از همه زیباتر است
معرفی کتاب
«نوکناز» پرنده کوچکی است که برای اولینبار به تنهایی پرواز میکند. او در جنگل پر میزند و بعد از چند لحظه روی شاخههای نرم درخت بید مینشیند. درخت بید به نوکناز میگوید وجود این شاخههای نرم را مدیون کسی است که از همه زیباتر است. نوکناز از بالای درخت به گل بنفشه نگاه میکند. بنفشه زیبا هم حرفهای درخت بید را تکرار میکند. نوکناز سخنان درخت بید را از زبان پروانه، چشمه، بلبل و... میشنود. او میخواهد بداند آنکه از همه زیباتر است، چه کسی است.
پوپک مرغ کنجکاو
معرفی کتاب
«پوپک» نام مرغی است که همیشه در حیاط خانهاش بازی میکند و به تماشای کبوترها مینشیند. در یک روز توفانی، تندباد شدیدی میوزد و پوپک را با خود میبرد. بعد از مدتی، پوپک در جایی فرود میآید که اصلاً برایش آشنا نیست. او چیزهایی را میبیند که قبلاً هرگز ندیده است. پوپک میتواند جای گرم و نرمی برای خودش پیدا کند؛ اما دلش برای لانهاش تنگ است. او سعی میکند راه خانه را پیدا کند؛ اما مردم زبان پوپک را نمیفهمند. آیا پوپک میتواند خانه خودش را پیدا کند و دوباره به تماشای کبوترها بنشیند؟
قول
معرفی کتاب
در شهری خشن که بیشتر مردم با دلهدزدی از دیگران روزگار میگذرانند، دختری تلاش میکند کیسه بزرگی که پیرزنی محکم آن را گرفته است، بقاپد. پیرزن تمام داراییاش را در برابر یک قول به دختر میدهد و دختر که فقط به غذا و پولهای داخل کیسه فکر میکند، قول میدهد؛ اما وقتی کیسه را باز میکند... . زندگی دختر تغییر میکند، تغییری که پیشدرآمدش شادی است.
نصفش مال من نصفش مال تو
معرفی کتاب
آقای گنجشک دانهای پیدا میکند و چون نمیداند آن دانه چیست، دانه را به خالهزاغی نشان میدهد. خالهزاغی برای او توضیح میدهد که آن، دانه پنبه است و مراحل تبدیل پنبه به پارچه و درنهایت لباس را برای گنجشک توضیح میدهد. آقای گنجشک که همیشه آرزوی یک پیراهن را داشته است، دانه را به عمو دانهکار میدهد تا آن را بکارد و قول میدهد که نصفش را به او بدهد، سپس نزد عمو پنبهزن میرود تا پنبه را بزند و... . داستان ادامه پیدا میکند تا گنجشک صاحب یک پیراهن میشود.
قصه بازرگان و طوطی
معرفی کتاب
بازرگانی که طوطی خوشآوازی در قفس دارد، تصمیم میگیرد به هندوستان سفر کند. طوطی از بازرگان میخواهد که پیامش را به طوطیهای آزاد هند برساند و جواب آنها را برایش بیاورد. وقتی بازرگان پیام طوطیاش را به طوطیهای آزاد میدهد، یکی از آنها از بالای درخت به زمین میافتد و میمیرد. بازرگان اندوهگین از کاری که کرده است، به سرزمینش بازمیگردد و ماجرا را برای طوطیخود بازگو میکند. ناگهان اتفاقی میافتد که باعث تعجب بسیار زیاد بازرگان میشود.
روباه زرنگ با دم قشنگ
معرفی کتاب
روباهی که دُم زیبایی دارد، به مزرعه میرود تا غذایی پیدا کند. در گوشهای از مزرعه، خالهپیرزن، کلبه دارد. روباه نزدیک کلبه پیرزن، سنگی قیمتی پیدا کرده و آن را زیر خاک پنهان میکند و وارد کلبه میشود و کاسه شیری که آنجاست، سر میکشد. پیرزن که متوجه روباه شده است، آهسته به او نزدیک میشود و دُم زیبای او را قیچی میکند. روباه التماس میکند که پیرزن ذُمش را پس بدهد. پیرزن فقط به یک شرط حاضر است دُم روباه را پس بدهد و آن شرط این است که روباه شیری را که خورده است، برایش بیاورد.
یک بوتهخار گنجشکوتار
معرفی کتاب
گنجشکِ تنها، بوته خاری پیدا میکند و میخواهد با آن لانه بسازد. گنجشک بوته خار را گوشهای میگذارد و میرود تا آب بخورد. وقتی بر میگردد، میبیند پیرزن بوته خار را در تنورش انداخته است. گنجشک که عصبانی شده است، دستهای از نانهای پیرزن را برمیدارد و پرواز میکند. او نانها را برای چوپان میبرد؛ ولی چوپان بدون اینکه به گنجشک توجه کند، همه نانها را با شیر میخورد و لقمهای هم به گنجشک نمیدهد. گنجشک که حالا خیلی عصبانی شده است، یکی از گوسفندان او را برمیدارد و با خود میبرد تا به دهکدهای میرسد که جشن عروسی برپاست، بابادرویش برای پسرش عروسی گرفته است؛ اما خیلی ناراحت است. شما میدانید علت ناراحتی او چیست؟
گلی کوچولو یه برگ هلو
معرفی کتاب
این داستان که به زبان شعر ارائه شده است، درباره دخترکی به نام «گُلی» است که مادرش سخت کار میکند تا برای دخترش لوازمالتحریر تهیه کند و گلی بتواند درس بخواند؛ اما گلی درس خواندن را دوست ندارد و مداد و پاککن و مدادتراشش را مثل اسباببازیهایش زیر پا میاندازد و آنها را لگد میکند، مدادش را مرتب میتراشد و... تا اینکه روز امتحان از راه میرسد. گلی هیچ کدام از سوالات را نمیتواند جواب دهد و مداد و پاککنش هم از او فرار میکنند. در همین موقع گلی با فریادی از خواب بیدار میشود.
خالهقلقلی خیلی زبلی
معرفی کتاب
پیرزن تصمیم میگیرد به خانه دخترش برود؛ ولی برای این کار باید از جنگل عبور کند. خالهپیرزن در جنگل با گرگ گرسنه روبهرو میشود که میخواهد او را بخورد. پیرزن میگوید: «من به چه دردت میخورم، نه گوشت دارم نه جون دارم، یه پوست و استخوان دارم، دارم میرم به خونه دخترم ...» و به این ترتیب گرگ را فریب داده و به راهش ادامه میدهد؛ اما کمی آنطرفتر، پلنگ و شیر را هم میبیند و همان حرفهایی را که به گرگ گفته است، به آنها هم میگوید. سرانجام خالهپیرزن به خانه دخترش میرسد و یک هفته آنجا میماند و استراحت میکند. بالاخره روزی فرا میرسد که پیرزن باید به خانه خودش برگردد؛ اما با شیر و پلنگ و گرگ چه کند؟