Skip to main content

ماهیگیر زبل

معرفی کتاب
امروز برای «ماهیگیر زبل» یک روز معمولی است؛ اما او در این روز معمولی می‌خواهد معمایی را حل کند؛ چون او یک کارآگاه است. برای ماهیگیر زبل نامه‌ای آمده که در آن نوشته شده است، ماهی‌ها، خرچنگ‌ها، اسب‌های آبی و... مریض شده‌اند. او چوب و نخ ماهیگیری و قلابش را برمی‌دارد و نزد آن‌ها می‌رود. خرچنگ‌ها چنگال‌هایشان درد می‌کند، لاک‌پشت دلش درد می‌کند و... .ماهیگیر زبل چگونه می‌تواند این معما را حل کند؟

سلام مامان! سلام بابا!

معرفی کتاب
«اژی» و «قوری» متوجه می‌شوند که پدر و مادرشان در درّه گیر افتاده‌اند. اژی و قوری برای نجات آن‎ها کلی فکر می‌کنند تا راه‌حل درستی پیدا کنند. آن‌ها با کمک گوسفندها، طناب پشمی خیلی بلندی درست می‌کنند و سر طناب را پایین می‌اندازند و ناگهان اژی و قوری قشنگ‌ترین صدای دنیا را می‌شنوند، صدای پدر و مادرشان را!

خاله گوسفندها

معرفی کتاب
«اژ‌ی» و «قوری» می‌دانند که پدر و مادرشان بالای کوه هستند. برای همین، به سختی از کوه بالا می‎روند. اژی آتش درست می‌کند و همه دور آن جمع می‌شوند که غذا بخورند. قوری ملخ می‌آورد و اژی این غذا را دوست ندارد؛ اما سرانجام گرسنگی اژی را مجبور می‌کند تا ملخ را بخورد. در همین موقع، صدایی به گوششان می‌رسد. کسانی کمک می‌خواهند! آن‌ها پدر و مادر اژی و قوری و خاله گوسفندها هستند!

اومدیم مامان! اومدیم بابا!

معرفی کتاب
«اژی» و «قوری» که همه‌جا را دنبال پدر و مادرشان گشته‌اند، به کوه بلندی می‌رسند. آن‌ها در حالی که از کوه بالا می‌روند، مادر و پدرشان را صدا می‌کنند که ناگهان صدای عجیبی به گوششان می‌رسد: «بع‌بع‌بع» و با کلی گوسفند روبه‌رو می‌شوند! اژی و قوری در حال بازی با گوسفندها هستند که صدای پدر و مادرشان را می‌شنوند و به راهشان ادامه می‌دهند.

من از دکمه می‌ترسم

معرفی کتاب
دخترک از دکمه می‎ترسد؛ چون همه‌جا او را دنبال می‌کند؛ وقتی مشق می‌نویسد، وقتی بازی می‌کند، حتی وقتی خواب است، دکمه را می‌بیند که از بالای کمد روی تختش می‌افتد! دخترک می‌داند چرا همه‌جا دکمه را می‌بیند؛ چون او از دکمه جامدادی دوستش که خیلی شبیه آبنبات است، خوشش می‌آید و آن را می‌کَند و بعد دکمه را گم می‌کند! دخترک تصمیم می‌گیرد همه‌چیز را به دوستش بگوید؛ اما چگونه می‌تواند این کار را انجام دهد؟

نامه مال منه

معرفی کتاب
آقای پستچی در حال نگاه کردن به پلاک‌هاست. همه همسایه‌ها از کنار پنجره خانه‌شان به او نگاه می‌کنند و دلشان می‌خواهد آن نامه برای آن‌ها باشد. آقای پستچی نمی‎تواند پلاک مورد نظرش را پیدا کند و خسته و کلافه روی سنگی می‌نشیند. همسایه‌ها که می‌خواهند به او کمک کنند، شماره پلاکشان را بلند می‌گویند؛ اما هیچ‌کدام شماره‌ای نیست که روی نامه نوشته شده است. حالا آقای پستچی چگونه آن خانه را پیدا می‎کند؟

تولد برفی

معرفی کتاب
تولد هشت سالگی دختر ی کوچولو و مهربان است. او برای خودش جشن تولد می‌گیرد و کلی مهمان دعوت می‌کند؛ اما آن روز برف شدیدی می‌آید و هیچ‌کدام از مهمان‌ها نمی‌توانند به تولد بیایند. دختر کوچولو غمگین است تا اینکه مادربزرگ و پدربزرگش به خانه آن‌ها می‌آیند. او بسیار خوش‌حال است که روز تولدش، در کنار خانواده‌اش است.

پاستیل‌های کرمی

معرفی کتاب
دخترکوچولو با دوستش مشغول بازی هستند. مادر، دوست دخترکوچولو را صدا می‌کند و دو پیاله پاستیل کرمی‌شکل به او می‌دهد. دوست دخترک، تند‌تند پاستیل‌هایش را می‌خورد؛ اما دخترک دلش نمی‌آید آن‌ها را بخورد. وقتی بازی تمام می‌شود، دخترک پاستیل‌ها را کنار خودش می‌خواباند و رویشان را با پتو می‌پوشاند. صبح روز بعد، وقتی دخترک بیدار می‌شود، با صحنه بسیار عجیبی روبه‌رو می‌شود.

قصه‌های چهارفصل: زمستانه

معرفی کتاب
جلد چهارم از مجموعه «قصه‌های چهارفصل»، شامل دوازده داستان کوتاه است. داستان‌ها با استفاده از تغییرات روی داده در فصل زمستان، پاره‌ای مباحث اجتماعی و اخلاقی را مطرح می‌کند. داستان «گنجشک برفی» از به دنیا آمدن گنجشکی در برف سخن می‌گوید. داستان «جنگ‌بازی»، درباره پادگانی عجیب و غریب است که سربازهای آن همه بچه هستند. داستان «بازی» نمادی از اهمیت پرچم ایران است و در داستان «کلاغ آوازه‌خوان»، بچه‌کلاغ منتظر فصل زمستان است تا با آمدن آن بزرگ شود.

قصه‌های چهارفصل: پاییزانه

معرفی کتاب
این کتاب از مجموعه «قصه‌های چهار فصل» است و چندین داستان کوتاه دارد. «آواز پرنده»، «گولو»، «هپولی»، «وول‌وولی» و «بتاز اسب سفید، بتاز!»، نام برخی از این داستان‌هاست. داستان «وول‌وولی» درباره فاخته‎ای است که در لانه عقابی به دنیا می‌آید و هنگامی که کمی بزرگ می‌شود، نمی‌داند چرا با عقاب که فکر می‌کند مادرش است، این‌قدر فرق می‌کند. در داستان «بتاز اسب سفید، بتار!» اسب سفید و زیبایی به دنبال کره کوچکش می‌گردد؛ اما شکارچی می‌خواهد او را شکار کند.