تولد فیلوفیله
معرفی کتاب
فیلوفیله مشغول بازی بود که یکهو چیز مهمی خاطرش آمد. چیزی که مامانفیل و بابافیل یادشان رفته بود. مامانفیل ناخنهایش را شمرد و فریاد کشید:«بله، بله، امروز تولد فیلوفیله است.» همه تندی دست به کار شدند. وسط همین اتفاقات، فیلوفیله مجسمهی یادگاری مادربزرگش را شکست…
در این کتاب، فیلوفیله یاد میگیرد اشتباهش را اصلاح کند. مامان و بابا هم یاد میگیرند بهجای انجام دادن کارهای مورد علاقهی خودشان، کارهایی را انجام دهند که فیلوفیله دوست دارد.
در این کتاب، فیلوفیله یاد میگیرد اشتباهش را اصلاح کند. مامان و بابا هم یاد میگیرند بهجای انجام دادن کارهای مورد علاقهی خودشان، کارهایی را انجام دهند که فیلوفیله دوست دارد.
ترسناکترین کاری که تا حالا انجام دادی چه بوده؟
معرفی کتاب
این کتاب داستان پسربچهای نابیناست که از خانهشان با مادرش راه افتاده و قرار است دکتر بروند، او همهجا را بدون دیدن میشناسد، از تعداد قدمهایش. میداند باید کجا برود و چهکار کند. او قرار است پانسمان چشمهایش را باز کند؛ چون قرنیه به چشمش پیوند زدهاند. ممکن است بتواند ببیند و حالا میترسد از دنیای تاریکش بیرون بیاید. او قرار است ببیند و از این موضوع میترسد.
این طرف رودخانه، آن طرف رودخانه
معرفی کتاب
خرگوش چند بوتهی هویج آن طرف رودخانه دید و دهنش آب افتاد؛ اما نمیتوانست برود آن طرف رودخانه. آن طرف رودخانه هم سنجابی کنار بوتههای هویج بود که آرزو داشت کنار درختهای فندق پشت سر خرگوش باشد. آنها باید فکری میکردند که خرگوش به هویجها و سنجاب به فندقها برسد. اما چهطوری؟ ... تا این که یک شب توفان شد... طراحی صفحات کتاب به گونهای است که با ورق زدن صفحات کودک علاوه بر سرگرمی به کشفهای جدید پی میبرد.
چوم چوم
معرفی کتاب
«چومچوم» مورچۀ کوچولویی بود که مثل همۀ مورچهکوچولوها کمکم بزرگ شد. یک روز بعد از خوردن صبحانه، بیرون رفت و چشمش به بارباری افتاد؛ مورچهای که کارش بار بردن بود. هر باری که بود، سبک یا سنگین، فرقی نمیکرد. بارباری از چومچوم پرسید تو چیکار میکنی؟ ولی او که کاری نمیکرد. بارباری گفت: «پس تو هنوز بزرگ نشدی»! مورچهکوچولو که فکر میکرد بزرگ شده است، رفت تا یک شغل درست و حسابی برای خودش دست و پا کند؛ اما از کجا باید شروع میکرد؟
چرا پتوی گامبالو پاره نشده بود؟
معرفی کتاب
«ویزویزی»، «خالقرمزی»، «جیرجیری»، «شکمو» و «گامبالو» اول زمستان با هم قرار گذاشتند که اولین روز بهار همدیگر را در کنار بلندترین درخت جنگل ببینند و اولین صبحانۀ بهاری را با هم بخورند. در اولین روز بهار، ویزویزی، خالقرمزی و جیرجیری کنار درخت بودند؛ اما شکمو و گامبالو دیر کردند. آنها پتوهایی را که دور خودشان پیچیده بودند، هنوز پاره نکردهاند. آخر آنها کرمهای ابریشمی بودند که قرار بود در بهار پروانه شوند.
خانهای پر از فیل
معرفی کتاب
«اریک» یک خانه پر از فیل دارد! یک فیل در اتاق نشیمن زندگی میکند و یکی در آشپزخانه، یکی از فیلها توی راهرو جا خوش کرده و فیل دیگر حمام را تصرف کرده است، حتی توی اتاق خواب او هم فیل هست. کمکم فیلها آنقدر جا اشغال میکنند که مامان را عصبانی میکنند و او به اریک میگوید، فیلها باید از خانه بروند؛ اما اریک فیلهایش را خیلی دوست دارد. او عاشق تکتک فیلهایش است. بنابراین، به دنبال راهحلی هوشمندانه است تا فیلها را پیش خودش نگه دارد.
ژاکتی برای ایلیا
معرفی کتاب
«ایلیا» روزهایش را در مدرسه و مزرعۀ پنبه میگذراند و هرروز سعی میکند مادربزرگش را با هدیههای عجیب و غریب خوشحال کند. روزی غریبهای سراغ مادربزرگ میآید تا او را با خود به سرزمینی ناشناخته ببرد. اندوه و جدایی ایلیا از مادربزرگ او را به این فکر میاندازد که راهی برای نگه داشتن مادربزرگ پیدا کند.
غصه را باید خورد؟
معرفی کتاب
این کتاب، داستانی تصویری است. در یک شب بارانی، پدر از سر کار به خانه برمیگردد. درحالیکه تمام لباسها و کفشهایش خیس است، به اهل خانه میگوید مهمان دارند و «غصه» موجودی کوچک و آرام با پدر به خانه میآید و قرار است مدتی مهمان آنها باشد!علی رغم ایرادهای ساختاری نویسنده تلاش کرده با نگاهی نو به مخاطب یاد دهدکه به جای غصه خوردن باید در دل مشکلات رفت و با دردها کنار آمد تا راحت تر از کنار آنها گذر کنیم.
خانه جدید غارنشینها
معرفی کتاب
این کتاب، جلد نخست از مجموعه «غولهای غارنشین» است. در این مجلد، شخصیت اصلی داستان یعنی «آقای غارنشین» از یک بُز میترسد. اما برای اینکه دیگر غارنشینها متوجه ترس او نشوند مجبور میشود با خانوادهاش از غار کوهستانی به شهر ساکت و آرام کوچ کند. در این شهر برای آنها ماجراهایی پیش میآید که... .