Skip to main content

خر دانا

معرفی کتاب
پادشاه «انوشیروان» فرمان می‌دهد زنجیر بلندی بسازند و زنگ‌هایی به آن آویزان کنند، آن‌چنان که حتی دست بچه‌ها هم به آن برسد تا هرکسی مشکلی دارد، زنجیرها را بکشد و زنگ‌ها به صدا دربیاید و صدایش به گوش انوشیروان برسد. روزی صدای زنگ‌ها بلند می‌شود. نگهبان‌ها خر پیر و بیماری را می‌بینند که پشتش را به زنجیرها می‌مالد. به فرمان پادشاه، نگهبانان خر را در بازار می‌چرخانند تا از حال و روزش باخبر شوند. آن‌ها متوجه می‌شوند که خر متعلق به «گودرز رخت‌شوی» است. او بیست‌سال از حیوان بیچاره کار کشیده و حالا که حیوان پیر و ناتوان شده، به اصطلاح او را آزاد کرده و خر پیر آواره شده است. انوشیروان دستور می‌دهد که... .

خاله اناری

معرفی کتاب
حاکم آذربایجان که همه به او «سپهسالار» می‎گویند، تصمیم می‎گیرد در حوالی شهر، خانه بزرگی برای خودش بسازد. در همان مکانی که او قصد ساختن خانه دارد، پیرزنی زندگی می‎کند که همه «خاله‌اناری» صدایش می‌کنند؛ چراکه باغ انار کوچکی دارد و کارگرهایی که با کارکردن در این باغ زندگیشان را می‎گذرانند. سپهسالار از پیرزن می‎خواهد که باغش را به او بفروشد؛ اما پیرزن نمی‌پذیرد. سپهسالار زمین را به زور از او می‎گیرد و هیچ پولی به پیرزن نمی‎دهد. خاله‎اناری سعی می‎کند هر طور شده حقش را بگیرد؛ اما بی‌نتیجه است. سرانجام نزد پادشاه، «انوشیروان»، می‎رود و... .

شاه و چوپان

معرفی کتاب
«بهرام گور» وزیری به نام «راست روشن» دارد که کاملاً مورد اعتمادش است. بهرام با خیال راحت مشغول خوش‌‌گذرانی است و کشور را به وزیرش سپرده است. غافل از اینکه راست روشن به مردم ظلم می‌کند و تا می‌تواند زور می‌گوید. روزی بهرام متوجه می‌شود که دشمن خیال حمله به سرزمینش را دارد. او برای سر و سامان دادن به لشکر، به خزانه می‌رود؛ ولی در کمال تعجب، آنجا را خالی می‎بیند. علت را جویا می‌شود؛ ولی هیچ‌کس جرئت ندارد درباره وزیر حرفی بزند. بهرام غرق در فکر به تنهایی به صحرا می‌رود و کنار خیمه‌ای که گوسفندان در حال چرا هستند، سگی را می‎بیند که به دار زده شده است و... .

او هنوز اینجاست

معرفی کتاب
«سوسی» و «گای» مدت‌هاست که با هم دوست هستند، همه‌جا با هم و در کنار هم. روزی که «مونوپولی» بازی می‌کنند، به این فکر می‌افتند که حیوان خانگی بخرند؛ اما مادر گای با این کار مخالف است. با اصرار بچه‌ها، پدر سوسی راضی می‌شود و همه با هم به فروشگاه حیوانات خانگی می‌روند. آن‌ها یک گکوی پلنگی می‎خرند (نوعی مارمولک)، با یک محفظه شیشه‌ای و کلی وسایل دیگر. سوسی و گای اسم گکو را «ماتیلدا» می‎گذارند و خانه ماتیلدا در اتاق سوسی قرار می‎گیرد. ماتیلدا خیلی سریع با گای دوست می‌شود؛ اما ظاهراً از سوسی خوشش نمی‌آید و... .

درخت بخشنده

معرفی کتاب
درخت و پسرک با هم دوست هستند. پسرک هر روز نزد درخت می‎رود. او با برگ‌های درخت برای خود تاج درست می‎کند، از تنه درخت بالا می‎رود، با شاخه‌هایش تاب‌بازی می‎کند، از سیب‎هایش می‎خورد و وقتی خسته می‎شود، زیر سایه‎اش می‌خوابد. درخت و پسرک از بودن با هم بسیار خوشحال هستند. سال‌ها می‎گذرد، حالا پسرک مرد جوانی شده است. او غمگین است و حوصله بالا رفتن از درخت را ندارد. پسرک به پول احتیاج دارد. درخت سیب‌هایش را به او می‎دهد تا بفروشد و شاد باشد. مدتی بعد دوباره مرد جوان بازمی‎گردد. او باز هم غمگین است و درخت... .

زمانی که هم‌صحبت فریدا بودم

معرفی کتاب
«مینا»، «مانی»، «محسن» و «پریسا» به خانه مادربزرگ می‎روند؛ اما او به مسافرت رفته است و فقط دایی «سامان» در خانه است. دایی سامان یک کارتن پر از صفحه‌های گرامافون قدیمی به بچه‌ها می‌دهد. با شنیدن صدای نوجوانی دایی سامان روی صفحه‌ها، بچه‌ها به ماجرای سفر او به مکزیک و دیدارش با «فریدا» (نقاش مکزیکی)، پی می‌برند. در این سفر «لوئیس بونوئل» دایی و فریدا را همراهی می‌کند. آن‌ها به جنگلی عجیب می‌روند و از معابد آزتک‌ها سردرمی‌آورند!

تعطیلات پلیسی یا «چه کسی عروسک خیمه‌شب‌بازی را دزدیده است؟»

معرفی کتاب
در موزه «سانتر پل‌کله» غوغایی به پا شده؛ چراکه عروسک خیمه‌شب‌بازی باارزشی گم شده است و هیچ سرنخی وجود ندارد. تعداد زیادی پلیس سردرگم با انواع گرفتاری‌های عجیب و غریب دست به گریبانند. درست همان روز، سر و کله «لنا» پیدا می‌شود. دختری که آمده تا تعطیلات را با پدرش بگذراند. پدر لنا در اداره پلیس کار می‌کند و وقت سرخاراندن هم ندارد. آیا ارتباطی بین لنا، پدرش و عروسک خیمه‌شب‌بازی وجود دارد؟

ماجرای تماشایی (تا حدی)

معرفی کتاب
پدربزرگ و مادربزرگ «تام» به او ساعتی شگفت‌انگیز هدیه می‌دهند. تام که خیلی هیجان‌زده است، ساعت را به بهترین دوستش، «دِرِک» نشان می‌دهد و خیلی خوشحال است؛ اما در مدرسه اتفاق جالب‌تری رخ داده است! همه بچه‌های کلاس به مهمانی تولد «جولیا» دعوت شده‌اند، به غیر از تام. او سعی می‌کند وانمود کند که از این موضوع ناراحت نیست؛ ولی درواقع او خیلی ناراحت و دلگیر است. واقعاً چرا او را به این مهمانی دعوت نکرده‌اند؟

بزن بریم با کوسه‌ها شنا کنیم!

معرفی کتاب
«جرونیمو استیلتُن» سردبیر روزنامه معروف و محبوب «ماکاموشی»، جزیره جوندگان جسور، است. او عاشق کارش است؛ ولی تازگی سرش خیلی شلوغ شده است، بدون هیچ تفریح و خوش‌گذرانی! جرونیمو تصمیم می‌گیرد به سفری چند روزه برود؛ اما قبل از اینکه وارد بهترین آژانس مسافرتی شهر شود، صدای گوش‌خراش پسرعمویش را می‌شنود. او به جرونیمو، سفری را پیشنهاد می‎کند که... .

نبرد با گربه‌های راهزن

معرفی کتاب
«جرونیمو استیلتُن» سردبیر پر فروش‌ترین روزنامه جزیره «ماکاموشی» است. او با چاپ دفتر تلفن، به دردسر بزرگی افتاده؛ چون تمام شماره‌ها اشتباه چاپ شده است. حالا همه موش‌ها جلوی دفتر روزنامه جمع شده‌اند و فریاد می‌کشند: «استیلتُن بیا بیرون!» در این وضعیت اسفناک، پسرعموی جرونیمو او را راضی می‌کند تا با هم به جست‌وجوی جزیره نقره‌ای بروند؛ اما کشتی گربه‌های راهزن به آن‌ها حمله می‎‌کند و... .