Skip to main content

هاچین و واچین دمت را برچین

معرفی کتاب
این داستان تخیلی درباره نقص عضو است و یادآوری می‏‌کند که اگر فردی مشکل جسمی داشته باشد، حتماً توانایی‌های دیگری دارد و نباید با نگاه تحقیر و تمسخر به او نگاه کرد. «اینپا» و «دودا» دو اژدهایی که با هم دوست بودند، پاهایشان را دراز کردند تا اتل‌متل‌توتوله بازی کنند. دودا ‎پرسید: «چرا یکی از پاهایت بزرگ‌تر است؟ » اینپا عصبانی شد و فریاد زد که این‌طور نیست و قهر کرد و رفت زیر درخت «دومبا» ایستاد. اینپا فکر ‎کرد، فقط از یکی از سوراخ‌های بینی دودا آتش بیرون می‎آید و آن یکی فقط دود دارد! برای همین جلوی چشمش را دود گرفته است و درست نمی‎بیند و... .

دانه هندوانه

معرفی کتاب
تمساح عاشق هندوانه است و به نظرش هندوانه بهترین خوراکی است. تمساح هندوانه را برای صبحانه، ناهار، شام و حتی برای دسر دوست دارد! روزی درحالی‌که تند‌تند هندوانه می‎خورد، یکی از دانه‌ها را قورت می‎دهد و... . تمساح نگران است که دانه در شکمش رشد کند و می‌‏ترسد مبادا ساقه‌های آن از گوش‌هایش بیرون بزند. او فکر می‎کند شکمش باد می‎کند و رنگ پوستش صورتی می‎شود و نکند او را در سالاد میوه بیندازند! تمساح خیلی ناراحت است و کمک می‌‏خواهد؛ ولی ناگهان... .

تیک تیک

معرفی کتاب
آقا موشه چنگال بزرگی را در راه‌آب پیدا می‌‏کند. آقا سگه می‏‌پرسد که این چنگال را برای چه می‎خواهی؟ موشه می‎گوید می‎خواهد با آن مانند یک قلاب از آب غذا بگیرد. آقا سگه از موش می‎خواهد تا چنگال را به او بدهد تا پشتش را بخاراند؛ اما آقای کلاغ فکر می‎کند چنگال پشت آقای سگ را زخمی می‌‏کند و از موش می‎خواهد تا چنگال را به او بدهد تا آن را در گنجه‌اش بگذارد. وقتی آن سه در حال دعوا بر سر چنگال هستند، صدای پای بچه‌گربه‎ای را می‎شنوند که سه تا پا دارد! آن‌ها تصمیم می‌‏گیرند کاری بکنند.

فرانکلین می‌گوید دوستت دارم

معرفی کتاب
روز تولد مادر «فرانکلین» نزدیک است و فرانکلین فکر می‌کند چه هدیه‌ای برای مادرش تهیه کند. او با دوستانش درباره این موضوع مشورت می‌کند و هر یک از آنان نظری دارند. روز تولد فرا می‌رسد و فرانکلین تصمیم می‌گیرد تمام کارهایی که دوستانش گفته‌اند، انجام دهد؛ اما او یک هدیه دیگر هم برای مادرش در نظر گرفته است. هدیه‌ای که روزها به آن فکر کرده است.

فرانکلین و توفان

معرفی کتاب
«فرانکلین» به شدت از توفان می‎ترسد! روزی که قرار است به خانه روباه برود تا با هم بازی کنند، ابرهای سیاه آسمان را می‎پوشانند. فرانکلین فکر می‎کند بهتر است از خانه بیرون نرود؛ اما مادرش می‌گوید قبل از شروع باران، می‌‏تواند به خانه روباه برسد. فرانکلین درحالی به خانه روباه می‌ر‏سد که باد، برگ و خاشاک را از زمین بلند می‏‌کند. او پیشنهاد می‎دهد که داخل خانه بروند؛ ولی روباه دوست دارد حرکت ابرها را ببیند و وزش باد را احساس کند، چیزهایی که به نظر فرانکلین خیلی ترسناک هستند! شاهین و سگ آبی هم می‎رسند. رعد و برق آسمان را روشن می‌‏کند و... .

فرانکلین زود باش!

معرفی کتاب
«فرانکلین» خیلی از کارها را می‎تواند به تنهایی انجام دهد؛ اما خیلی کُند است، حتی از یک لاک‎پشت معمولی هم کُندتر. فرانکلین هیچ‌گاه سرِ وقت حاضر نمی‌شود! روزی می‎خواهد به خانه خرس برود؛ چون روز به‌خصوصی است و فرانکلین نباید دیر کند. خانه خرس اصلاً دور نیست؛ اما فرانکلین یک چیز غیرعادی می‎بیند! خرگوش در حال بالا و پایین پریدن است و از فرانکلین می‎خواهد تا با هم بازی کنند. خرگوش یادش نیست که فرانکلین خیلی آهسته راه می‎رود... . فرانکلین دوباره راه می‎افتد. این‌بار لای بوته‌ها، روباه را می‎بیند و... . آیا فرانکلین به موقع به خانه خرس می‌‏رسد؟

قانون‌های آبکی

معرفی کتاب
این کتاب درباره حفاظت از محیط زیست و مصرف آب است. ماهی قدبلند و دوستانش در برکه‌ای زندگی می‏‌کردند. برکه قانونی داشت که همه آن را رعایت می‌‏کردند. «در مصرف آب صرفه‌جویی کنید». برای ساکنان برکه خیلی مهم بود که برکه‌شان قشنگ‌ترین برکه دنیا باشد؛ اما روزی اتفاق عجیبی افتاد! آب برکه کم شد و ماهی قدبلند و دوستانش مجبور شدند قوانین جدیدی وضع کنند و کلاه ضدخفگی سرشان کنند. چندهفته بعد، اتفاق دیگری افتاد... . شایان ذکر است که این کتاب تصویری است و تصاویر همراه متن، داستان را روایت می‌‏کنند.

سنجاب کجا رفته بود؟

معرفی کتاب
این داستان درباره حفاظت از محیط زیست است. پسرک مثل همیشه شیر را خورد و بطری آن را به بیرون پرت کرد، کنار بقیه بطری‎ها! او به درخت بلوط روبه‌روی اتاقش خیره شد و منتظر دوستش سنجاب بود؛ ولی هرچه انتظار کشید، خبری از سنجاب نشد! پسرک نگران سنجاب بود، حتی با پسر همسایه بازی نکرد. او فکر کرد شاید سنجاب به جاهای دوری رفته باشد تا غذای خوشمزه پیدا کند یا شاید لانه بزرگ‌تری می‌خواسته است یا... . تصاویر کتاب نشان می‎دهند سنجاب‌کوچولو در یکی از بطری‌های شیرِ پسرک گیر افتاده و... .

پسر دودی و غول نوشابه‌ای

معرفی کتاب
این کتاب درباره حفاظت از محیط زیست و آلودگی هواست. «پسر دودی» بطری نوشابه‎اش را تکان می‏‌دهد و درش را باز می‌‏کند. ناگهان از بطری، دودی بیرون می‌آید و تبدیل به غول بزرگی می‌شود. غولی که می‌‏تواند آرزوهای پسر را برآورده کند. پسر دودی، اول از همه یک موتور می‌‏خواهد و آرزویش برآورده می‌شود... . از دود سیاه موتور، همه بچه‎ها به سرفه می‏‌افتند و سروصدای آن همسایه‌ها را شاکی می‌‏کند. غول از این کار پسرک ناراحت می‎شود. آرزوی بعدی پسر، داشتن کامیونی پر از نوشابه است. او با کامیونش خیابان‌ها را پر از دود می‎کند و همه مردم را سیاه. غول ناراحت است! آرزوی سوم پسر داشتن یک کشتی پر از نوشابه است. او پشت سر هم نوشابه می‎خورد و بطری آن‌ها را به دریا می‏‌اندازد تا اینکه... .

ماشین افاده‌ای

معرفی کتاب
این کتاب تصویری درباره حفاظت از محیط زیست و آلودگی هواست و خودرویی معمولی داستان را روایت می‌‏کند. روزی به نمایشگاه خودرو، ماشین جدیدی وارد می‌شود که به نظر می‏‌آید خیلی افاده‎ای باشد! ماشین معمولی به او حسادت می‏‌کند و سرانجام تصمیم می‏‌گیرد از دست آن خلاص شود. هوا آلوده است و ماشین‎ها نمی‎توانند بیرون بروند؛ ولی ماشین افاده‌ای خیلی راحت بیرون می‏‌رود! ماشین معمولی او را تعقیب می‏‌کند و می‎بیند که او جایی عجیب ایستاد و... . این چه ماشینی است و چه خیالی دارد؟