یکی مثل من
معرفی کتاب
داستان حاضر درباره حفاظت از محیط زیست و یوزپلنگهای ایرانی است. بچهپلنگ با مادرش به گردش میرود که ناگهان مادرش با ماشین تصادف میکند، درحالیکه تابلوی وجود پلنگ در منطقه، کنار جاده نصب شده است! او همهجا را میگردد، شاید مادرش را پیدا کند. او تشنه، گرسنه، خسته و خیلی ترسیده است. وقتی بچهپلنگ در گوشهای به خواب میرود، شخصی او را به دام میاندازد؛ اما محیطبان، او را دستگیر میکند و بچهپلنگ را با خود به منطقه حفاظت شده میبرد. او آنجا یکی مثل خودش را میبیند!
شکارگاه عجیب
معرفی کتاب
داستان این کتاب درباره حفاظت از محیط زیست و حیوانات است. پادشاه دستور میدهد قالیبافان فرشی ببافند از زر و ابریشم که صحنه شکار او را نشان دهد. دخترها رنگها را میجوشانند، پشمها را در دیگ میریزند، نخها را در آفتاب خشک میکنند و دست به کار میشوند. بعد از مدتها فرش بافته میشود. پادشاه فرمان میدهد قالی را تا قصر سکهباران کنند و مردم میتوانند هر قدر بخواهند از سکهها بردارند! قالی را به حضور پادشاه میبرند؛ ولی در این شکارگاه، تیر پادشاه به خطا رفته است و حیوانات در حال فرار هستند!
شتره و بار سنگینش
معرفی کتاب
شتری به همراه دوستش، الاغ، بار نمکی را به جایی میبردند، الاغ به دلیل سنگینی بار، به شتر پیشنهاد کرد که در رودخانه بنشیند تا مقداری از نمکها در آب حل شود و بارش سبکتر شود. شتر نپذیرفت؛ اما الاغ با راهنمایی خرگوشی که در همان حوالی با آنها آشنا شده بود، با بارش در آب نشست و... . این داستان نکته مهمی را به کودکان یادآوری میکند و آن اینکه با تقلب کردن و زیرپا گذاشتن وجدان و صداقت کاری نمیتوان به نتیجه مطلوب رسید!
روزی که موش کوچولو به دنیا آمد
معرفی کتاب
موشکوچولوی خاکستری آنقدر ریزهمیزه بود که خواهرها و برادرهایش با او بازی نمیکردند. موشکوچولو هم سعی میکرد در کتابخانه خودش را سرگرم کند! روزی که هوا خیلیخوب بود، موشهای خاکستری تصمیم گرفتند بیرون از خانه بازی کنند و موشکوچولو آنقدر اصرار کرد تا خواهرش دلش سوخت و قبول کرد که او هم همراه آنها باشد؛ ولی فقط همین یکبار!... . بچهها آنقدر سرگرم بازی شدند که متوجه نشدند هوا تاریک شد و آنها خیلی از خانه دور شدهاند. حالا باید چه کار کنند؟ فقط موشکوچولو راهحل را میداند!
موش کوچولو سوار کشتی میشود
معرفی کتاب
موشکوچولو آشپز کشتی شده و اولینباری است که سوار کشتی میشود. او از تکانهای کشتی ترسیده و مرتب داد و فریاد میکند. خرگوش سعی میکند او را آرام کند؛ اما فایدهای ندارد. ناخداطوطی خودش به آشپزخانه میرود؛ اما موشکوچولو آنقدر ترسیده است که میخواهد از کشتی پیاده شود. ناخدا به او اجازه میدهد. موش وسایلش را جمع میکند و...؛ اما او نمیتواند وسط دریا پیاده شود، او شنا بلد نیست! ناخدا از خرگوش میخواهد استخر بادی را پر از آب کند و به موش شنا یاد بدهد و... .
موش کوچولو به قصر شیر میرود
معرفی کتاب
موشکوچولو برای دیدن پسرعمویش، «قهرمان»، راهی قصرِ شیر میشود. او میخواهد مانند پسرعمویش در قصر کار کند و زندگی راحتی داشته باشد؛ چون پیدا کردن غذا، به خصوص در فصل زمستان، بسیار سخت است. موشکوچولو همراه قهرمان، سینی پر از غذا را به اتاق سلطان میبرد و ظرف سالاد را جلوی شیر میگذارد؛ ولی شیر فریاد میکشد که سالاد را با سس مخصوص شیر مگس میخواهد! و موشکوچولو با تعجب میپرسد: «شیر مگس؟ ». او نمیداند که در قصر هیچکس اجازه سوال کردن ندارد. فقط باید بگوید: «چشم قربان»، «بله قربان» و... .
موش کوچولو دندانپزشک میشود
معرفی کتاب
موشکوچولو دندانپزشک جنگل است و در حال معاینه دندان خرگوشک. دندان خرگوشک خراب شده است. موشکوچولو به او میگوید باید هرشب مسواک میزدی و نباید چیزهای سفت را با دندانت میشکستی. موشکوچولو با انبر، دندان خراب خرگوشک را میکشد و پنبهای جای آن میگذارد و سفارش میکند که تا دوساعت چیزی نخورد. وقتی خرگوش میرود، موشکوچولو برای ناهار، چند لقمه نان و پنیرمیخورد، بعد چندتکه شکلات و آخر هم یک پسته شور دربسته! او با دندانش پسته را فشار میدهد، فشار میدهد و ناگهان، «آخ»، دندانش میشکند! حالا چه کسی میتواند دندان او را خوب کند؟
اسبابکشی پرماجرا
معرفی کتاب
«پتسون» نام مزرعهداری است که گربهای به نام «فیندوس» دارد. فیندوس هر روز ساعت چهار صبح، روی تخت کوچکش که کنار تخت پتسون است، بپربپر میکند و هر روز پتسون را از خواب بیدار میکند. پتسون که دیگر از این کارهای فیندوس خسته شده است، به او میگوید باید به جای دیگری برود. سرانجام فیندوس به اتاقکی کنار باغچه میرود تا هر قدر میخواهد بپربپر کند؛ اما تنهایی برای هر دوی آنها خستهکننده است. آیا آنها میتوانند طور دیگری با هم کنار بیایند؟
عید پرماجرا
معرفی کتاب
یک روز پیش از کریسمس، «پتسون» و گربه سخنگویش، «فیندوس»، کارهای زیادی دارند که انجام دهند؛ اما اتفاق بدی برای پتسون رخ میدهد. حالا آنها چطور میتوانند این همه کار را انجام دهند؟ آنها نه درخت کریسمس دارند، نه گوشت، نه بیسکویت زنجبیلی و نه... . درست همانموقع که پتسون و فیندوس ناامید شدهاند، «اَکسِل» وارد میشود. او از موضوع خبردار میشود و میخواهد کمک کند؛ اما کمک او کافی نیست و آنها هنوز خیلی چیزها کم دارند؛ اما صبر کنید! بعد از چند دقیقه خانم «اِلسا» وارد میشود و کلی خوراکی میآورد و چند دقیقه بعد، آقای «گوستاوسون» و بعد خانم «اندرسون» و... .
بردن سیرک به کتابخانه؟ هرگز!
معرفی کتاب
قهرمان داستان به کتابخانه میرود. روی پوستری که در کتابخانه چسبانده شده است، نوشته: "میتوانی هر کاری که دلت خواست توی کتابخانه بکنی." برای همین او تصمیم میگیرد یک سیرک در کتابخانه راه بیندازد...کتابدار به او میگوید زیاد سروصدا نکند!و او به کتابدار میگوید نگران نباشد او همه قوانین کتابخانه را میداند؛ ولی...