قصّههای زیزیگولو: قصههای 17،17،16
معرفی کتاب
قهرمان سه داستان این کتاب، شخصیتی خیالی به نام «زیزیگولو» است. او میتواند کارهای عجیب و غریبی انجام دهد. در داستان اول، «خانمی» یاد دوران کودکیاش افتاده است و زیزیگولو او را به آن دوران برمیگرداند. داستان دوم، درباره «امیر»، همسایه خانمی، است که در کارها به مادرش کمک نمیکند و ناگهان سر و کله «نخودی» پیدا میشود! در داستان سوم، امیر خیلی دلش میخواهد زودتر بزرگ شود و وقتی مادر امیر به اتاقش میرود تا او را بیدار کند، با صحنه ترسناکی روبهرو میشود.
قصّههای زیزیگولو: قصههای 15،14،13
معرفی کتاب
کتاب حاضر حاوی سه داستان کوتاه است که قهرمان آنها شخصیتی خیالی به نام «زیزیگولو» است. در داستان اول، «امیر»، همسایه زیزیگولو، مشتاق مدرسه رفتن است؛ ولی زیزیگولو ناراحت است، او دیگر نمیتواند با امیر بازی کند. داستان دوم، درباره مادربزرگ امیر، «خانمجان»، است که امیر اصلاً به او توجه نمیکند و زیزیگولو درس خوبی به او میدهد. در داستان سوم، امیر اصول بهداشتی را رعایت نمیکند و ناگهان به بچهای ۵ ـــ ۶ ماهه تبدیل میشود.
قصّههای زیزیگولو: قصههای 12،11،10
معرفی کتاب
کتاب حاضر حاوی سه داستان تخیلی است که قهرمان آنها موجودی به نام «زیزیگولو» است. زیزیگولو قدرتی جادویی دارد و میتواند کارهای عجیب و غریبی بکند. در داستان اول، آقای «مهندس» میخواهد مخفیانه نوشتههای «خانمی» را بخواند؛ ولی با کاری که زیزیگولو انجام میدهد، متوجه اشتباهش میشود. در داستان دوم خانمی با دیدن عکسهای کودکیاش، دلش میخواهد به آن دوران بازگردد و در داستان سوم «امیر»، پسر همسایه آقای مهندس و خانمی، دلش ماشین نو و مدلبالا میخواهد و باز زیزیگولو دست به کار میشود.
قصّههای زیزیگولو: قصههای 9،8،7
معرفی کتاب
«زیزیگولو» نام شخصیت خیالی سه داستان این کتاب است. در داستان اول، «خانمی» و «آقای مهندس» با هم قهر میکنند. زیزیگولو وارد عمل میشود و آنها را آشتی میدهد. در داستان دوم، زیزیگولو متوجه میشود که خانمی و آقای مهندس از کار زیاد خسته شدهاند؛ اما زیزیگولو فکر بکری دارد! داستان سوم درباره «امیر»، همسایه خانمی و آقای مهندس است، او از همه کتک میخورد. زیزیگولو دلش برای او میسوزد و... .
قصّههای زیزیگولو: قصههای 6،5،4
معرفی کتاب
سه داستان کوتاه این کتاب، درباره شخصیتی تخیلی به نام «زیزیگولو» است که قهرمان داستانهای زن جوانی به نام «خانمی» است. در داستان اول، ابر کوچولویِ داستانِ خانمی، مادرش را گم کرده است و زیزیگولو او را پیدا میکند. در داستان دوم، زیزیگولو نظم و ترتیب را به «امیر»، پسرِ همسایه خانمی و «آقای مهندس» یاد میدهد و در داستان سوم امیر یاد میگیرد که نباید دروغ بگوید.
قصّههای زیزیگولو: قصههای 3،2،1
معرفی کتاب
این کتاب شامل سه داستان کوتاه درباره شخصیتی خیالی به نام «زیزیگولو» است. «خانمی» اسم زن جوانی است که قصه مینویسد و شوهرش که او را «مهندس» صدا میکند، نقاشیهای کتاب را میکشد. اولین داستان، درباره خلق این شخصیت خیالی است. در قصه دوم، «امیر» پسرِ همسایه، به وجود زیزیگولو پی میبرد و با او دوست میشود و در قصه سوم، زیزیگولو صاحب اتاق کوچولویی میشود که خانمی و آقای مهندس برایش درست میکنند.
قفس
معرفی کتاب
نقاش قفسی با میلههای آهنی میکشد که گربه و شیری در آن زندانی هستند. حالا نقاش خسته است، او در اتاق را قفل میکند و میرود تا استراحت کند. نسیم بهاری که گویی منتظر بیرون رفتن نقاش است، مثل موجی جادویی وارد اتاق میشود و در فضای آن میپیچد و باعث جان گرفتن شیر و موش میشود! شیر و گربه به دنبال راه نجاتی میگردند تا خود را از قفس برهانند و... . در این داستان، کودکان میآموزند که مغرور نباشند و برای رسیدن به موفقیت، به یکدیگر کمک کنند.
روی پاهای خودم میایستم
معرفی کتاب
این داستان درباره پسر کوچولویی است که پدر و مادرش از هم جدا شدهاند؛ اما حالا پسرک دو خانه دارد. او در هر دو خانه احساس راحتی میکند. پسر کوچولو دلش میخواهد آنها دوباره با هم زندگی کنند؛ اما شاید هیچوقت این اتفاق نیفتد. چیزی که هرگز عوض نمیشود این است که در هر شرایطی پدر و مادر او را دوست دارند و این هرگز عوض نمیشود.
غریبة شب
معرفی کتاب
دخترک گرسنه است و مادر آب به او میدهد! او سعی میکند مادر متوجه شدت گرسنگیاش نشود؛ اما مادر میداند و شرمنده است. دخترک منتظر غریبهای است که هرشب برایشان نان و شیر میآورد؛ ولی اینبار انتظار به درازا میکشد و غریبه نمیآید. دخترک آن شب تا صبح خوابهای آشفته میبیند. آن غریبه کیست؟ و چرا دیگر نمیآید؟
نه! مدرسه جای دخترها نیست
معرفی کتاب
«سلمان» و «گلجان»، دو دوست جدانشدنی هستند و همه کارهای سخت را با هم انجام میدهند؛ آنها از تلمبه آب میکشند و از تپه خاکی بالا میروند تا آب را به خانههایشان برسانند؛ سپس مسافتی طولانی را طی میکنند تا نان بخرند و دوباره آن مسافت را برمیگردند. آنها همیشه با هم هستند تا اینکه مدرسهها باز میشود. سلمان به مدرسه میرود و گلجان جا میماند؛ چون پدرش فکر میکند مدرسه جای دخترها نیست!