Skip to main content

به خاطر دوستی

معرفی کتاب
سنجاب کوچولو حوصله‌اش سر رفته است و دلش یک دوست می‎خواهد. خارپشت کوچولو از پشت بوته‌ها بیرون می‌آید و به او سلام می‎کند. سنجاب می‎خواهد با خارپشت دوست شود؛ اما خارپشت معنی دوستی را نمی‎داند... . آن‌ها به طرف جنگل می‌روند، در راه سنجاب تمشک می‌بیند و با کمک خارپشت آن‌ها را می‎چیند؛ اما بیشتر تمشک‌ها را برای خودش برمی‌دارد. خارپشت که تمشک دوست ندارد، همان مقدار کم را هم به سنجاب برمی‌‏گرداند و می‎گوید فقط به خاطر دوستی این کار را انجام داده است. در ادامه راه، هربار خارپشت دوستی‌اش را ثابت می‎کند و سرانجام... .

خواب روباه: هفت قصه برای کودکان

معرفی کتاب
این کتاب از مجموعه سه‌جلدی «قصه‌های خوب ما»، حاوی هفت داستان از متون کهن است. «گرگ و چوپان»، «الاغ و بار نمک»، «شاه و پرنده» و «خواب روباه»، نام بعضی از این داستان‌هاست. در داستان «خواب روباه»، خربزه‎فروشی، بچه روباهی پیدا می‎کند و او را به خانه می‎برد. مرد از روباه به خوبی مراقبت می‌کند و روباه به خانه دل می‎بندد و خوشحال است که سرپناهی پیدا کرده است. روزی خربزه‌فروش، روباه را کنار بساطش می‎گذارد و سفارش می‎کند که مراقب خربزه‌ها و پول‌هایش باشد و خودش به دنبال کاری می‎رود. دزدی نزدیک می‌شود؛ ولی از روباه می‎ترسد. دزد گوشه‌ای می‌نشیند و شروع می‎کند به خمیازه کشیدن و... .

پولیچو ترسناکه

معرفی کتاب
«پولیچو» نام پلی چوبی است که دو طرف رودخانه را به هم وصل می‌کند. هروقت کسی از روی او رد می‌شود، پولیچو چوب‌هایش را بالا و پایین می‌کند و صدا درمی‌آورد و او را می‌ترساند تا اینکه روزی هرچه پولیچو صبر می‌کند، هیچ‌کس از رویش رد نمی‌شود. سرانجام سر و کله حلزون پیدا می‌شود و با شجاعت از روی پل می‌رود. او خرچنگ را آورده تا پیچ و میخ‌های پولیچو را محکم کند.

سنگریزه‌های بدون اسم

معرفی کتاب
خانم سنگ‌، سنگریزه‌هایش را کنار رودخانه می‌برد تا بازی کنند و خودش مشغول کتاب خواندن می‌شود. بچه‌ها تکه چوبی را روی آب می‌بینند که در حال شنا کردن است. سنگریزه‌ها از مادرشان می‌خواهد تا اجازه دهد آن‌ها هم شنا کنند. خانم سنگ سعی می‌کند برای بچه‌هایش توضیح دهد که آن‌ها هرگز نمی‌توانند شنا کنند؛ چون به محض ورود به آب غرق می‌شوند؛ اما سنگریزه‌ها متوجه نمی‌شوند و مدام اصرار می‌کنند. سرانجام... .

من می‌بینم

معرفی کتاب
«شانه‌به‌سرِ» جهانگرد به درخت بزرگی می‌رسد که جغدها در آن زندگی می‌کنند. شب در راه است و شانه‌به‌سر تصمیم می‌گیرد آنجا بماند؛ اما صبح روز بعد، جغدها مانع پرواز او می‌شوند. آن‌ها فکر می‌کنند هیچ‌کس در روز نمی‌بیند، پس چطور او می‌خواهد پرواز کند؟ شانه‌به‌سر برای جغدها توضیح می‌دهد که همه کارها در روز انجام می‌شود؛ اما آن‌ها نمی‌پذیرند و تصمیم می‌گیرند او را کور کنند! چه اتفاقی برای شانه‌به‌سر می‌افتد؟

غول سر دماغ

معرفی کتاب
«سردماغ»، غولی که سرش دماغش است، هر شب زیر درخت می‌خوابد؛ ولی خوابش نمی‌بَرد. یک شب تصمیم می‌گیرد ستاره‌ها را بگیرد و در کوزه بریزد. او شروع به بالا و پایین پریدن می‌کند و ستاره‌ها که فکر می‌کنند او می‌خواهد با آن‌ها بازی کند، کمی پایین می‌آیند و... . سردماغ هر شب تعدادی از ستاره‌ها را می‌گیرد تا اینکه آسمان خالی از ستاره می‌شود. «سردماغ» نمی‌تواند آخرین ستاره را بگیرد و... .

لباس عروس

معرفی کتاب
چشم‌های پیرمرد خیاط دیگر درست نمی‌بیند و او نگران است که مبادا چشم‌هایش را از دست بدهد. خیاط از خدا می‌خواهد که این روزی حلال را از او نگیرد. شبی کسی یا چیزی نورانی به کلبه پیرمرد می‌رود و از او می‌خواهد که برایش لباس عروسی بدوزد. پیرمرد غرغر می‌کند که وقت ندارد و دستش پُر است و... ؛ اما آن چیز نورانی اصرار می‌کند و سرانجام خیاط قبول می‌کند که لباس عروسی او را بدوزد؛ اما آیا پیرمرد خیاط از عهده این کار برمی‌آید؟

پسری که با یوزپلنگ حرف زد

معرفی کتاب
یوزپلنگ کوچولو از تپه پایین می‌آید و به روستا نزدیک می‌شود، آنجا خبری نیست! پدر و مادرش بی‌خود از آدم‌ها می‌ترسند؛ اما ناگهان صدای سگ‌ها بلند می‌شود و چند نفر با چوب دنبالش می‌کنند. در همین موقع «کیان» که در خانه پدربزرگش در روستاست، ناراحت است؛ چراکه او برای دیدن یوزپلنگ به آنجا آمده است؛ ولی حتی یک یوزپلنگ هم ندیده است. او از خانه بیرون می‌رود تا آسمان را تماشا کند که ناگهان... .

مورچه‌های ندانم‌کار

معرفی کتاب
در آخرین روزهای تابستان، مورچه‌ها به سختی کار می‌کنند تا غذای کافی برای زمستان طولانی جمع کنند. یکی از مورچه‌ها روی بوته خیار، شته‌هایی سبزرنگ می‌بیند که شیره برگ‌ها را می‌خورند. از زیر شکم شته‌ها، شیره‌ای شیرین و خوشمزه می‌چکد. مورچه و دوستانش تصمیم می‌گیرند شته‌ها را به لانه ببرند و از شیره شته‌ها تغذیه کنند. آیا این کار امکان‌پذیر است؟ آیا مورچه‌ها دیگر احتیاجی به کار کردن ندارند؟

قل‌قل‌جان و دنباله‌ جادویی

معرفی کتاب
«قل‌قل» جان، موشی بازیگوش و شکمو است. او آرزو دارد هرجا می‌خواهد برود و هرچه می‌خواهد بخورد؛ اما دست هیچ گربه‌ای به او نرسد و از هیچ‌کس کتک نخورد. او به دیدن موش کور، جادوگر موش‌ها، می‌رود و چاره کار را از او می‌پرسد. موش کور با پوست گردو، پر کلاغ و یک تکه نخ، دنباله‌ای درست می‌کند و به دُم قل‌قل‌جان می‌بندد و تأکید می‌کند که نباید تمشک بخورد وگرنه جادو باطل می‌شود؛ اما قل‌قل‌جان عاشق تمشک است.