Skip to main content

حوض کوچک، قایق کوچک

معرفی کتاب
پدر در سفر بود. او نامه‌ای برای مادر نوشت. پسرک نامه را برداشت و با آن قایق کاغذی کوچکی درست کرد و به آب انداخت؛ آب حوض‌شان که در پاییز پُر از برگ‌های زرد و قهوه‌ای بود. قایق کمی روی آب چرخید و بعد در آب فرورفت و غرق شد! سال‌ها بعد، پسرک که حالا جوان نیرومندی شده بود و خودش بچه داشت، به سفر رفت و... .‌

خوش‌مزه‌ترین کلوچه

معرفی کتاب
خروس آواز خواند و پسرک بیدار شد. از پنجره بیرون را نگاه کرد و به خودش گفت: «چقدر دوست دارم برای صبحانه یک کلوچۀ بزرگ بخورم!» او سراغ مادرش رفت و از او کلوچه خواست. مادر برای درست کردن کلوچه احتیاج به آرد و شیر و تخم‌مرغ داشت. او از پسرش ‌خواست به گندمزار برود، مقداری گندم درو کند، آن را به آسیاب ببرد و آرد بگیرد. پسرک... .

آسیاب، بچرخ!

معرفی کتاب
باد هرروز آسیاب بادی را می‌چرخاند. آسیاب هم می‌خندید و تندتند گندم‌ها را آرد می‌کرد؛ اما یک روز آسیاب هرچه منتظر ماند، باد نیامد. گوساله و الاغ که از آنجا می‌گذشتند، به او گفتند که باد در یک بلندی نشسته و می‌گوید که من اربابم و دیگر آسیاب را نمی‌چرخانم. آسیاب هم غمگین شد و شروع به گریه کرد. وقتی بزغاله از راه رسید و ماجرا را فهمید، پرید و شروع به چرخاندن آسیاب کرد. آن دو با هم شاد بودند، بزغاله آسیاب را می‌چرخاند و آسیاب گندم‌ را آرد می‌کرد تا اینکه... .

آماده باش

معرفی کتاب
داستان این کتاب دربارۀ دختربچه‌ای به نام «وِرا» است. دوستان وِرا در خانه‌هایی شیک زندگی می‌کنند و والدینشان می‌توانند آنان را به بهترین اردوگاه‌های تابستانی بفرستند؛ اما مادر وِرا قادر به صرف چنین خرج و مخارج لوکسی نیست. با‌این‌حال، یک کمپ تابستانی در محدودۀ بودجۀ آنان وجود دارد و وِرا راهی آن اردو می‌‌شود. نویسنده تلاش‌های وِرا برای یافتن دوستان جدید و همچنین جست‌وجوی مکانی برای یافتن تعلق خاطر را توضیح می‌دهد.

روزی که مدادشمعی‌ها دست از کار کشیدند

معرفی کتاب
«دانکن» فقط دلش می‌خواهد نقاشی کند؛ اما روزی، وقتی سراغ جعبه مدادشمعی‌هایش می‌رود، یک دسته نامه می‌بیند. نامه‌ها به اسم دانکن است. مدادشمعی‌ها برای او نامه نوشته‌اند و خبر داده‌اند که دیگر حاضر نیستند کار کنند! هرکدام از مدادشمعی‌ها توضیح داده‌اند که چرا دست از کار کشیده‌اند.

دعای قبل از بازی

معرفی کتاب
صبح اول وقت، سوسک سبز، ویزویزک را صدا کرد تا با هم بازی کنند. ویزویزک از او خواست که صبر کند تا هم بقیۀ زنبورها بیدار شوند و هم او دعا کند. سوسک سبز فکر کرد برای ویزویزک مشکلی پیش آمده است؛ اما ویزویزک برایش توضیح داد که دعا فقط برای مشکلات نیست و هر زمانی می‌‌توان دعا کرد. وقتی دعای ویزویزک تمام شد، بقیۀ زنبورها هم بیدار شده بودند؛ اما حالا خبری از سوسک سبز نبود! یعنی او از ویزویزک ناراحت شده بود و قهر کرده بود!؟

به دنبال گل گندم

معرفی کتاب
زنبورکوچولو می‌خواست به آن طرف رودِ آبی برود تا گلِ گندم پیدا کند و عسل جدیدی درست کند. او دوست داشت در این راه همسفر داشته باشد؛ پس به دوستانش گفت هرکه می‌خواهد با او راهی شود. بچه‌زنبورها حوصله نداشتند این راه طولانی را بروند؛ اما پروانه، سنجاقک، کفشدوزک و بال‌توری با زنبوری راه افتادند. بعد از مدت کوتاهی، پروانه گفت اینجا پشه دارد و برگشت. چند دقیقه بعد، وقتی به چمنزار رسیدند، کفشدوزک که گرسنه شده بود هم برگشت... . آیا آن‌ها به مقصد می‌رسند و گلِ گندم پیدا می‌کنند؟

آماده باش هلولا!

معرفی کتاب
داستان درباره دختربچه‌ای است که متوجه می‌شود به زودی صاحب خواهر یا برادری می‌شود؛ اما او وقتی شکم قلمبه مادرش را می‌بیند، فکر می‌کند یک چیز ترسناک وارد شکم او شده است و از مادر می‌خواهد که با هم فرار کنند... . دخترک تصویر آن چیز ترسناک را نقاشی می‌کند و اسمش را «هلولا» می‌گذارد. مدتی بعد او آماده است تا با هلولا مبارزه کند.

جادوی خواب

معرفی کتاب
بزرگترها بچه ها را برای خواب راهی اتاق خواب می کنند. بچه ها می خواهند مثل بزرگترها بیدار باشند. بالاجبار به اتاق خواب تبعید شده اند، در آنجا برای خود با تصاویر روی پتوها و عروسکهای خود شروع به خیال پردازی می کنند تا بالاخره خواب بر آنها مستولی می شود.

قورباغه‌‌ی آواز‌خوان

معرفی کتاب
قورباغه تازه آواز خواندن یاد گرفته است. او با خوشحالی به دوستانش گفت: برایتان آواز بخوانم؟ بز، درنا، خرس، اسب، تمساح، گربه و... هر کدام سرگرم کاری بودند و اشتیاقی برای شنیدن آواز قورباغه نداشتند. تا این که شب شد... طراحی این کتاب به گونه‌ای است که با ورق زدن هر صفحه، تصاویر تغییر می‌کنند و به شکل دیگری در‌می‌آیند. کتاب سعی دارد مخاطب را در تغییر شکل‌ها دخالت دهد و او را فعالانه در تصویرخوانی و جذب مفاهیم مشارکت دهد.