غول کمپوتی و چند غول داستان دیگر
معرفی کتاب
این کتاب حاوی شش داستان کوتاه درباره غولهاست. «غول کمپوتی» درباره غولی به نام «غلیغوله» است که از سرزمین افسانه به سرزمین آدمها میآید تا یک نفر را با خود ببرد. او به کارخانه کمپوتسازی میرسد و... . غلیغوله در یک قوطی کمپوت گیر میافتد و هرکاری میکند نمیتواند بیرون بیاید. غلیغوله فکر میکند باید صبر کند. روزها میگذرد تا اینکه بالاخره درِ قوطی باز میشود. غلیغوله ورد غولیاش را میخواند و بیرون میآید و... .
هوشی و کشف آتش
معرفی کتاب
«هوشی» دختر زرنگی بود که در زمانهای خیلیخیلی دور زندگی میکرد. غار خانه آنها بود، ، میوهها، برگ درختان، گوشت خامِ شکار، غذایشان و پوست حیوانات لباسشان. آن سال، فصل زمستان، هوا بسیار سرد شد و برف زیادی بارید. پدر و مادر برای پیدا کردن غذا بیرون رفتند و هوشی با بردار کوچکش تنها ماند. هوشی سعی کرد برادرش را گرم نگه دارد؛ اما نیمههای شب اتفاقی افتاد که باعث شد هوشی آتش و فواید آن را کشف کند!
چشمه مال کیه؟
معرفی کتاب
این داستان درباره فیل بزرگی است که فکر میکند چشمه متعلق به اوست و به خرگوشها اجازه نمیدهد از آن آب بخورند. خرگوشها سعی میکنند مقابل او بایستند و زیر بار حرف زور نروند. وقتی که فیل خواب است، آنها دست و پای او را با طناب میبندند؛ ولی این کار هیچ فایدهای ندارد، فیل خیلی راحت طناب را باز میکند. خرگوشها نقشه دیگری میکشند و شبهنگام به سراغ فیل میروند!
آش دوستی
معرفی کتاب
خرگوشها تصمیم گرفتند آشِ دوستی بپزند و هر خرگوش قسمتی از کار را به عهده گرفت. خرگوش سیاه هم رفت تا هویج بیاورد. سبد خرگوش سیاه خیلی زود پر از هویج شد؛ اما سبد بسیار سنگین شده بود و او نمیتوانست آن را بلند کند. خرگوش تصمیم گرفت با یک تکه چوب، سبد را بلند کند؛ اما... . لاکپشت، خرگوش سیاه را دید و راهنماییاش کرد؛ ولی سبد همچنان سنگین بود. او به نصیحت الاغ و بُزی هم گوش داد؛ اما سبد سنگین بود تا اینکه... .
هویجهارو کی خورده؟
معرفی کتاب
خرگوشهای دوقلو همراه خرگوش سفید رفته بودند هویج بیاورند و خرگوش سیاه در خانه بود و همهجا را مرتب و تمیز کرده بود. سبد خرگوشها پُر از هویجهای شیرین و خوشمزه بود. در میانه راه خرگوشهای دوقلو فکر کردند که هرکدام میتوانند یک هویج بخورند. خرگوش سفید مخالف بود و... . هنگامیکه دوقلوها به خانه رسیدند، سبد خالی بود و در برابر سوالِ خرگوش سیاه، به دروغ گفتند که آنها هویجها را نخوردهاند و... .
حسابت رو میرسم!
معرفی کتاب
خرگوشکوچولو به جایی رسید که پر از هویج بود. با خودش فکر کرد که همه این هویجها مالِ من است و اگر کسی به اینجا بیاید، حسابش را میرسم؛ اما ناگهان آقای گاو را دید که نزدیک میشد. خرگوش سعی کرد جلوی گاو را بگیرد؛ ولی گاو همچنان جلو میآمد. خرگوشکوچولو طنابی به دور گردن گاو انداخت. او میخواست حساب گاو را برسد و برای همین تصمیم گرفت او را به آن طرف رودخانه ببرد. آیا خرگوش میتواند این کار را انجام دهد و گاو را از خوردن هویجها منصرف کند؟
لبخند گمشده
معرفی کتاب
کِرمکوچولو از زیر خاک بیرون آمد و سنجاقک و کفشدوزک و هزارپا را دید که دور هم جمع شده بودند. کِرم ناراحت و اخمو بود که چرا مثل آنها شاخک ندارد، مثل هزارپا این همه پا ندارد و چرا مثل کفشدوزک رنگی نیست. دوستانش برای او توضیح دادند که اگر هرکدام از این چیزها را داشت، چه مشکلاتی برایش به وجود میآمد. کرم کوچولو ظاهراً قانع شد؛ اما هنوز اخم کرده بود تا اینکه چیزی را که مدتها فراموش کرده بود، به یاد آورد!
قطرههای ریزریزو
معرفی کتاب
وقتی ابرهای کوچولو به خانه برگشتند، نسیم از آنها پرسید که چه کار کردهاند. «ریزریزو» که از همه کوچکتر بود، میخواست چیزی بگوید؛ اما بقیه وسط حرفش پریدند و گفتند هیچ کاری نتوانستند انجام بدهند و حوصلهشان حسابی سر رفته است. ریزریزو میخواست حرفی بزند؛ اما بچهابرهای دیگر دوباره حرفش را قطع کردند و گفتند ما خیلی کوچک هستیم، نمیتوانیم کاری بکنیم؛ ولی ریزریزو حرفهایی برای گفتن داشت! او چه میخواست بگوید؟
لبخند خدا
معرفی کتاب
بهار از راه رسیده است و همه حیوانات خوشحال هستند. حلزون کوچولو، بهار را به خاطر بارانش دوست دارد، پروانه به خاطر شکوفههای گیلاسش و سنجاقک به خاطر رقص آفتاب روی رودخانه. عنکبوت ساکت است و حرفی نمیزند. او منتظر است، منتظر لبخند خدا! و دوستانش نمیدانند لبخند خدا چیست! تا اینکه باران شروع میشود. سنجاقک و پروانه زیر برگها پنهان میشوند و عنکبوت تار جدیدی میبافد. وقتی باران تمام میشود، همه لبخند خدا را میبینند.
کیسه شادی
معرفی کتاب
کفشدوزکها، «پینک» و «دودوزک» با هم دوست بودند و همیشه با هم بازی میکردند؛ اما این اواخر دودوزک میگفت حال ندارد و دلش گرفته است و با پینک بازی نمیکرد! روزی پینک فکری کرد، رفت و با کیسهای برگشت و گفت این کیسه شادی است از دودوزک خواست تا آن را باز کند. دودوزک حوصله نداشت؛ اما کیسه را باز کرد و... .