فیل خجالتی
معرفی کتاب
در جنگلی فیلی زندگی میکرد که خیلی خجالتی بود. او تمام روز، زیر درخت انبه مینشست و یواشکی بازی جانوران دیگر را تماشا میکرد. یک روز که جانوران قایمموشکبازی میکردند، فیلی خجالتی با خودش گفت: «یک سبد انبه برمیدارم و برای آنها میبرم. آن وقت آنها با من دوست میشوند... . این کتاب به نوسوادان کلاس اول کمک میکند مهارت بیشتری در خواندن کلمههای تازه و جملههای طولانیتر پیدا کنند.
سایه
معرفی کتاب
«سایه» میگوید هیچی نیست، تنهایی به سایه میگوید تو تنها هستی، سایه غمگین هم بود و برای همین سروکله غمگینی هم پیدا شد. سایه از تنهایی و غمگینیِ خودش عصبانی شد و همانموقع عصبانیت سر رسید و... . حالا سایه، تنها، غمگین، عصبانی و غرغروست. سایه اصلاً از این وضعیت خوشش نمیآید. ناگهان خوش میآید و میچسبد به سایه و... .
یک آرزو
معرفی کتاب
پرندهای روی درخت سیبی مینشیند، درخت سیبی که پر از شکوفه است. بچهها پرنده زیبا را میبینند و میخواهند او را بگیرند. پرنده از درخت میخواهد که پنهانش کند. درخت شکوفههایش را بر سر بچهها میریزد و پرنده فرصت پیدا میکند که فرار کند. چندماه بعد، وقتی شکوفههای سیب تبدیل به سیبهای سبز و قرمز شدهاند، پرنده دوباره بازمیگردد و روی شاخه درخت مینشیند. پرنده از سیبهای درخت میخورد و میگوید اگر درختها میتوانستند پرواز کنند، پرنده او را به خود میبرد و درخت... .
ویز ویزوى مربایی
معرفی کتاب
این کتاب از پنج داستان منظوم، تشکیل شده است. هر یک از داستانها، 9بند دارد که با عنوانهای «پنجاه و شش تا کلاغ»، «کوچه مورچهها»، «مورچه کوهنورد»، «ویز ویزوی مربایی» و «بادبادکی که گم شد»، ارائه شده است. شخصیت اصلی چهار منظومه ابتدایی این کتاب، حشرات و پرندگان مورد علاقه گروه سنی خردسالان هستند و آخرین منظومه به داستان «بادبادکی» میپردازد که نخش پاره میشود و بعد از آواره شدن در شهر، با یک جوجهکلاغ دوست میشود.
بابا اتوبوسی
معرفی کتاب
در این داستان با نگاهی تازه به اطراف و اشیای به ظاهر ازکارافتاده و افراد بازنشسته در خانواده، سعی شده تا حضور متفاوت بزرگترها برای بچهها به شیوهای جدید بیان شود. «بابا اتوبوسی» از ته کوچه رسید. نفساش در نمیآمد، حواسپرتی گرفته بود، یادش رفت توی یکی از ایستگاههای اتوبوس بایستد. یک آقا با کیف بزرگش بهدنبالش دوید، اما... .
پیچ و هزارپا
معرفی کتاب
توی یک آشپزخانه یک «هزارپا» و یک «پیچ» به یکدیگر رسیدند. هزارپا از پیچ پرسید که او کیست؟ پیچ خودش را معرفی کرد و گفت که به همراه 9برادرش روی یک هواکش بودند که او شُل شده و روی زمین افتاده است و حالا قصد دارد به گردش برود. پیچ و هزارپا با هم دوست شدند و از هر دری با یکدیگر صحبت کردند که ناگهان یک جاروبرقی هر دوی آنها را خورد و... .
خان بیزپشه
معرفی کتاب
این کتاب، جلد سوم از مجموعه «بیزبیزپشه» است. گروه «بیزبیزپشه»، دنبال چالهای آب میگشتند تا توی آن بازی کنند، اما همه چالهها خشک شده بودند. آنها همگی روی یک سیم برق نشستند که یکدفعه متوجه شدند آسمان تاریک شده است، پشهها فکر کردند شب شده، اما ناگهان یک قطره آب روی سر پشهای که نامش «ریزهمیزه» بود، افتاد. پشهها که تا آن لحظه باران ندیده بودند، فکر کردند که کسی به آنها حمله کرده است و... .