Skip to main content

بریم و بیایم با سرویس مدرسه

معرفی کتاب
این داستان درباره ماشین «ون» کوچولویی است که سرویس مدرسه شده است. روز تولد «مینو»، مادر کیک شکلاتی می‌پزد تا او به مدرسه ببرد. مادر هم سوار سرویس می‌شود تا کیک را به مدرسه برساند. جلوی در مدرسه بچه‌ها برای مینو تولدمبارک می‌خوانند و آقای راننده هم برای او هفت بار بوق می‌زند و برای ون کوچولو که دو ساله شده است، دو تا بوق می‌زند.

بریم و بیایم با هواپیما

معرفی کتاب
«مینو» و «مانی» با پدر و مادرشان سوار هواپیما می‌شوند. آن‌ها هر دو دوست دارند کنار پنجره بنشینند تا بیرون را تماشا کنند. هر چه هواپیما بیشتر اوج می‌گیرد، ساختمان‌ها کوچک‌تر می‌شوند. هواپیما از بالای کوه‌ها عبور می‌کند. در طول پرواز، مانی تصمیم می‌گیرد خلبان شود و بعد تصمیمش عوض می‌شود، او می‌خواهد کوهنورد شود و وقتی از روی جنگل عبور می‌کنند، تصمیم می‎گیرد شکاربان شود!

بریم و بیایم با قطار

معرفی کتاب
این کتاب درباره رفت و آمد با قطار است. عید نوروز «مانی» و «مینو» با پدر و مادرشان، سوار قطار می‌شوند. قطار سوت بلندی می‌کشد و به طرف شهر «مشهد» حرکت می‌کند. قطار خیلی سریع حرکت می‌کند و کوه‌ها و کویر خشک را پشت سر می‌گذارد. مینو و مانی باید شب در قطار بخوابند؛ چون هنوز به مقصد نرسیده‌اند. با طلوع خورشید آن‌ها به مشهد می‌رسند و به خانه مادربزرگشان می‌روند.

بریم و بیایم با آمبولانس

معرفی کتاب
در بازی اسکیت، پای «مینو» زخمی می‌شود. مادر با اورژانس تماس می‌گیرد، آمبولانس چراغ گردانش را روشن می‌کند و آژیرکشان حرکت می‌کند. ماشین‌ها از سر راه آمبولانس کنار می‌روند و پلیس چراغ قرمز را سبز می‌کند. آمبولانس حتی از اتوبوسی که در مسیر ویژه حرکت می‌کند، جلو می‌زند و خودش را به مینو می‌رساند.

جنگ مسخره

معرفی کتاب
موضوع داستان درباره صلح است. پادشاه شکم‌گنده، روزهای طولانی حوصله‌اش سر می‌رفت. نه شکار، نه موسیقی، نه مطالعه، هیچ‌چیز سرگرمش نمی‌کرد. او هر روز صبح با کالسکه‌اش از قصر بیرون می‌رفت و روی شن‌ها قدم می‌زد و برمی‌گشت و می‌خوابید تا اینکه روزی که از کنار دهکده می‌گذشت، صدای جادوگر بزرگ را شنید که ادعا می‌کرد می‌تواند همه ناراحتی‌ها را درمان کند. جادوگر راه درمان پادشاه را یک جنگ خودمانی می‌دانست. پادشاه فریب جادوگر را خورد و او را به عنوان مشاور خود انتخاب کرد. از آن روز به بعد... .

سرزمین موجودات وحشی

معرفی کتاب
«مکس» لباس گرگی‌اش را می‌پوشد و شروع به بازی می‌کند... . او کلی شیطنت کرده است. به همین علت، مادر مکس را به اتاقش می‌فرستد. مکس در اتاق، خودش را سرگرم می‌کند و به سرزمین موجودات وحشی می‌رود و پادشاه آن‌ها می‌شود و کلی خوش می‌گذراند؛ اما سرانجام ترجیح می‌دهد که به خانه بازگردد؛ چون گرسنه است. غذا هنوز گرم است و در انتظار مکس!

افسانه کاکل‌زری و دندان مروارید

معرفی کتاب
سه خواهر ی که پدر و مادرشان را از دست داده‌اند، به قصر پادشاه راه پیدا می‌کنند. خواهر اول آشپزی می‎داند، خواهر دوم می‌تواند با پنبه، تشک درست کند و خواهر سوم که «نازبانو» نام دارد، می‎گوید که مادرش نوید داده است که در آینده، صاحب فرزندان دوقلو می‌شود؛ پسری به نام «کاکل‌زری» و دختری به نام «دندان مروارید». پادشاه با نازبانو ازداوج می‌کند. با اتفاقاتی که در ادامه داستان رخ می‎دهد، پادشاه دو خواهر نازبانو را به مزرعه می‌فرستد. بعد از مدتی فرزندان دوقلوی پادشاه به دنیا می‌آیند. خواهران نازبانو که کینه او و پادشاه را به دل گرفته‌اند، وارد عمل می‌شوند و دو نوزاد را با دو توله‌سگ عوض می‌کنند؛ سپس... .

راورندوم

معرفی کتاب
«راور»، سگ کوچولو، در حال بازی با توپش است که سر و کله پیرمردی پیدا می‌شود. پیرمرد کت نخ‌نمایی پوشیده و کلاه سبزرنگی به سر دارد. راور تمام حواسش به توپش است وگرنه شاید متوجه می‌شد که پیرمرد یک جادوگر است. جادوگر توپ راور را برمی‌دارد و راور هم پاچه او را می‌گیرد و همین کار راور باعث می‌شود جادوگر او را به یک سگ عروسکی تبدیل کند! راور که حالا یک عروسک است، پشت ویترین مغازه نشسته و منتظر است که یک نفر او را بخرد. او قصد دارد به محض اینکه از مغازه بیرون برود، فرار کند؛ اما مگر یک سگ عروسکی می‌تواند فرار کند؟

خنثی‌کردن اشعه دکتر مربا

معرفی کتاب
در جلد پنجم از مجموعه «اراذل و اوباش»، زامبی‌های بدجنس، کل دنیا را اشغال کرده‌اند و به گفته «تیفانی فلافت»، خبرنگار شبکه اخبار ۶، همه این اتفاقات زیر سر دکتر «روپرت مُربای خبیث» است. این خبر به گوش گروه «اراذل و اوباش» می‌رسد و آن‌ها می‌خواهند دنیا را نجات دهند؛ اما دکتر مربا در ماه پنهان شده است و سلاحش، «گوگولی زیلا»، را با خودش برده است. گروه اراذل و اوباش برای پیدا کردن دکتر مربا مجبورند یک موشک قرض بگیرند. آیا آن‌ها می‌توانند از این مأموریت جان سالم به در ببرند؟

هامپتی دامپتی

معرفی کتاب
«هامیتی‌دامپتی» نام تخمی است که از بالای دیوار به زمین می‌افتد و می‌شکند. او با کمک دیگران و کمی استراحت، حالش خوب می‌شود؛ اما دیگر از ارتفاع می‌ترسد و نمی‌تواند از دیوار بالا برود. هامپتی‌دامپتی خیلی دلش برای پرنده‌ها تنگ شده است؛ برای همین با هر زحمتی هست، موشکی درست ‌می‌کند و... . موشک آن‌طرف دیوار می‎افتد و حالا هامپتی‌دامپتی مجبور است هر طور شده خودش را به آن بالا برساند. او به ترسش غلبه می‌کند و از دیوار بالا می‌رود و بعد اتفاق شگفت‌انگیزی رخ می‌دهد!