Skip to main content

بررسی تحول‌های روانی، فرهنگی و اجتماعی نسل دهه 90

معرفی کتاب
این کتاب، جلد نخست از کتاب «بررسی تحول‌های روانی، فرهنگی و اجتماعی نسل دهه 90» است که در آن ضمن بررسی مباحث نظری با استفاده از نتایج یافته‌های میدانی پژوهش‌های ایران و جهان، توصیفی واقع‌گرایانه از شدت تحولات نسل جدید، ارائه می‌شود. نسل مورد بررسی در این کتاب، «کودکان پیش‌دبستانی» هستند که سن هیچ‌یک از آن‌ها به 7سال نمی‌رسد. در این جلد مباحث «کاهش سن کاربری از فناوری‌های ارتباطی جدید»، «گسترش توانایی‌های فردی کودک»، «برانگیختن کنجکاوی علمی کودکان»، «تحقق یادگیری و آموزش فعال»، و...، بررسی می‌شود.

سانی قهر کرده!

معرفی کتاب
سانی و جولیا دوستان خوبی بودند. آن‌ها با هم بازی می‌کردند و شاد بودند... گاهی هم دعوا می‌کردند... اما یک روز، با هم قهر کردند‌. سانی از این اتفاق خیلی ناراحت بود و دلش می‌خواست با جولیا بازی کند.اما چطور؟

سانی گم شده!

معرفی کتاب
«سانی» همراه مادرش برای خرید به یک فروشگاه بزرگ می‌روند. فروشگاه خیلی شلوغ است. سانی با دیدن آن همه لباس‌ و لوازم توی فروشگاه هیجان زده می‌شود. ناگهان ... «سانی»متوجه می‌شود مادرش را نمی‌تواند ببیند نگران می‌شود... چشم هایش پر اشک می‌شود. با خودش فکر می‌کند اگر نتواند دوباره مادرش را ببیند چه؟ اگر ...
آیا «سانی» برای همیشه در این فروشگاه می‌ماند؟

کرگدن کله کدو

معرفی کتاب
در یک جنگل سرسبز گرگدنی بود که فکر می‌کرد خیلی قوی است. او فکر می‌کرد چون زورش زیاد است باید به همه دستور بدهد. اگر کسی به حرفش گوش نمی‌داد با شاخ محکم و نوک‌تیزش به او حمله می‌کرد. جانوران جنگل از دست کرگدن خیلی عصبانی بودند ولی زورشان به او نمی‌رسید. تا این‌که یک روز که کرگدن داشت گوزنی را دنبال می‌کرد سُر خورد و با کله افتاد توی یک مردابی که پر از لجن بود...

خانم گرازه

معرفی کتاب
در یک جنگل قشنگ، گرازی زندگی می‌کرد که به تازگی بچه‌دار شده بود. یک روز خانم گرازه بچه‌هایش را صدا کرد و همگی، در یک صف، به طرف مردابی که دور و برش پر از گل و گیاه بود، رفتند. آن‌ها می‌خواستند همراه باباگرازه و مهمان‌هایش در آن‌جا جشن بگیرند. بچه‌ها خوشحال بودند و ورجه وورجه می‌کردند که یک مرتبه خانم گرازه دید یک ببر خط‌خطی به سمت آن‌ها می‌آید...

دعوای جغد و کلاغ

معرفی کتاب
در شکاف تنه‌ی درخت پیر و بزرگی جغد سیاهی آشیانه داشت. بالای درخت هم کلاغ و پرنده‌های دیگر لانه کرده بودند. جغد سیاه روزها می‌خوابید و شب‌ها بیدار می‌ماند و دور و بر لانه‌اش پرواز می‌کرد و آواز می‌خواند. شب‌ها کلاغ از سر و صدای جغد خوابش نمی‌برد. یک شب عصبانی شد و گفت: «‌الان چه وقت خوندنه؟ » جغد هم گفت: «به من چه که وقت خوابته...» همین‌طور بگو مگو کردند تا این‌که دعوایشان شد و با چنگ و منقار به جان یکدیگر افتادند! موش موشی باهوش سرش را از سوراخ بیرون آورد و با خودش گفت: «کلاغ و جغد سیاه هر دو شکارچی من‌اند.» پس نقشه‌ای برای آن‌ها کشید و...

الاغ پیر و فسقلی

معرفی کتاب
باباپیره توی روستای کوچکی زندگی می‌کرد. دختر و داماد و نوه‌اش« فسقلی» در شهر زندگی می‌کردند. باباپیره تند تند دلش برای نوه‌اش تنگ می‌شد. برای همین تصمیم گرفت الاغش را بفروشد و به شهر برود. اما الاغش خریدار نداشت؛ چون پیر شده و به کار کسی نمی‌آمد. یک روز باباپیره مریض شد و نتوانست بیرون برود و به الاغش غذا بدهد. الاغ هم از گرسنگی از آغل بیرون آمد و رفت دنبال غذا. وقتی باباپیره حالش بهتر شد و از خانه بیرون آمد اما از الاغ خبر ی نبود. هوا تاریک شده بود و پیرمرد هیج‌جا را نمی‌دید. او گم شده بود. همان موقع احساس کرد کسی به طرفش می‌آید...

یه اژدها، توی هوا

معرفی کتاب
در یک سرزمین دور، شهر کوچکی بود. یک شب که همه خوا ب بودند، ‌ از آسمان آتش بارید و شهر آتش گرفت. مردم از خانه‌هایشان بیرون آمدند تا دلیل آتش را بفهمند. وقتی به آسمان نگاه کردند اژدهای غول‌پیکری را دیدند. آن‌ها به او شلیک کردند. اما اژدها در یک چشم برهم زدن، ناپدید شد. دختر کوچولویی که در گوشه‌ای دیگر شهر زندگی می‌کرد، وقتی اژدها را که در میان ابرها قایم شده بود را دید، شناخت و با او دوست شد. همین که اژدها بیرون آمد مردم به او شلیک کردند و زخمی شد. دختر کوچولو دلش برای اژدها سوخت و آرزو کرد که...

رنگ‌ها

معرفی کتاب
پوملو، فیل فیلسوف صورتی، خوب که به اطرافش نگاه کرد، فهمید که دنیا رنگارنگ است. او آبی آسمان را شناخت و فهمید با آبی یخ‌زده زمستان و آبی خاموش و تاریک شب فرق می‌کند. پوملو فهمید که پرتقال نارنجی نارنجی است، ‌ غروب آفتاب هم نارنجی است. این طوری با دنیا و رنگ‌هایش آشنا شد و فهمید یک عالمه قرمز در دنیا وجود دارد که هیچ‌کدام شبیه آن یکی نیست...

شکل‌ها

معرفی کتاب
پوملو، فیل فیلسوف صورتی، خیلی زود فهمید که دنیا پر از شکل‌های جورواجور است. او به همه چیز با دقت نگاه کرد تا بفهمد چه شکلی است. پوملو فهمید کوه‌ها «مثلثی» هستند! خوب هم که به خروس نگاه کرد، دید نوک خروس هم مثلثی است. پوملو خیلی زود شکل‌های دیگر را هم کشف کرد. پوملو حتی به شکل بی‌شکل ابرها هم با دقت نگاه کرد و فهمید که هی شکلشان عوض می‌شود.