نصفش مال من نصفش مال تو
معرفی کتاب
آقای گنجشک دانهای پیدا میکند و چون نمیداند آن دانه چیست، دانه را به خالهزاغی نشان میدهد. خالهزاغی برای او توضیح میدهد که آن، دانه پنبه است و مراحل تبدیل پنبه به پارچه و درنهایت لباس را برای گنجشک توضیح میدهد. آقای گنجشک که همیشه آرزوی یک پیراهن را داشته است، دانه را به عمو دانهکار میدهد تا آن را بکارد و قول میدهد که نصفش را به او بدهد، سپس نزد عمو پنبهزن میرود تا پنبه را بزند و... . داستان ادامه پیدا میکند تا گنجشک صاحب یک پیراهن میشود.
یک بوتهخار گنجشکوتار
معرفی کتاب
گنجشکِ تنها، بوته خاری پیدا میکند و میخواهد با آن لانه بسازد. گنجشک بوته خار را گوشهای میگذارد و میرود تا آب بخورد. وقتی بر میگردد، میبیند پیرزن بوته خار را در تنورش انداخته است. گنجشک که عصبانی شده است، دستهای از نانهای پیرزن را برمیدارد و پرواز میکند. او نانها را برای چوپان میبرد؛ ولی چوپان بدون اینکه به گنجشک توجه کند، همه نانها را با شیر میخورد و لقمهای هم به گنجشک نمیدهد. گنجشک که حالا خیلی عصبانی شده است، یکی از گوسفندان او را برمیدارد و با خود میبرد تا به دهکدهای میرسد که جشن عروسی برپاست، بابادرویش برای پسرش عروسی گرفته است؛ اما خیلی ناراحت است. شما میدانید علت ناراحتی او چیست؟
قوقولیقوقو
معرفی کتاب
این داستان از مجموعه «قصههای فندقی» است و قصه غازی را روایت میکند که صبح، وقتی آقای خروس همه را بیدار میکند تا به کارهایشان برسند، خواب است. غاز تا شب میخوابد و وقتی همه به خواب میروند ، بیدار میشود و به دنبال غذا به راه میافتد. آقای موش غاز را میبیند و به او هشدار میدهد که شکار جغد نشود. قورباغه نیز به غاز هشدار میدهد که مواظب روباه باشد؛ ولی غاز گرسنه است و به این حرفها توجه نمیکند. ناگهان غاز، صدای جغد و روباه را میشنود که خیلی نزدیک هستند. غاز به طرف لانهاش فرار میکند و تصمیم تازهای میگیرد.
پیشیپیشی! پا نمیشی؟
معرفی کتاب
در این داستان از مجموعه «قصههای فندقی»، گربه کوچولو با صدای دماغش بیدار میشود که او را به طرف بوی خوبی راهنمایی میکند. پیشی کوچولو که فکر میکند این بوی خوب باید بوی ماهی یا موش یا گوشت باشد، به راه میافتد؛ اما با یک گل روبهرو میشود. وقتی پیشی گل را بو میکند، زنبوری دماغش را نیش میزند. پیشی جایی پنهان میشود تا هیچکس دماغ قلمبه و قرمزش را نبیند؛ اما در عوض گل خوشبویی را بو کرده است، کاری که تا به حال هیچ گربهای نکرده است!
بِبُر و بدوز
معرفی کتاب
این داستان که از مجموعه «قصههای فندقی» است، قصه یک قیچی به نام «ببُر» و یک سوزن به نام «بدُوز» را تعریف میکند. «ببُر» این طرف شهر، هر چه پارچه میبیند، قیچی میکند. آن طرف شهر هم «بدوز» هر چه پارچه میبیند، میدوزد. مردم شهر با هم فکر میکنند و تصمیم میگیرند که آن دو را با هم آشنا کنند. ببر و بدوز از هم خوششان میآید و تصمیم میگیرند با هم زندگی کنند. حالا ببر پارچهها را میبرد و بدوز آنها را میدوزد و مردم شهر لباسهای قشنگ میپوشند.
سلطان زورگو و سنجابک باهوش
معرفی کتاب
سنجاب حسابی گرسنه است و نزدیک درختی پر از بلوط ایستاده است؛ اما نمیتواند بلوط بچیند؛ چون زیر آن درخت، سلطان جنگل زندگی میکند و اصلاً خوشش نمیآید سنجابها سراغ آن درخت بروند. سنجاب گرسنه نقشهای میکشد و بالای درخت میرود و مشغول خوردن بلوط میشود. ناگهان شیر بیدار میشود و تعجب میکند که سنجاب چطور جرئت کرده است این کار را انجام دهد و... . شیر و سنجاب راه میافتند تا از حیوانات جنگل بپرسند چه کسی قویتر است، شیر یا سنجاب؟ آیا نقشه سنجاب عملی میشود؟
کی بیشتر میپره؟
معرفی کتاب
«پابلند» ملخ مغروری است که فکر میکند از همه حیوانات دنیا بیشتر میپرد. او همیشه از خودش تعریف میکند و با پرشهای ناگهانی، باعث ترس حیوانات میشود. «دُمقرمز» روباه باهوش و زیرک، برای اینکه ملخ دست از غرورش بردارد، نقشهای میکشد و بین ملخ و قورباغه مسابقهای ترتیب میدهد. دُمقرمز پیش از مسابقه نزد ملخ میرود و او را در حال تمرین میبیند. روباه به او توصیه میکند که حسابی استراحت کند و خوب غذا بخورد؛ چون در هر صورت او برنده میشود؛ اما روز مسابقه اتفاق دیگری رخ میدهد.
دشت دوستی
معرفی کتاب
در دشتی که نامش دشت «دوستی» است، شیر با حیوانات دیگری مثل خرگوش و آهو و لاکپشت و ببر به خوبی و خوشی زندگی میکنند. آنها همه با هم مهربان هستند و طبق قانون دشت، هیچ حیوانی نباید حیوانات دیگر را شکار کند. همه حیوانات از گیاهان و میوهها تغذیه میکنند؛ حتی شیر هم میوهخوار است تا اینکه گرگ بدجنسی به دشت میآید و سراغ شیر میرود و سعی میکند او را فریب دهد. گرگ به شیر میگوید هر روز برایش یکی از حیوانات را به عنوان غذا میبرد؛ چراکه او سلطان دشت است. خبر به حیوانات دشت دوستی میرسد. آنها نزد لاکپشت پیر میروند و از او راهنمایی میخواهند.
گل مغرور
معرفی کتاب
در باغی پر از گلهای رنگارنگ که پر از زنبور و پروانه است، گل رُز زیبایی باز میشود. گل رز بسیار مغرور است و فکر میکند از همه بهتر و زیباتر است. او با همه بدرفتاری میکند؛ حتی به درخت اجازه نمیدهد روی او سایه بیندازد. گل رز با این رفتارها تنها میماند و روزی میرسد که برگهایش زرد میشود و از بین میرود. باغبان که گل رز را این طور پژمرده میبیند، او را از باغچه درمیآورد و بیرون میاندازد. کودکان در این داستان با مفاهیم غرور و خودخواهی آشنا میشوند و به نتایج آن پی میبرند.
شکل کوسه
معرفی کتاب
ماهیهای زیادی در دریا با هم زندگی میکنند و یکدیگر را خیلی دوست دارند؛ اما هشتپای بدجنس، هر روز آنها را اذیت میکند و تعداد زیادی از ماهیها را میخورد. سرانجام کوچکترین ماهی با نقشهای حسابشده، تصمیم میگیرد بقیه ماهیها را نجات دهد. او از ماهیها میخواهد با هم متحد شوند تا بتوانند هشتپا را شکست دهند. ماهی کوچولو به سراغ هشتپا میرود و کاری میکند که هشتپا او را دنبال کند؛ سپس... .