ نمیدهد و تمساح او ساکت و دست به سینه مینشیند. ناگهان وسط صحبت معلم، صدای خنده مگنولیا بلند میشود؛ چون تمساح یک نقاشی خندهدار به او نشان داده است. سر کلاس هنر، موشکی لای موهای معلم گیر میکند و... . مگنولیا حسابی به دردسر افتاده است!
روزی که همه چیز خوب میشود
معرفی کتاب
«برونو»، موش خرمای کوچولو، تازه از خواب زمستانی بیدار شده است و میخواهد تمام دنیا را بگردد. او در میان علفها جایی گرم و نرم برای چرت زدن پیدا میکند و وقتی بیدار میشود، گل بسیار زیبایی را میبیند. آنها با هم دوست میشوند و روزهای شادی را در کنار هم میگذرانند و برونو هربار از تغییر شکل گل شگفتزده میشود. روزی گل زیبا از برونو میخواهد به او اعتماد کند، نفس عمیقی بکشد و محکم به گل فوت کند و قول میدهد که همهچیز خوب میشود. برونو چشمهایش را میبندد و فوت میکند؛ اما... .
قورقوری کوچولو بزرگ میشود
معرفی کتاب
این کتاب داستانی درباره رشد و تغییر است. «قورقوری» کوچولو، ساعتها تلاش می کند تا از تخمش بیرون آید. دور و بر او پُر از بچهقورباغههایی مثل خودش هستند که دُمشان را تکان میدهند. قورقوری با دُمش میتواند حتی جلوی قلدرها هم از خودش دفاع کند. او در زندگیاش چیزی کم ندارد تا اینکه روزی اتفاق عجیبی می افتد! دوتا چیز عجیب و غریب از بدنش بیرون می زند! قورقوری وحشت می کند؛ اما بعدا می فهمد که آن دو تا چیز عجیب، پاهایش هستند. او هنوز به پاهایش عادت نکرده که اتفاق دیگری می افتد!
ماری ادلند، دخترک دانشمند
معرفی کتاب
«ماری» تا سه سالگی حرف نمیزند. او مدام در تختش بالا و پایین میپرد، به این طرف و آن طرف سرک میکشد و انگار در سکوت دنیا را کشف میکند. بالاخره در سه سالگی و هنگامی که از ساعت بزرگ خانه بالا رفته است و در پاسخ فریادهای پدر و مادر که میگویند بیا پایین! اولین کلمه را بر زبان میآورد، چرا؟ ماری سوالهای زیادی دارد و عاشق آزمایشهای علمی است. او همهچیز را با دقت میبیند و بررسی میکند؛ اما مادر و پدرش دنبال راهی میگردند تا شاید ماری از این همه سوال و آزمایش دست بردارد. آیا آنها موفق میشوند این کار را انجام دهند؟
ایزی و راسو
معرفی کتاب
«ایزی» از تاریکی، سایه، عنکبوت و خیلی چیزهای دیگر میترسد؛ اما راسو، دوست عروسکی او، از هیچچیز نمیترسد. هروقت راسو همراه ایزی است، او میتواند بر ترسهایش غلبه کند و هرکاری را انجام دهد. روزی راسو گم میشود! ایزی باید دوست عروسکیاش را پیدا کند و باید این کار را تنهایی انجام دهد. او باید همهجا را بگردد؛ زیر تخت که تاریک است، زیر اتاق شیروانی که پر از عنکبوت است، خیابان، سایه و... . آیا او میتواند راسوی عروسکیاش را پیدا کند؟
کارآگاه پادی در جنگل بلوط
معرفی کتاب
کارآگاه «پادی» تلفن همراهش را کنار تختش میگذارد تا به خواب زمستانی برود؛ اما ناگهان تلفن خانه به صدا درمیآید! رئیس کارآگاه، او را برای مأموریتی مهم و سّری احضار میکند. گزارشها حاکی از این است که بیشتر درختان جنگل بلوط خشک و سنجابها ناپدید شدهاند! محیطبانها میگویند این اتفاق، کار گرازهای «ماشوان» است. پادی به سرعت حرکت میکند تا در نقش محیطبان مأموریت جدیدش را انجام دهد.
جوجه اردک زشت
معرفی کتاب
خانم اردک منتظر است تا جوجههایش از تخم بیرون بیایند و در یک صبح بهاری بالاخره انتظارش به پایان میرسد و جوجهها یکییکی از تخم بیرون میآیند؛ اما یکی از تخمها هنوز سرِ جایش است! خانم مرغ فکر میکند این تخمِ غاز است؛ ولی خانم غاز میگوید این تخم بوقلمون است! در همان لحظه تخم ترک برمیدارد و جوجهای خاکستری از آن بیرون میآید. او شبیه هیچکدام از خواهرها و برادرهایش نیست!
این گوزن مال من است
معرفی کتاب
چندوقت پیش، گوزنی نزد «ویلفرد» آمد. ویلفرد فکر کرد که آمدن گوزن بیدلیل نیست، اسمش را «مارسل» گذاشت و قوانین مربوط به حیوانات دستآموز را برایش توضیح داد؛ ولی مارسل فقط بعضی از این قوانین را رعایت میکرد، مثلاً وقتی ویلفرد به موسیقی گوش میداد، مارسل سروصدا نمیکرد یا وقتی باران میآمد، برای ویلفرد سایهبان میشد و... . روزی در پیادهروی طولانی، ویلفرد و مارسل به پیرزنی رسیدند که مارسل را «رودریگو» صدا میکرد و میگفت که گوزن متعلق به اوست! ویلفرد حیرت زده شد و فکر کرد پیرزن اشتباه میکند؛ اما... .
کیت، گربه و ماه
معرفی کتاب
هنگامیکه ماه در آسمان میدرخشید و همه خانهها غرق در خواب بود، صدای «میومیوی» گربهای، «کیت» را بیدار کرد. کیت از پنجره گربه سفیدی را دید که روی دیوار باغ، در حال لیسیدن پنجههایش بود. کیت به گربه نگاه کرد و آرام گفت: «میو». کیت از اتاقش بیرون رفت و درحالیکه تبدیل به گربهای راهراه میشد، روی دیوار باغ پرید و همراه گربه سفید به راه افتاد. آنها با هم کوچهپسکوچهها را رد کردند و از شهرها گذشتند و با هم کلی میومیو کردند؛ حتی ماه هم میومیو کرد. صبح روز بعد، همه از رویایی که دیشب دیده بودند، گفتند و کیت فقط میومیو کرد!
خانه دیوانه
معرفی کتاب
خانهای یک آجرش کم بود و هرکسی به طرفش میآمد، دنبالش میکرد و با ناودانش او را خیس میکرد یا با دودکشش میزد توی سرش! مرغ، گربه، خر و سگ به ترتیب به سراغ خانه دیوانه میروند و از او میخواهند که خانه آنها باشد؛ اما خانه دنبالشان میکند و... . روزی خانه خود را در محاصره گرگها میبیند و از ترس میلرزد و آرزو میکند کاش مرغ و گربه و خر و سگ آنجا بودند و کمکش میکردند. او فریاد میزند و کمک میخواهد و... . آیا کسی برای کمک به خانه دیوانه پیدا میشود؟