فوتم کن
معرفی کتاب
این کتاب از مجموعه «قصههای کوچولوموچولو»، حاوی نُه داستان است. نام برخی از این داستانها به این ترتیب است: «بازیبازی»، «توت»، «بارطلا» و «فوتم کن». داستان «فوتم کن»، درباره بادکنک سفیدی است که میخواهد به جشن برود. او از باد میخواهد درون او فوت کند تا بزرگ شود. باد مقداری در شکم بادکنک میدمد؛ ولی بادکنک میخواهد بزرگتر شود، برای همین از باد میخواهد که بیشتر فوتش کند و ... سرانجام بادکنک میترکد؛ اما باد میداند چه کار باید بکند تا بادکنک را به جشن برساند.
دفتر خاطرات من و بابام این دفتر: امیرعلی
معرفی کتاب
در این کتاب از مجموعه «دفتر خاطرات من و بابام»، در روایتی داستانی، اهداف شهیدان مدافع حرم، به کودکان توضیح داده میشود. «امیرعلی» که هفتساله است، در مدرسه با دوستانش دعوا میکند. مادر امیرعلی از مدیر مدرسه اجازه میگیرد و سه روز با امیرعلی بازی میکند. امیرعلی که از نداشتن پدر غمگین است، متوجه میشود که پدرش نقشه گنجی به مادرش داده است تا با یافتن رمز آن، کادوی تولد هفت سالگیاش را پیدا کند. او باید برای رمزگشایی نقشه به چهار پرسش پاسخ دهد.
شبی که من گاو شدم
معرفی کتاب
در کتاب حاضر، کودکی خواب می بیند که گاوی شیر ده شده و شاخ و دم در آورده است. او در خواب مرتب از شیر خودش می دوشد و می خورد. با شاخ هایش از خودش محافظت می کند؛اما علاقه ای به دمش ندارد. او به این فکر می افتد که دمش را ببرد و دور بیندازد ولی مگسی او را از تصمیمش منصرف می کندچرا که با دمش می تواند مگسها را بپراند.
سرانجام از خواب بیدار شده و متوجه می شود که دم گاو چه کارکردی دارد.
سرانجام از خواب بیدار شده و متوجه می شود که دم گاو چه کارکردی دارد.
از همه زیباتر است
معرفی کتاب
«نوکناز» پرنده کوچکی است که برای اولینبار به تنهایی پرواز میکند. او در جنگل پر میزند و بعد از چند لحظه روی شاخههای نرم درخت بید مینشیند. درخت بید به نوکناز میگوید وجود این شاخههای نرم را مدیون کسی است که از همه زیباتر است. نوکناز از بالای درخت به گل بنفشه نگاه میکند. بنفشه زیبا هم حرفهای درخت بید را تکرار میکند. نوکناز سخنان درخت بید را از زبان پروانه، چشمه، بلبل و... میشنود. او میخواهد بداند آنکه از همه زیباتر است، چه کسی است.
نصفش مال من نصفش مال تو
معرفی کتاب
آقای گنجشک دانهای پیدا میکند و چون نمیداند آن دانه چیست، دانه را به خالهزاغی نشان میدهد. خالهزاغی برای او توضیح میدهد که آن، دانه پنبه است و مراحل تبدیل پنبه به پارچه و درنهایت لباس را برای گنجشک توضیح میدهد. آقای گنجشک که همیشه آرزوی یک پیراهن را داشته است، دانه را به عمو دانهکار میدهد تا آن را بکارد و قول میدهد که نصفش را به او بدهد، سپس نزد عمو پنبهزن میرود تا پنبه را بزند و... . داستان ادامه پیدا میکند تا گنجشک صاحب یک پیراهن میشود.
یک بوتهخار گنجشکوتار
معرفی کتاب
گنجشکِ تنها، بوته خاری پیدا میکند و میخواهد با آن لانه بسازد. گنجشک بوته خار را گوشهای میگذارد و میرود تا آب بخورد. وقتی بر میگردد، میبیند پیرزن بوته خار را در تنورش انداخته است. گنجشک که عصبانی شده است، دستهای از نانهای پیرزن را برمیدارد و پرواز میکند. او نانها را برای چوپان میبرد؛ ولی چوپان بدون اینکه به گنجشک توجه کند، همه نانها را با شیر میخورد و لقمهای هم به گنجشک نمیدهد. گنجشک که حالا خیلی عصبانی شده است، یکی از گوسفندان او را برمیدارد و با خود میبرد تا به دهکدهای میرسد که جشن عروسی برپاست، بابادرویش برای پسرش عروسی گرفته است؛ اما خیلی ناراحت است. شما میدانید علت ناراحتی او چیست؟
قوقولیقوقو
معرفی کتاب
این داستان از مجموعه «قصههای فندقی» است و قصه غازی را روایت میکند که صبح، وقتی آقای خروس همه را بیدار میکند تا به کارهایشان برسند، خواب است. غاز تا شب میخوابد و وقتی همه به خواب میروند ، بیدار میشود و به دنبال غذا به راه میافتد. آقای موش غاز را میبیند و به او هشدار میدهد که شکار جغد نشود. قورباغه نیز به غاز هشدار میدهد که مواظب روباه باشد؛ ولی غاز گرسنه است و به این حرفها توجه نمیکند. ناگهان غاز، صدای جغد و روباه را میشنود که خیلی نزدیک هستند. غاز به طرف لانهاش فرار میکند و تصمیم تازهای میگیرد.
پیشیپیشی! پا نمیشی؟
معرفی کتاب
در این داستان از مجموعه «قصههای فندقی»، گربه کوچولو با صدای دماغش بیدار میشود که او را به طرف بوی خوبی راهنمایی میکند. پیشی کوچولو که فکر میکند این بوی خوب باید بوی ماهی یا موش یا گوشت باشد، به راه میافتد؛ اما با یک گل روبهرو میشود. وقتی پیشی گل را بو میکند، زنبوری دماغش را نیش میزند. پیشی جایی پنهان میشود تا هیچکس دماغ قلمبه و قرمزش را نبیند؛ اما در عوض گل خوشبویی را بو کرده است، کاری که تا به حال هیچ گربهای نکرده است!
بِبُر و بدوز
معرفی کتاب
این داستان که از مجموعه «قصههای فندقی» است، قصه یک قیچی به نام «ببُر» و یک سوزن به نام «بدُوز» را تعریف میکند. «ببُر» این طرف شهر، هر چه پارچه میبیند، قیچی میکند. آن طرف شهر هم «بدوز» هر چه پارچه میبیند، میدوزد. مردم شهر با هم فکر میکنند و تصمیم میگیرند که آن دو را با هم آشنا کنند. ببر و بدوز از هم خوششان میآید و تصمیم میگیرند با هم زندگی کنند. حالا ببر پارچهها را میبرد و بدوز آنها را میدوزد و مردم شهر لباسهای قشنگ میپوشند.