چرخ گمو: با الهام از زندگی پهلوان کوچک شهید سعید طوقانی
معرفی کتاب
کتاب «چرخ گِمو» روایت زندگی و شهادت سعید طوقانی است. گمو پانزده ساله اهل لرستان عاشق ورزش باستانی است و متولد روزی است که معروفترین پهلوان آن روزگار یعنی پهلوان سعید طوقانی به دنیا آمده است. او این همپوشانی تاریخ تولد را نشانهای میبیند که بتواند پهلوان و قهرمان شود. اما نمیتواند به اندازه سعید پیشرفت کند. تصمیم میگیرد هر طور شده یک بار چرخیدن سعید را از نزدیک ببیند و فوت کوزهگری را از او یاد بگیرد و در این مسیر با چالشهای فراوانی روبرو میشود.
سلفی با خرابکار
معرفی کتاب
کتاب «سلفی با خرابکار» رمانی برای نوجوانان است. در داستان یونس، یک نوجوان کنجکاو، در یک نمایشگاه عکس انقلابی، تصویر مردی را میبیند که شبیه یکی از اقوامش است. او با دیدن این عکس، به دنبال یافتن حقیقت است و با سوال پرسیدن از خانوادهاش، به نتیجهای نمیرسد. در این میان، معلم پرورشی مدرسهاش به او کمک میکند و یونس با کمک او، عکس را به مادربزرگش نشان میدهد. مادربزرگ با دیدن عکس سکته میکند و یونس که از این بابت ناراحت است، تصمیم میگیرد عکس را از قاب بردارد. در پشت عکس، نامهها و عکسهای دیگری از همان مرد ساواکی پیدا میشود که نشان میدهد او زنده است. یونس با این کشف جدید، ماجراهای بیشتری را تجربه میکند و در نهایت به حقیقت ماجرا پی میبرد.
مغناطیس سیاه؛ فریب جنگل هزارپیچ
معرفی کتاب
کتاب «مغناطیس سیاه: فریب جنگل هزار پیچ» جلد دوم از مجموعه فانتزی شش جلدی «مغناطیس سیاه» است. این کتاب ماجراهای سه شاهزاده نوجوان را روایت میکند که در جستجوی حقیقت و یافتن قندیل مقدس هستند. آنها پا به جنگل هزارپیچ میگذارند، جایی که پر از تلهها و خطرات است و باید با نیروهای تاریکی مبارزه کنند تا حقیقت را کشف کنند. در این جلد، شاهزادهها که به دنبال کلید نجات سرزمینشان هستند، وارد جنگل هزارپیچ میشوند. جنگلی که هزارتوهای پیچدرپیچ و کورهراههای بیانتهایی دارد. آنها در این سفر با چالشها و موانع زیادی روبرو میشوند و باید از دامهای پرخطر عبور کنند. این کتاب به بررسی موضوعاتی مانند حقیقت، تاریکی، انتخاب و فداکاری میپردازد و در عین حال، به لایههای عمیقتری از شخصیتپردازی و جهانسازی میرسد.
مغناطیس سیاه؛ فرمان تاسیوس
معرفی کتاب
کتاب «مغناطیس سیاه: فرمان تاسیوس»، جلد اول از یک مجموعه شش جلدی فانتزی است. این کتاب داستان سه شاهزاده نوجوان را روایت میکند که متوجه میشوند حقیقت در سرزمینشان پنهان شده و در پی کشف آن برمیآیند. آنها سفری پرخطر را آغاز میکنند تا پنج نشانهی نقشهی زرین را پیدا کنند و چراغدان گمشدهای را بیابند که کلید نجات سرزمینشان است. داستان با فرار پیرمردی که حامل رازی مهم است، در جنگلی مهآلود آغاز میشود. او قطرات عرق و نفسهای سنگینش نشان از اضطراب و تلاشی برای حفظ یک راز دارد. در ادامه، مخاطب با سه شاهزاده نوجوان آشنا میشود که در سرزمین تارسیا زندگی میکنند و متوجه میشوند که حقیقت در سرزمینشان پنهان شده و تاریکی همه چیز را احاطه کرده است. آنها تصمیم میگیرند برای یافتن حقیقت، سفری پرماجرا را آغاز کنند و در این راه با نیروهای خبیث و موانع بسیاری روبرو میشوند. در این سفر، آنها باید پنج نشان از نقشهی زرین را پیدا کنند و چراغدان گمشدهای که کلید نجات آنها و سرزمینشان است را بیابند.
کارگاه جادو
معرفی کتاب
کتاب «کارگاه جادو» یک داستان فانتزی و معمایی برای نوجوانان است. این کتاب جلد اول از مجموعه «ماجراهای استوارت هورتن» است. داستان درباره استوارت هورتن، پسری ده ساله است که با پیدا کردن نامهای قدیمی، به کارگاهی مرموز راه پیدا میکند. در این کارگاه، او با وسایل اسرارآمیزی مواجه میشود و متوجه میشود که عموی پدرش، یک شعبدهباز معروف، سالها قبل ناپدید شده است. استوارت باید در این دنیای جدید و پر از رمز و راز، با چالشها و خطراتی روبرو شود و در عین حال از دست سه قلوهای فضول و مزاحم همسایه هم فرار کند.
کوزتهای دهه شصت
معرفی کتاب
کتاب «کوزتهای دهه شصت»، داستانی نوستالژیک و طنزآمیز است که به مقایسه زندگی در دهه شصت و زندگی مدرن امروزی میپردازد. این کتاب، داستان زندگی مادری است که در دهه شصت، با وجود کمبودها و سختیهای اقتصادی، با روحیه امید و تلاش، زندگی را پیش میبرد. نویسنده کتاب، در این داستان، به شکلی طنزآمیز، به ویژگیهای جوانان دهه شصت اشاره میکند و در عین حال، به احترام و اطاعت از والدین در آن دهه نیز اشاره دارد. در مقابل، دختر این مادر، که در نسل جدید زندگی میکند، با دنیای مدرن و چالشهای آن دست و پنجه نرم میکند. این کتاب با زبان طنز، تفاوتهای این دو نسل را در زمینههای مختلف اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی به تصویر میکشد و حس نوستالژی و زیباییهای از دست رفته دهه شصت را در خواننده زنده میکند.
کشتی پرنده
معرفی کتاب
«کشتی پرنده» یک رمان تخیلی است. این کتاب داستان چهار دوست را روایت میکند که یک کشتی کوچک دارند که میتواند پرواز کند و آنها را به سفرهای خیالانگیز ببرد. کشتی میتواند به قدری بزرگ شود که کودکان در آن سوار شوند و به هر جایی که آرزو دارند سفر کنند و وقتی به آن نیازی ندارند دوباره کوچک شود تا در جیبشان جا بگیرد. این کتاب به مخاطب کمک میکند تا رؤیاپردازی کنند و به کشف دنیاهای جدید بپردازند. در داستان میخوانیم: «کشتی کوچکی است در حدود شش اینچ که با چوبی کهنه و تیره تراشیده شده... «فکر میکنید من میتوانم آن را بخرم؟» سپس پیرمردی حرف عجیبی میزند... وقتی پیتر کشتی کوچک را پشت ویترین مغازه میبیند آرزو میکند از همهی جهان، فقط این کشتی مال او باشد، اما این کشتی، معمولی نیست و پیتر و بقیه را به سفرهای زیادی میبرد، هرجا که بچهها آرزویش را میکنند. آنها دور جهان پرواز میکنند. به گذشته میروند، رابینهود و یکی از فراعنهی مصر را ملاقات میکنند.
راز من و خاله پریناز
معرفی کتاب
کتاب «راز من و خاله پریناز» دربارهی پسری به نام بهنام است که مدتی از پدرش بیخبر خانه را ترک کرده است و به توصیهی خالهاش که در آلمان تحصیل میکند به نوشتن خاطرات روزمره روی آورده است که یک روز صبح متوجه میشود لپتاپش نیست و نبود لپتاپش یعنی از دست رفتن حاصل ماهها فیلمنامهنویسیاش…یکی از روزنوشتهای بهنام: «حالا که گفتهای از احساسات و افکارم هم بنویسم، از شما میپرسم من آنوقت که با دوستانم قولوقرار میگذاشتیم باید از پدرم به آنها چه میگفتم خاله پریناز؟ میگفتم پدرم دو سالی است بعضیوقتها خانه و زندگیاش را میگذارد و میرود آنجا که خاطرخواه اوست؟»
دختر گرگها
معرفی کتاب
کتاب «دختر گرگها» داستان دختری به نام جولیا آکیتایاک را روایت میکند که در آلاسکا از خانوادهاش جدا شده است و برای زنده ماندن تلاش میکند. او با یک گله گرگ ارتباط برقرار میکند و با آنها زندگی میکند. میاکس با مشاهده رفتارها و روابط گرگها، درسهایی درباره زندگی، بقا و طبیعت میآموزد و به تدریج با دنیای گرگها عجین میشود. در کتاب میخوانیم: «موهای گردن دخترک سیخ و چشمانش از تعجب گشاد شد. امراک گوشهایش را با عصبانیت جلو داد و دخترک یادش آمد که چشمان گشاد شده از نظر گرگ به معنای ترس بود. خوب نبود که میاکس ترسش را پیش او بروز بدهد. حیوانات به ترسوها حمله میکردند. سعی کرد چشمهایش را تنگ کند، ولی به خاطر آورد که این کار هم درست نبود. چشمان تنگ نشانهی خباثت بود. در اوج ناامیدی به یاد آورد که کاپو وقتی با خطر روبهرو شده بود، جلو آمده بود. وقتی صدای بچه گرگ را که عاشقانه تمنای توجه میکرد، با زوزه و خرخر تقلید میکرد، قلبش دیوانهوار میتپید. بعد دخترک روی شکمش افتاد و با محبت به امراک زل زد. گرگ تنومند جا خورد و نگاهش را از او دزدید. گویا حرف بدی زده بود! شاید حتی به امرک توهین کرده بود. یک اشارهی کوچک که از نظر دخترک مفهومی نداشت، ظاهرا برای گرگ معنای خاصی داشت. گرگ گوشهایش را با عصبانیت جلو داد و به نظر میرسید که کار دخترک تمام شده است...»