Skip to main content

اژدهایی که کتاب می‌خواند

معرفی کتاب
«فرانکلین» اژدهایی است که عاشق کتاب خواندن است. او دوست دارد بلندبلند کتاب بخواند تا همه بشنوند؛ اما اهالی دهکده از او می‌ترسند و پا به فرار می‌گذارند تا اینکه فرانکلین با دختر کوچولویی به نام «لونا» آشنا می‌شود که مثل خودش عاشق کتاب است. آن‌ها نقشه می‌کشند که یک کتاب‌فروشی بسازند. یک کتاب‌فروشی بین بال‌های فرانکلین!

پسر + ربات

معرفی کتاب
وقتی پسر کوچولو در حال جمع کردن میوه کاج است، رباتی را می‌بیند. آن‌ها با هم دوست می‌شوند و حسابی بازی می‌کنند و هنگامی که از بالای تپه قِل می‌خورند، ربات خاموش می‌شود و پسرک فکر می‌کند حال ربات بد شده است. پسرک تصمیم می‌گیرد او را به خانه ببرد. او برای ربات پوره سیب‌زمینی درست می‌کند، برایش کتاب می‌خواند و رویش را با پتو می‌پوشاند. نیمه‌شب پدر و مادر پسرک به اتاق او سر می‌زنند تا مطمئن شوند همه‌چیز روبه‌راه است که ناگهان... .

با تشکر از رفیق صمیمی

معرفی کتاب
«سیمور» بیمار است و «اسپلت» تصمیم می‌گیرد کاری کند تا دوستش را خوشحال کند. او کتابی به نام «دوستی» برای سیمور درست کرده است. اسپلت کتاب را به سیمور نشان می‌دهد و تمام روزهایی که سیمور به او کمک کرده است، یادآوری می‎کند. مثلاً وقتی که اسپلت از بازی در نمایش مدرسه می‌ترسد و سیمور تشویقش می‌کند یا وقتی مجسمه مورد علاقه مادر می‌شکند و سیمور آن را درست می‎کند و... . اسپلت برای همه این کمک‌ها از سیمور تشکر می‎کند.

پیش به سوی استخر

معرفی کتاب
«اسپلت» با خوشحالی در خواب خرناس می‌کشد. او خواب آب‌نبات‌های خوشمزه را می‌بیند که مادرش بیدارش می‌کند. مادر اسپلت از او می‌خواهد پیش از صبحانه به حمام برود؛ اما اسپلت از آب می‌ترسد. با این حال، حمام می‌کند؛ اما اتفاق وحشتناک‌تری در راه است! او متوجه می‌شود که امروز در مدرسه، کلاس شنا دارد. آیا اسپلت می‌تواند در استخر شنا کند؟

موشی در مدرسه گربه‌ها

معرفی کتاب
«اسپلت» بچه‌گربه‌ای است که برای اولین‌بار می‌خواهد به مدرسه برود. او صبح خیلی زود بیدار می‌شود و بسیار نگران است، آن‌قدر که دُمش مرتب تکان می‌خورد. اسپلت سعی می‎کند بهانه‌ای پیدا کند تا به مدرسه نرود؛ اما مادرش به هر ترتیبی است، او را به مدرسه می‌فرستد. اسپلت در مدرسه و در کلاس چیزهای زیادی یاد می‎گیرد و دوستان زیادی پیدا می‎کند. صبح روز بعد، او زودتر از همیشه بیدار می‌شود. اسپلت دیگر نگران نیست و امروز از هیجان دُمش تکان می‌خورد.

ماجرای یک روز آفتابی

معرفی کتاب
در یک روز آفتابی که گرمای خورشید پشت گربه را نوازش می‌کرد، او روی رختخوابی از گل‌های نرگس خوابید. سگ در استخری که دوستش، «برت»، پر از آب کرده بود، نشست. برت ظرف غذای پرنده‌ها را پر از دانه کرد و یک بلال هم در چمن‌ها انداخت تا سنجاب گرسنه نماند؛ اما ناگهان خرس سیاه وارد داستان شد. او ذرت‌های سنجاب را خورد و همین‌طور دانه‌های پرنده‌ها را، سپس وارد استخر آب شد و روی رختخواب گل نرگس گربه خوابید. خرس یک بعدازظهر عالی را خراب کرد!

آقای بوگندو

معرفی کتاب
«کلوی» دختربچه‌ای از یک خانواده مرفه است که هر روز در راه مدرسه آقای «بوگندو» را می‌بیند. او پیرمردی بی‌خانمان است که روی نیمکت پارک می‌نشیند. سرانجام کلوی شجاعتش را جمع می‌کند تا با این پیرمرد مهربان که چشم‌های غمگینی دارد، صحبت کند و به این ترتیب دوستی آن‌ها آغاز می‌شود. هنگامی که به نظر می‌رسد آقای بوگندو را می‌خواهد از شهر بیرون کنند، کلوی او را در انبار خانه‌شان مخفی می‌کند و در حالی که سعی می‌کند این راز را پنهان کند، متوجه می‌شود که آقای بوگندو هم رازی دارد.

مامان‌بزرگ گانگستر

معرفی کتاب
«بن» از اینکه مجبور است جمعه‌ها به خانه مادربزرگش برود، خوشحال نیست. مامان‌بزرگ حوصله‌اش را سر می‌برد، او همیشه غذاهایی با کلم درست می‌کند و تلویزیونش هم خراب است. یک روز که بن برای خوردن بیسکویت به سراغ قوطی مامان‌بزرگ می‎رود، یک عالمه جواهرات گران‌قیمت پیدا می‌کند و این موضوع باعث می‌شود که درباره مامان‌برزگش کنجکاو شود و شبانه او را تعقیب کند. بن چیزهایی می‌فهمد که هرگز تصورش را هم نمی‎کرد.

هرکس از چیزی می‌ترسد...

معرفی کتاب
«مادلین» از حشرات می‌ترسد. «تئودور» دائماً با اعضای خانواده‌اش تماس می‌گیرد تا مطمئن شود که زنده‌اند، او از مردن می‌ترسد. «لولو» از فضاهای بسته وحشت دارد. «گریسون» فوتبالیست حرفه‌ای است؛ ولی حتی با شنیدن اسم «آب»، از ترس خودش را می‌بازد. این چهار نفر به عنوان دانش‌آموز مدرسه مخفی ترس، با ترس‌های خود روبه‎رو می‎شوند. در این مدرسه، تکلیف و امتحان معنی ندارد؛ اما اگر بچه‌ها تا پایان سال بر ترس‌هایشان غلبه نکنند، می‌فهمند که مردود شدن چقدر ترسناک است.

گیلی کوچولو و شاه

معرفی کتاب
«لئون» نام شیری است که قول می‌دهد کارهای بزرگی انجام دهد؛ اما بعد از تاجگذاری کم‌کم تغییر می‌کند. او بدجنس و بی‌رحم می‌شود و هر طور که دلش می‌خواهدقانون را تغییر می‌دهد. او پرواز را برای پرنده‌ها ممنوع می‌کند و دستور می‌دهد که پدر و مادرها باید بال‌های جوجه‌هایشان را بشکنند؛ اما در دوردست‌ها پرنده‌ای فراموش می‌کند بال جوجه‌اش را بشکند و وقتی این جوجه که اسمش «گیلی» است، پرواز را می‌آموزد... .