داستان‌های بلند

این داستان درباره نوجوانی به نام «جواکین» است که نابیناست. او کره اسبی به اسم «لیندا»دارد که بسیار به او وابسته است. جواکین تصمیم می‌گیرد چشمانش را عمل کند. به همین دلیل، لیندا را به مزرعه‌ای می‌فرستند تا در کنار اسب‌های دیگر باشد؛ اما لیندا از مزرعه فرار می‌کند و... .

«بوراندخت» در حال شکار گراز است که مردی سوار بر اسب از راه می‌رسد و خبر لشکرکشی اسکندر و کشته شدن پدر بوراندخت را به او می‌دهد. اسکندر شهر را محاصره کرده است و هیچ راهی برای ورود به شهر نیست. بوراندخت تا تاریکی هوا منتظر می‌ماند؛ سپس اسبش را به مرد می‌سپارد و به دنبال پیدا کردن راه‌های مخفیِ زیرِ دیوار‌های شهر، در تاریکی گم می‌شود.

«رابین‌هود» و «جان کوچولو» دزدان معروفی هستند که در جنگل زندگی می‌کنند. آن‌ها اموال ثروتمندان را غارت کرده و به فقرا می‌بخشند. رابین‌هود فقط به خاطر خودش با قدرتمندان مبارزه نمی‌کند. او درصدد است که ثابت کند که مهم نیست چه کسی حکمران است، مهم این است که حکمران، سعادت دیگران را بر خود ترجیح دهد که به این ترتیب همیشه پیروز است.

این داستان درباره برده‌ای سیاه‌پوست، به نام «تام» است. او در برابر بی‌عدالتی و سختی‌های زندگی مقاومت می‌کند. داستان از زمانی آغاز می‌شود که صاحب تام تصمیم می‌گیرد او را بفروشد. خریدار تام، قول می‌دهد که با او رفتار خوبی داشته باشد و هرگز او را به کسی که نمی‌شناسد، نفروشد؛ ولی... .

«ویلف» با آن موهای ژولیده و گوش‌های لنگه به لنگه‌اش، همیشه نگران است. او تصمیم می‌گیرد درباره آدم‌های نگران تاریخ که با او نسبتی دارند، تحقیق کند. ویلف هرچه پیدا می‎کند، روی کاغذی می‌نویسد؛ اما او از کجا باید می‌دانست که نوشته‌هایش جنجال به پا می‎کند.

«آگاتا برکهات» با کفتربازها فرار می‌کند. کلانتر به دنبال آن‌ها می‌رود و یه هفته بعد با جنازه‌ای بازمی‌گردد. مادر، خواهر و پدربزرگ آگاتا جسد را شناسایی می‌کنند و مراسم خاکسپاری برگزار می‌شود؛ اما «جورجی»، خواهر آگاتا، اطمینان دارد جسدی که در تابوت است، متعلق به خواهرش نیست.

پسری به نام «جیک‌مون»، پدربزرگی به نام«اسکلی» دارد. او آلزایمر دارد و مدام خودش و خانواده‌اش را توی دردسر می‌اندازد. اوج رفتار او هم در مراسم فارغ‌‎التحصیلی جیک است که تقریبا همه چیز به هم می‌خورد؛ ولی جیک با افتخار از این آزمایش بیرون می‌آید.

«سینا» و «تُرنا» خواهر و برادر هستند و به همراه پدرشان به کانادا رفته‌اند. پدر، آن‌ها را رها کرده و در شهر دیگری زندگی می کند. تُرنا مریض شده است. برادرش او را به استانبول می‌آورد تا به مادرش که با دایی‌اش به آنجا آمده‌اند، تحویل دهد. سرنوشت کودکان مهاجرت و غم غربتشان، در این اثر به خوبی ترسیم شده است.

به دنبال خشکسالی دو ساله، اهالی قوچان دچار قحطی شده و محتاج غذای روزانه خود می‌شوند. در چنین شرایطی، والی قوچان هر روز به شکلی طلب مالیات می‌کند. مردم گرسنه از فرط فقر، دختران خود را می‌فروشند. آن‌ها دختران 3 تا 10 ساله خود را به سواران ترکمن می‌فروشند که از آن سوی سرحدات دولت روسیه به ایران آمده‌اند و پول حاصل را صرف دادن مالیات و سیر کردن بقیه خانواده خود می‌کنند. این کتاب داستان یکی از این دختران است که از زبان راویان مختلف بیان می‌شود.

هزار و یک شب از درآمیختن قصه‌ها و افسانه‌های سه تمدن هند و ایران و عرب به وجود آمده است و داستان اصلی آن شامل سرگذشت پادشاهی است که هر روز دختری را به عقد خود درمی‌آورد و فردای آن روز او را می‌کشد. شهرزاد با قصه‌هایی که هر شب برای پادشاه تعریف می‎کند، او را از این کار باز می‎دارد. حکایت صیاد و حکایت سندباد، عنوان قصه‌های این مجموعه است.