Skip to main content

مدرسه شبانه‌روزی هیچ تا پوچ

معرفی کتاب
کتاب حاضر حاوی سی داستان به هم پیوسته برای روز و بیداری است. «نم‌نمه لرزوانی و پرنده نقره‎ای»، «لک‌لکِ برج ساعت»، «فقط برای یک جیب سوراخ»، «نینجا در مدرسه» و «در جست‌وجوی دولپی»، نام برخی از این داستان‌هاست. «اوایل شایع شده بود که مدیر مدرسه، آقای «چشم‌شب»، همه‌جای مدرسه جاسوس دارد که کارهای بچه‌ها را به او گزارش دهند. بچه‌ها فکر می‎کنند او موقع راه رفتن، سرش را می‎چرخاند و همه‌جا را می‌بیند. بعضی‌ها هم می‌گویند کنار سرش چشم دارد! بیشتر بچه‌ها از مدیر می‎ترسند؛ اما هیچ‌کس به اندازه «نم‌نمه لرزوانی» از او نمی‎ترسد.»

آدمی که خرس شد

معرفی کتاب
مردم «بنی‌اسرائیل»، عقیده داشتند که هرکس چهل‌سال عبادت کند، به کسی آزار نرساند و هیچ گناهی مرتکب نشود، خداوند سه آرزوی او را برآورده می‎کند. مردی به نام «یوسف» بعد از چهل‌سال عبادت، می‎خواهد تصمیم بگیرد که چه آرزوهایی بکند. او با همسرش مشورت می‎کند. او به یوسف می‎گوید از خدا بخواه که من زیباترین زن روی زمین باشم. آرزوی یوسف برآورده می‌شود؛ اما بعد از مدتی زن مهربان او به زنی مغرور تبدیل می‎شود که خودش را لایق زندگی با شوهرش نمی‌داند و... . یوسف که صبرش تمام شده است، آرزوی دومش این است که همسرش به خرس تبدیل شود تا دیگر به زیبایی‌اش ننازد و... .

مردان بالای کوه

معرفی کتاب
مأموران «فخرالدوله»، حاکم شهر «ری»، «قزوین» و «همدان»، به او خبر می‌دهند که عده‌ای از مردم، هر روز بالای کوه می‌روند و تا غروب آفتاب آنجا می‌مانند. فخرالدوله دستور می‌دهد که آن‌ها را به حضورش بیاورند. مأموران به سختی از کوه بالا می‎روند و... . عده‌ای که به حضور فخرالدوله رسیده‌اند، بعد از گرفتن امان، می‎گویند که همه هنرمند و دبیر هستند و مدتی است که بیکار شده‌اند. آن‌ها به سلطان «محمود» نامه نوشته‌اند و می‌خواهند به خراسان بروند؛ چراکه شنیده‌اند محمود، پادشاهی دانش‌دوست است و از هنرمندان حمایت می‌کند... .

داروغه و سگ مریض

معرفی کتاب
این داستان درباره داروغه شهر «مرو» است که بسیار بی‌رحم و زورگوست و مردم را از کوچک و بزرگ آزار می‌دهد؛ اما وقتی پیر می‌شود، از همه این کارها دست برمی‎دارد و آدم نیکوکاری می‌شود و به همه کمک می‌کند. او سرانجام تصمیم می‌گیرد به سفر حج برود. وقتی به بغداد می‌رسد، مدتی آنجا سکونت می‌کند. روزی سگی بیمار و گرسنه را می‌بیند، دلش می‌سوزد و هر آنچه از دستش برمی‌آید، برای سگ انجام می‌دهد. کم‌کم حال سگ خوب می‌شود. حالا داروغه باید به سفر ادامه دهد، سگ را به چوپانی می‌سپارد و به حج می‌رود. مدت‌ها بعد از بازگشت داروغه پیر از سفر حج... .

حاکم و زن فقیر

معرفی کتاب
حاکم بزرگی که در مدینه زندگی می‎کند، شب‌ها به طور ناشناس در شهر می‌گردد تا از اوضاع و احوال مردم باخبر شود. شبی با همراهش به خرابه‌ای می‌رسد و می‌بیند زنی که لباس‌های کهنه‌ای به تن دارد، آتش روشن کرده، دیگی روی آن گذاشته است و فرزندانش روی زمین به خواب رفته‌اند. حاکم متوجه می‌شود که شوهر زن مرده است و او و بچه‌هایش دو روز است که چیزی نخورده‌اند و در دیگ روی آتش فقط آب است. حاکم و همراهش به سرعت به خانه حاکم برمی‎گردند، حاکم با دو کیسه بزرگ آرد و روغن و ... به خرابه بازمی‌گردد و زن نمی‌داند که این غریبه کیست. سرانجام... .

دو امیر شهر

معرفی کتاب
خلیفه «مأمون» دو امیر نگهبان دارد، به نام‌های «امیر شداد» و «امیر جبار». کار این دو نفر پیدا کردن مجرمان و مجازات آن‌هاست؛ اما مردم شهر درباره امیر جبار حرف‌های خوبی می‌زنند و از او نمی‌ترسند؛ درحالی‌که از امیر شداد به شدت می‌ترسند و حرف‌های بدی درباره او می‌زنند. مأمون از مشاورش می‌خواهد علت را کشف کند. مشاور خلیفه، مردی مورد اعتماد را در دو روز مختلف به خانه‌های این دو می‌فرستد و به او سفارش می‎کند هرچه می‌بیند و هرچه می‌شنود، برای او بازگو کند؛ سپس... .

بابا گردویی

معرفی کتاب
یکی از روزهایی که «انوشیروان» به شکار می‎رود، پیرمردی را می‌بیند که مشغول کاشتن درخت گردو است. انوشیروان با تعجب او را نگاه می‌کند؛ چراکه می‌داند درخت گردو وقتی به ثمر می‎نشیند که پیرمرد زنده نیست. هنگامی که علت این کار را از او جویا می‌شود، پاسخ پیرمرد این است: «دیگران کاشتند و ما خوردیم، ما می‌کاریم تا دیگران بخورند.» انوشیروان از این پاسخ خوشش می‌آید و دستور می‌دهد هزار درهم به پیرمرد بدهند؛ اما داستان اینجا تمام نمی‌شود و... .

بهترین رفوگر شهر

معرفی کتاب
روزی مردی نزد سلطان «محمود» می‌رود و از قاضی شهر شکایت می‌کند که مدت‌ها پیش، نزد او کیسه‌ای پر از سکه‌های طلا به امانت گذاشته است، کیسه‌ای سربسته و مُهرزده. هنگامی که کیسه را پس می‌گیرد و در آن را باز می‎کند، در آن سکه‌های مسی می‌بیند و وقتی موضوع را به قاضی می‎گوید، قاضی پاسخ می‌دهد که کیسه را همان‌طور سربسته و مُهر زده به او بازگردانده است. سلطان محمود کیسه را از مرد می‎گیرد و با مقداری پول او را راهی می‎کند؛ اما سخت به فکر فرو می‎رود و سرانجام نقشه‌ای می‌کشد، نقشه‌ای که حقیقت را برملا می‌کند.

مإمور مخصوص خلیفه

معرفی کتاب
امیر شهر «بغداد»، از بازرگانی ششصد دینار قرض می‌گیرد و قول می‌دهد که سه ماه بعد پول او را پس بدهد. امیر نوشته‌ای به بازرگان می‌دهد که پول او را به اضافه صد دینار و یک دست لباس گران‌بها بازگرداند. بعد از سه ماه، بازرگان برای گرفتن پول نزد امیر می‎رود، امیر می‎گوید به زودی پول او را بازمی‎گرداند... . یک سال و نیم از این ماجرا می‎گذرد و بازرگان هنوز پولش را پس نگرفته است تا اینکه روزی در مسجد در حال راز و نیاز با خداوند است که درویشی صدای او را می‌شنود و... .

دو آفتابه طلا

معرفی کتاب
مرد جوانی به نام «سهراب»، بیست‌هزار دینار را در دو آفتابه طلا، نزد قاضی شهر، به امانت می‎گذارد؛ زیرا قصدِ سفر حج دارد و نمی‌خواهد تمام دارایی‌اش را همراه ببرد. سهراب بعد از سفر حج، به جنگجویان اسلام می‌پیوندد و بعد از چندسال به شهرش و نزد قاضی بازمی‌گردد و پولش را طلب می‌کند؛ اما قاضی جوابی به او نمی‌دهد و وقتی اصرار سهراب را می‌بیند، جوان را تهدید می‌کند که او را به دیوانه‌خانه می‌فرستد. یکی از مأموران پادشاه «عضدالدوله»، این خبر را به او می‎رساند و پادشاه به فکر می‎رود تا چاره‌ای پیدا کند. پادشاه به دنبال قاضی می‌فرستد و به او می‎گوید که قصد دارد مقداری طلا و جواهر نزد او به امانت بگذارد و... .