قصه دوستی مداد و ماژیک
معرفی کتاب
تا بهحال از دوستی مداد و ماژیک چیزی شنیدهاید؟ در این داستان یک ماژیک بنفش توی جعبه ماژیکها زندگی میکرد. داخل آن جعبه یک مداد هم بود. آنها روزی تصمیم میگیرند که شکلهای مختلف را رنگ کنند و... . این کتاب نهتنها به کودکان میآموزد که فراتر از محدوده فکر کنند، بلکه به آنها نشان میدهد که اصلا ایرادی ندارد که خودشان باشند و از کارهایی که دوست دارند، لذت ببرند.
بجوبجو هیولای کتابخوار
معرفی کتاب
«بجوبجو» هیولایی کوچک و بازیگوش است که هرچیزی را که میبیند، میجود؛ صابون، جوراب، اردکهای پلاستیکی، انگشتهای پا و جالباسی و...؛ اما او کتاب را بیشتر از همهچیز دوست دارد. او با جویدن بخشهایی از کتاب، راه خود را به درون افسانههای مشهور، مانند شنلقرمزی، جک و لوبیای سحرآمیز و سه خرس و ... باز کرده و تلاش میکند نتیجه داستان را به نحوی که دوست دارد، تغییر دهد.
دردسرهای ایموژن
معرفی کتاب
«ایموژن» هر شب کتاب داستانی میخواند و بعد با رؤیای شخصیتهای جذاب داستانها به خواب میرفت، قبل از خواب دخترک از خودش میپرسد فردا قرار است با چه شکل و قیافهای بیدار شود؟ آن روز صبح وقتی ایموژن از خواب بیدار میشود، متوجه میشود که شاخ درآورده است، حالا با این شاخها لباس پوشیدن برایش مشکل شده است و... .
وقت قارقار
معرفی کتاب
در این کتاب، داستان بچهکلاغی روایت میشود که تازه به مدرسه رفته است. مادرش از مدیر مدرسه میپرسد که در مدرسه چه چیزی به فرزندش میآموزند و معلم پاسخ میدهد: «قارقار!» مادر با تعجب میگوید: «خودش که قارقار کردن بلد است»؛ اما معلم پاسخ جالبی به او میدهد. کودکان با خواندن این کتاب تشویق میشوند به مسائل پیرامونشان بیشتر توجه کنند و درباره نقش و جایگاه صحبت کردن در زندگیشان بیشتر بیندیشند.
هدیه خوشمزه
معرفی کتاب
شخصیت اصلی کتاب، موش کوچک و مهربانی است که تصمیم میگیرد سالِ نو برای مادرش هدیه بخرد. موش کوچولو در همین فکر است که ناگهان چشماش به قارچ بزرگی میافتد و آن را بهترین هدیه برای مادرش میپندارد. اما در بین راه دوستانش را میبیند و مجبور میشود قارچ را با آنها سهیم شود و... . نویسنده در این کتاب، سعی دارد کودکان را با صفات «مهربانی» و «بخشش» آشنا کند.
خمیر تاپتاپ
معرفی کتاب
یک روز «آقای نانوا» گلولهای خمیر را برداشت تا خوب قلقلیاش کند، اما خمیر بازیگوش از توی دستش بیرون پرید و تاپوتاپ توی جوی آب افتاد. نانوا دوید تا خمیر بازیگوش را بگیرد اما خمیر تندوتند میرفت، آقای نانوا خسته شد، اما ناامید نشد و در طول مسیر با پرسش کردن از رود و کوه و...، تلاش کرد تا خمیرش را پیدا کند. شما فکر میکنید آقای نانوا موفق شد؟