Skip to main content

سنجاب گرفتار

معرفی کتاب
پدر و دختر به جنگل رفته‌اند تا برای تولد مادر گل بچینند. وقتی به خانه می‌رسند، می‎بینند در انباری باز است و بلبلی روی در آن نشسته است و یکسره آواز می‌‏خواند؛ درصورتی‌که آن‌وقت روز، پرنده‎ها باید به لانه‌هایشان بروند! وقتی آن‌ها وارد انباری می‏‌شوند، سنجابی را می‌‏بینند که جعبه‎ای روی پایش افتاده است! پدر جعبه را برمی‎دارد و پای سنجاب را که زخمی شده است، می‎بندد. دوستی یعنی این!

اپوش دیو

معرفی کتاب
«اپوش دیو» که خیلی بزرگ و سیاه و ترسناک بود، در کوچه‌ها ابر می‎فروخت. ابرهای بزرگ و کوچک، آبدار و بی‌آب. «نرگسی» تمام پول‌هایش را به اپوش داد و یک ابر خرگوشی خرید. در کوچه بعدی، «سهرابی» ابر خرسی گرفت و در کوچه بعد، «مریمی» ابر هاپ‌هاپی و... . حالا دیگر اپوش دیو هیچ ابری ندارد. بچه‎ها ابرهایشان را مثل هوا، قاصدک، پَر و... به آسمان فرستادند و ناگهان... .

تمساحی به نام گل زعفران

معرفی کتاب
«گل زعفران» نام تمساح جوانی است که کنار گل زعفران سر از تخم درمی‎آورد و همه او را به این نام صدا می‏‌کنند. گل زعفران از دوران نوجوانی گیاه‎خواری را انتخاب می‏‌کند. او دندان‎های تیز، پوستِ زبر و کلفت و چشمان ترسناکی دارد؛ ولی با همه مهربان و خوشروست. روزی به آن طرف رودخانه می‌‏رود تا دوستان جدیدی پیدا کند. او گوزنی را در حال آب خوردن می‌بیند. گل زعفران سلام می‎کند و لبخند می‌‏زند؛ ولی گوزن فرار می‌کند! بعد فیل‌کوچولو و خرگوش می‎آیند و باز هم گل زعفران سلام می‏‌کند و لبخند می‎زند؛ ولی آن‌ها هم پا به فرار می‌گذارند. آخر چرا؟ او که به همه لبخند می‏‌زند!

جوجه‌ بیست‌و‌دو روزه

معرفی کتاب
جوجه ماشینی از تخم بیرون می‎آید و سلام می‏‌کند. ماشین جوجه‎کشی جوابش را می‏‌دهد و جوجه فکر می‏‌کند او مادرش است! ماشین جوجه‎کشی خیلی دلش می‎خواهد مادر جوجه باشد؛ اما برایش توضیح می‌‏دهد که یک ماشین خودکار است و متأسفانه نمی‌‏تواند به جوجه که گرسنه‎اش است، غذایی بدهد. جوجه راه می‌‏افتد تا خودش غذا پیدا کند. ماشین جوجه‌کشی که نگران جوجه است، می‎خواهد به دنبال او برود که ناگهان پاهای آهنی‎اش از زمین کنده می‌شود و سیم برقش هم از پریز روی دیوار جدا می‎شود و... .

جیلی‌بیلی و پیشی

معرفی کتاب
پیشیِ «جیلی‌بیلی» گم شده است. او همه‌جا را می‏‌گردد؛ ولی خبری از پیشی نیست. جیلی‌بیلی سریع‌تر از همیشه صبحانه‌اش را می‎خورد و به خانه دوستش می‏‌رود تا دو نفری دنبال پیشی بگردند. آن‎ها سوار ماشین می‌‏شوند و به راه می‌‏افتند؛ اما وسط راه، ماشین صدای بلندی می‏‌کند و دود سیاه و نارنجی‌ای از آن بیرون می‏‌آید و خاموش می‎شود. بچه‎ها فکر می‏‌کنند این چیز سیاه و نارنجی تکه‌ای از ماشین است و تصمیم می‏‌گیرند آن را تمیز کنند و سرِ جایش بگذارند تا ماشین درست شود؛ اما... .

خاله نگار و دختر گل‌ها

معرفی کتاب
شوهر «خاله‌نگار» از دنیا رفته و او تنهای تنهاست. روزی خاله‌نگار متوجه می شود که برف‌ها آب شده‎اند و آمدن عمو‌نوروز نزدیک است. او می‎خواهد خانه را تمیز و مرتب کند؛ اما دیگر مثل سابق توان ندارد و خیلی زود خسته می‎شود. او مقداری چای که با گل‌های کوهی مخلوط است، دَم می‏‌کند، شاید خستگی‎اش در برود. در همین موقع، ناگهان از لوله قوری یک عالمه گل ریز و کوچک بیرون می‎ریزد و مثل دانه‌های برف روی دامن خاله‌نگار فرود می‎آید. یکی از گل‎ها بنفش است و وقتی خاله می‏‌خواهد آن را بردارد، اتفاق عجیبی می‏‌افتد!

خانه‌ام چرا می‌پرد

معرفی کتاب
غول بیابانی گرسنه بود و هرچه گشت، غذایی پیدا نکرد تا اینکه سنگ بزرگی دید و آن را نزد خاله «اَجی‌مَجی» برد و از او خواست تا سنگ را به یک تغار آبگوشت تبدیل کند. سنگ صاف و سیاه و بزرگ بود و خاله خیلی‌وقت بود که دلش یک اسب سیاه می‎خواست. پس چوب‌دستی‌اش را برداشت و سنگ را به اسب سیاهی تبدیل کرد و روی آن پرید و رفت! غول بیابانی ماند و شکمی که از گرسنگی به قار و قورمی کرد. حالا چه اتفاقی قرار است بیفتد؟

چکمه‌هایی به رنگ سنجد

معرفی کتاب
«مجید» و «لعیا» پنج‌ساله هستند و به مدرسه نمی‎روند. در روزی برفی، لعیا و مجید به کوچه می‎آیند تا بازی کنند. لعیا پیشنهاد می‏‌کند که به خانه خاله او بروند. آن‎ها از کوچه‌شان عبور می‏‌کنند و محله «باغ صفا» را پشت سر می‌‏گذارند و به درخت چنار قدیمی می‏‌رسند و... . بچه‎ها از پارک سگ‎ها هم رد می‎شوند، جایی که سگ‎های ولگرد زندگی می‏‌کنند و بالاخره به خانه «خاله اقدس» می‏‌رسند. لعیا وارد خانه می‎شود و مجید در کوچه می‏‌ماند. هوا خیلی سرد است و صدای پارس سگ‎ها می‎آید. چه بر سر مجید می‏‌آید؟

بهترین دوست من

معرفی کتاب
روزی خرگوش تخم‌مرغی پیدا می‌کند و آن را به خانه می‎برد. خرگوش پاپیونی مثل پاپیون خودش برای تخم‌مرغ درست کرده و غذایش را هم با او تقسیم می‎کند و از آن به بعد، آن‌ها همه‌جا با هم هستند و از همه‌چیز با هم لذت می‌برند. خرگوش همیشه مراقب تخم‌مرغ است که نشکند و او را خیلی دوست دارد. روزی مادر تخم‎مرغ او را پیدا می‏‌کند و با خود می‎برد و خرگوش تنها می‌شود. بدون تخم‌مرغ هیچ‌چیز مثل قبل نیست. خرگوش ناراحت و غمگین است تا اینکه... .

دکتر دسوتو

معرفی کتاب
دکتر «دسوتو»، یک موش دندان‌پزشک است و بیمارهای زیادی دارد. حیواناتی مثل موش کور و سنجاب روی صندلی معمولی دندان‌پزشکی می‎نشینند و حیوانات بزرگ‌تر روی زمین و دکتر از نردبان بالا می‎رود و روی دندان آن‌ها کار می‏‌کند. دکتر دسوتو گربه‌ها و حیوانات خطرناک را به هیچ‌وجه قبول نمی‌کند؛ حتی بی‌آزارترین آن‌ها را. روزی روباه خوش‌لباسی به مطب می‌آید که از درد اشک می‎ریزد. دکتر اول او را نمی‎پذیرد؛ اما وقتی ناله روباه را می‎بیند، او را قبول می‏‌کند و دل به دریا می‎زند... .